رفتن به مطلب

یه داستان قدیمی


ارسال های توصیه شده

خرسی که می خواست خرس باقی بماند

 

 

دوره بچگی یه کتاب قصه آلمانی داشتم نوشته یورگ اشنایدر که نقاشی های بسیار زیبایی داشت که کار یورگ مولر بود! عنوانش هم بود : خرسی که می خواست خرس باقی بماند!

داستانش از این قرار بود که پاییز شروع می شه و یه خرس پشمالو برای خواب زمستانی آماده می شه به داخل غارش میره و می خوابه! در تمام طول پاییز و زمستان عملیات ساخت یک کارخانه بالای غار آقا خرسه ادامه داشت و بهار که شد آقا خرسه از خواب بیدار شد! چشماشو باز کرد و از غار بیرون اومد.... باورش نمی شد ! چند بار چشماش مالید تا ببینه اشتباه می بینه یا درست؟ ولی خواب نبود ...حالا غارش وسط کارخونه بود ...توی همین اثنا یه سرکارگر جلو اومد و گفت ای کارگر تنبل زود برو سرکارت...! خرس با ادب تمام جواب داد ...آقای محترم من خرس هستم.. ملاحظه می فرمایید که... که سرکارگره جواب داد بی خود حرف مفت نزن جای خرسها توی باغ وحشه ! یا توی سیرکه! نه وسط کارخونه... بیچاره آقا خرسه هی اصرار کرد ولی فایده نداشت بردنش پیش رییس کار گزینی و... ولی اونا هم گفتند که اون فقط یه کارگر تنبله که احتیاج به حمام و اصلاح ریش هاش داره...! تا آخر عاقبت بردنش پیش رییس کارخونه ! اونم همین حرف ها رو بهش زد و منتها چون بی کار تر از همه بود با ماشین خرس رو به سیرک برد و خرسهای سیرک رو به اون نشون داد .... خرسهای سیرک هم گفتند اون خرس نیست ... چون جای خرس توی میدان سیرکه و نه توی جایگاه تماشا چی ها...! خرس قصه ما داشت دیوونه می شد تا اینکه رییس کارخونه بردش باغ وحش! خرسهای باغ وحش هم وقتی اون رو دیدند گفتند که اون خرس نیست چون جای خرس پشت میله هاست و نه همراه تماشاچی های باغ وحش....! آخرش بردنش دوباره توی کارخونه و حمامش کردند و ریشهاش رو زدند و یه لباس کار تنش کردند... اون هر روز با کارگر ها به سر کار می رفت و کار میکرد ...فصل ها می اومدند و میرفتند و حالا اون به یه کارگر ماهر تبدیل شده بود هر روز کارت می زد و منظم بود تا اینکه پاییز رسید... با دیدن یه دسته غاز وحشی یه دفعه احساس خستگی کرد ...میدونست باید یه کاری کنه ولی یادش نمی اومد ...از کارخونه استعفا داد و اومد بیرون بی هدف راه می رفت و نمی دونست چه کار باید بکنه ولی می دانست که یه کاری بوده.... به یه متل رسید صاحب هتل تا اونو دید گفت: ما به کارگر های کارخانه اتاق نمی دیم... خرس راه جنگل رو پیش گرفت و رفت تا به دهانه یه غار رسید ... همون جا نشست و فکر کرد راستی چه کاری باید انجام میداد؟ اینقدر فکر کرد تا همون جا یخ زد و مرد ! در حالیکه فقط پوتین هاش توی یخ ها پیدا بود ... اون چی رو فراموش کرده بود؟

به نظر شما ما ها یه چیزهایی رو فراموش نکردیم؟

  • Like 12
لینک به دیدگاه
  • پاسخ 52
  • ایجاد شد
  • آخرین پاسخ

بهترین ارسال کنندگان این موضوع

بهترین ارسال کنندگان این موضوع

فراموش که کردیم درسته ولی به نظرم این داستان برای بچه ها ناراحت کننده است .

 

اره منم تو اون سالها خیلی برای خرسه غصه میخوردم........

  • Like 2
لینک به دیدگاه
اره منم تو اون سالها خیلی برای خرسه غصه میخوردم........

من به این بزرگی کلی غصه خوردم چه برسه به بچه!!

خوب حالا به نظر شما ما چیاور فراموش کردیم؟؟؟

  • Like 2
لینک به دیدگاه
من به این بزرگی کلی غصه خوردم چه برسه به بچه!!

خوب حالا به نظر شما ما چیاور فراموش کردیم؟؟؟

 

ببین کافی بود خرسه یادش میومد که بره تو غار همین کاری که یه عمر اجدادش کردن

بعضی وقتا ما هم در برابر مشکلاتی هیچ چیز به ذهنمون نمیرسه که سالها پیش در فرهنگ و تاریخمون حل شده بودن

ولی ما فراموش کردیم..............

  • Like 4
لینک به دیدگاه
به نظرم وضعیت جامعه طوری شده که بیشترمون انسانیتمونو فراموشیدیم

 

یه جورایی باهات موافقم یه جورایی هم فقط بحث انسانیت نیست ما داریم تو مشکلاتی غرق میشیم که قبلا راه حل های خوبی داشتن

ولی ما فراموش کردیم................................

  • Like 3
لینک به دیدگاه

هوتن بچگیاتم باهوش بودیا چه کتابای سختی میخوندیه !!1

.

.

.

.

چرا !!خیلی چیزا فراموش شده ! که به یاد اوردنش سخته ! شایدم پایان داستان ما تلختر باشه !

.اما چون تو گفتی بعدا یادم بیار چند موردشو یاداوری کنم .

الان ...نه نمیشه جون داداش ..کار دارم .گفتم که بعدا .

  • Like 3
لینک به دیدگاه
بله. ملت ما حافظه تاریخی ضعیفی دارن.

 

فقط ملت ایران نیستن

کل دنیا داره همینجوری میشه ..................... اصلا این کتاب نویسنده اش المانیه پس فقط مشکل ما نیستیم

  • Like 1
لینک به دیدگاه
هوتن بچگیاتم باهوش بودیا چه کتابای سختی میخوندیه !!1

.

.

.

.

چرا !!خیلی چیزا فراموش شده ! که به یاد اوردنش سخته ! شایدم پایان داستان ما تلختر باشه !

.اما چون تو گفتی بعدا یادم بیار چند موردشو یاداوری کنم .

الان ...نه نمیشه جون داداش ..کار دارم .گفتم که بعدا .

حالا چه نازی هم میکنه

 

باید به تمدن بشری احترام بزاریم به طبیعت احترام بزاریم به علم احترام بزاریم به تاریخ احترام بزاریم به ادبیات به قوانین اقتصاد به سرگذشت اقوام قبل از خودمون به داستان پیشرفت ملتها و.....................................احترام گذاشتن یعنی اونها رو بخونیم بفهمیم راجع بهش بحث کنیم خودمونو بشناسیم و بالاخره بهترین انتخابها رو بکنیم تا وضعمون از اینی که هست بهتر بشه

  • Like 3
لینک به دیدگاه

زمانی کسی گفته بود بهتر است به آینده مان توجه کنیم، چون قرار است که در آن زندگی کنیم. داشتن بینش مثبت نسبت به آینده شاید نیرومندترین انگیزه تحول دانش آموز باشد. قصر پارتنا در یونان ابتدا تصویر ذهنی معمارانش بود. بعدها یونانیان آینده فرهنگشان را در آن قصر مجسم کردند.

یونانیان با رؤیا آغاز و بعد آن رؤیاها را به چیزی نیرومندتر بدل کردند، یعنی «بینش». بینش نتیجه رؤیا و عمل است. بینش های مهم مقدم بر موفقیت های مهم است. امروزه قدرت بینش را در همه جا

می توانیم ببینیم. بسیاری از ملت ها وقتی راه صعودشان را طی می کردند نه جمعیت مناسبی داشتند و نه منابع مناسبی، حتی برتری راهبردی هم نداشتند و در حقیقت آنها برخلاف جریان رود حرکت می کردند. آنچه که آنها داشتند بینش عمیقی نسبت به آینده شان بود و عنصر اصلی موفقیتشان همین بود. این تنها عنصر نیست ولی اولین و مهمترین آن است. بهترین دانش آموزان می دانند هدفشان چیست و در آینده می خواهند چکار کنند. شاگردان ضعیف تقریباً هیچ تصوری از آینده ندارند و معتقد هستند که آینده شان را تنها تقدیر است که رقم می زند. دانش آموزان موفق معتقدند که مهار آینده بیشتر در دست خودشان است و به افق های زمانی پنج تا ده ساله می اندیشند.

در دانش آموزان موفق، خانواده و ضریب هوشی بالا نشانه های کلید موفق نبودند. بعضی از

دانش آموزان موفق از خانواده های محنت کشیده بودند، اوضاع نابسامان اجتماعی داشتند، در استاندارد ضریب هوشی نمره خوبی کسب نکرده بودند. ناموفق ترین دانش آموزان ضریب هوشی شان در حد نوابغ بود و از بهترین خانواده ها بودند پس اصلی ترین عامل تمایز چه بود؟ «بینش»، چیزی که همه دانش آموزان موفق آنرا دارا بودند دانش آموزان باید هر کدام رؤیایی داشته باشند و رؤیای آنها مهم است، زیرا آینده شان را شکل می دهد و تحصیل کلید آن آینده است. قدرت بینش به دانش آموزان کمک می کند که بتوانند بر مشکلات غلبه کنند و در آنها ایجاد انگیزه

می کند تا به موفقیت های فوق العاده ای دست یابند. وقتی از دانش آموزان می پرسیم که

می خواهی در آینده چکاره بشوی کمکشان می کنیم تا درباره این موضوع بسیار فکر کنند و هرگز جواب هایشان را بی ارزش تلقی نکنیم ولو اینکه هر هفته نظرشان عوض شود. با گوش کردن به صحبت های

دانش آموزان نشان می دهیم که رؤیاهایشان درباره آینده مهم است و علاقه ما به رؤیاهایشان به آنها اعتماد به نفس و توان می بخشد تا بتوانند آینده شان را شکل بدهند. ضروری است که همه باید کاری را برای انجام دادن در آینده داشته و بینشی مثبت نسبت به آینده داشته باشیم، چون همین بینش مثبت است که به زندگی هر انسان معنا می بخشد و این خصیصه انسان است که با نگریستن به آینده می تواند زنده بماند. اجزای اصلی بینش عبارتند از: 1- بینش را معلم باید گسترش بدهد (دانش آموز بینش را به وجود نمی آورد و این معلم آگاه است که با دانش آموز صحبت می کند، به حرفهایش گوش می دهد، به او اطلاعات می دهد و او را به داشتن بینش مثبت تشویق می کند) 2-دانش آموز باید از بینش معلم آگاه شود و بر سر حمایت از آن توافق کند. 3-یک بینش برای اینکه موفق شود باید جامع و پر جزئیات باشد. بینش باید مثبت و انگیزه بخش باشد (یک بینش باید مقصد داشته باشد و همه را به بالندگی اساسی برانگیزاند تا بتوانیم مهارت هایمان را فراتر از حوضه کارمان سوق دهیم. یک بینش باید ارزش تلاش و کوشش را داشته باشد). باید به خاطر داشته باشیم که بینش بی عمل دانش آموزان صرفاً یک رؤیاست و عمل بدون بینش صرفاً وقت گذرانی دانش آموز است بنابراین بینش به همراه عمل است که می تواند دنیای دانش آموزان را دگرگون کند.

 

اینها قسمتهایی از فیلم power of vision هست که واقعا فیلم خوبیه

یک فیلم 30 دقیقه ای که دیدنشو به همه توصیه میکنم:icon_gol:

  • Like 6
لینک به دیدگاه
خرسی که می خواست خرس باقی بماند

 

 

به نظر شما ما ها یه چیزهایی رو فراموش نکردیم؟

 

اخه مجبوری اینجوری بزنی اعصاب ادمو درپیت کنی:w00::w00:

اصلا چیزی یادمون مونده که بخوایم فراموش کنیم

گاهی دارم به این باور میرسم که فرق ما ورباتها یه نمه احساسه وگرنه به زندگیمون یه نگاه که بندازیم همه چیزمون شده عادت وتکرار وروزمرگی!

واقعا توطول روز چقدر وقت برا خودمون وخلوت با خودمون داریم!

چقدر به کارهایی که برحسب تکرار نیست به افکار نو بها میدیم؟

به نظرت یه چیزایی تو یاد ما مونده؟؟:banel_smiley_4:

  • Like 4
لینک به دیدگاه

و

.................

یه سوال چرا همیشه دنیای غرب افریده بعدش ما داریم از اونا تقلید می کنیم

طرف رفته خارج از کشور دیده از مدارس تو ساعات تعطیل بجای پارکینگ استفاده میشه اومده میخواد تو تهرونم اینکارو انجام بده

چرا همیشه اب از طرف اونا به طرف ما سرازیر میشه

چرا باید اولش اونا انجام بدن بعد دیدیم خوبه ماهم اونو انجام بدیم :banel_smiley_4:

 

اونا کم کم دارن یاد می گیرن لباس مناسب و به اندازه پوشیدن به نفع همه هس اخلاقیات باید دوباره بهش توجه بشه

خانواده باید دوباره پایه هاش تقویت بشه درعوضش ما داریم چیکار می کنیم اذواج موقت - برهنگی و خیلی چیزایی دیگه رو تبلیغ می کنیم دستی دستی داریم بزرگترین ارزش جامعه ایرانی مونو که نهاد خانواده هس از بین می بریم یعنی حتما باید یه 5-6 قرنی بگذره تا بفهمیم چیکار درسته چیکار غلط ؟

  • Like 4
لینک به دیدگاه
اخه مجبوری اینجوری بزنی اعصاب ادمو درپیت کنی:w00::w00:

اصلا چیزی یادمون مونده که بخوایم فراموش کنیم

گاهی دارم به این باور میرسم که فرق ما ورباتها یه نمه احساسه وگرنه به زندگیمون یه نگاه که بندازیم همه چیزمون شده عادت وتکرار وروزمرگی!

واقعا توطول روز چقدر وقت برا خودمون وخلوت با خودمون داریم!

چقدر به کارهایی که برحسب تکرار نیست به افکار نو بها میدیم؟

به نظرت یه چیزایی تو یاد ما مونده؟؟:banel_smiley_4:

همیشه امیدی هست.... هنوز قدرت و تو بازوهامون حس میکنیم هنوز به اسمون که نگاه میکنیم اه میکشیم ........ من خیلی امیدوارم

این امید رو از کتاب موج سوم الوین تافلر گرفتم...........

باید از یه جایی شروع کنیم

این انجمن بزرگترین استعداد برای اصلاح اشتباهاتمونه باید رشد کنیم باید اشتباهات پدرانومونو از یه جایی درست کنیم و از درستی هاشون درس بگیریم

دنیا رفت و داره میره

ما تا کی دور خودمون بچرخیم؟

  • Like 4
لینک به دیدگاه

×
×
  • اضافه کردن...