Arman k 168 ارسال شده در 1 مهر، 2010 من با خاطرات تو زنده خواهم ماند چه غمگین از این رفتن و از این روزهای سرد تنهایی شاید باور نکنی، از من همین کلمات که با شوق به سوی تو پر می کشند باقی می ماند و خود کاری که هیچ گاه آخرین حرفهایم را به تو نمی تواند گفت شاید یک روز وقتی می خواهی احوال مرا بپرسی،عکسم را در صفحه سفر کرده ها ببینی شاید کودکی گستاخ و بازیگوش با شیطنت سفر بی بازگشتم را از دیوارسیمانی کوچهاِتان بکند و پاره کند تمام دغده هایم این است که آیا بعد از این سفر محتوم می توانم همچنان با تو سخن بگویم؟ آیا دستی برای نوشتن ودلی برای تپیدن خواهم داشت؟ شاید باور نکنی، اما دوست دارم مدام برایت بنویسم بعضی وقتها که کلمات را گم می کنم،دوست دارم، دشتها، دریا ها،کوه ها،جنگلها،ستاره ها و هرچه در کاینات هست همه وهمه کلمه شوند تا بهتر بنویسم دوست دارم تا به حیات کلمه ای نجیب دست یابم تا رهگذران غمگین صبحگاهان،زیر آفتابی نارس مرا زمزمه کنند میدانم که خسته ای اما دوست دارم اجازه دهی کلماتم دمی روبرویت بنشینند و نگاهت کنند تا به حقیقت این جمله را دریابی که می گوید: مرا از یاد خواهی بردنمی دانم؟ولی می دانم از یادم نخواهی رفت... نويسنده : برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید. ورود یا ثبت نام 12
Arman k 168 مالک ارسال شده در 1 مهر، 2010 نگاه خیره ام ، پا بر دستهای خسته ی خاطره هایم می گذارد تا شانه های بلند رویاهایت را که تا زانو خم شده ، ببیند ! خاطره هایت را ، به گوشه ی نگاه من سنجاق می زنی ومن سال هاست دیگر پلک نمی زنم … نویسنده: برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید. ورود یا ثبت نام 11
Arman k 168 مالک ارسال شده در 1 مهر، 2010 به پنجره ی کوچک اتاقم نگاه من کنم » خدایا! این چهره ی من است ؟؟؟ تنها تصویری از بازیهای دیروز را می بینم و اما امروز چرا کسی با من بازی نمی کند ؟ کاغذ های دفتر خاطراتم یخ می زند انگار می خواهند خبر از مرگ دهند!! راستی در نبود من تو به که می اندیشی؟جای دستان مرا چه کسی برایت پر خواهد کرد؟ دلم می خواهد بدانم بعد از مرگ من تو برای از دست دادنم گریه می کنی ؟ یا شادمان میشوی ؟ آری ! من خواهم رفت با کوله باری از حسرت و نومیدی خواهم رفت ... 8
Arman k 168 مالک ارسال شده در 1 مهر، 2010 به غروب می اندیشم وقتی تو نباشی و به مرگ وقتی من نیستم. حالا سالهاست که جای عشق خالیست و من روبروی پنجره ام و قدمهای عابران خسته را می شمارم و باز می دانم که صدای پای تو را نخواهم شنید. و هرم نفست را وقتی که می بوسید یم حس نخواهم کرد. و باز می دانم تنها پژواک صدای تو در ذهنم یاد گاری از سالها ی دور با تو بودنم است. و این آئینه که خطوط لبان تو را برایم به یادگار گذاشته است با رنگی سرخ سالهاست که پاک نشده است. چونان خاطراتت از ذهنم نویسنده : برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید. ورود یا ثبت نام 7
Arman k 168 مالک ارسال شده در 1 مهر، 2010 مگر تمام می شود تمام خاطرات تو ورق که می خورد نگاه می کنم هنوز هم نخوانده صفحه ای ز لابه لای خاطرات تو چگونه بنگرم به این خزان زندگی که بی امان نهیب زد به سبزی خاطرات تو ستم نکرده بودم و نشد که یک نفس رها شوم ز تو ز غصه های خاطرات تو همیشه نقش می زنم بهار را، امید را، ستاره را ز بیکران آسمان برای دفتر قشنگ خاطرات تو نگاه کن که خسته ام ز بس که پیش چشمی و همیشه خواندمت دگر نفس نمی کشم که فصل آخر قشنگ قصه است تمام جان خسته ام فدای خاطرات تو... 7
Arman k 168 مالک ارسال شده در 1 مهر، 2010 شبی از پشت یک تنهایی نمناک و بارانی تو را با لهجه ی گل های نیلوفر صدا کردم تمام شب برای با طراوت ماندن باغ قشنگ آرزوهایت دعا کردم و تو در پاسخ آبی ترین موج نمناک دلم گفتی دلم حیران و سرگردان چشمانیست رویایی! و من… ومن تنها برای دیدن زیبایی آنچه تو در سر داشتی از تنهایی و حسرت رها کردم و تو بی آنکه فکر غربت چشمان من باشی، نمی دانم کجا، تا کی، برای چه … ولی رفتی… و بعد از رفتنت باران چه معصومانه می بارد! و بعد از رفتنت یک قلب دریایی ترک برداشت! و بعد از رفتنت …! و بعد از این همه طوفان و وهم و پرسش و تردید کسی از پشت قاب پنجره آرام و زیبا گفت: تو هم در پاسخ این بی وفایی ها بگو در راه عشق و انتخاب آن خطا کردم! و من… و من در حالتی مابین اشک و حسرت و تردید و من در اوج پائیزی ترین ویرانه ی یک دل میان غصه ای جنس بغض کوچک یک ابر نمی دانم چرا … نمی دانم چرا! شاید به رسم عادت پروانگی من باز برای شادی و خوشبختی باغ آرزوهایت دعا کردم … 6
abie bicaran 2325 ارسال شده در 1 مهر، 2010 متنای زیبایی دارین اما از متناتون و احساستون اینجوری برداشت کردم که آدم زخم خورده ای هستین درسته؟ 1
Arman k 168 مالک ارسال شده در 1 مهر، 2010 هر برگی كه دست روزگار از دفتر زندگانیم جدا می كند، آرزویی شیرین را با خود به همراه دارد كه با فنا شدنش، جزئی از وجود مرا به تباهی می كشاند؛؛؛ و من هر روز در انتظار برگی دیگرم؛؛؛ ولی افسوس كه آن روزهای خوش هرگز فرا نخواهند رسید... و شاید روزی كه از آن می گریزم فرا رسد و من در گورستان آرزوهایم، در زیر خروارها خاك كه جسم نحیفم را در آغوش گرفته به ابدیت بپیوندم... 5
Arman k 168 مالک ارسال شده در 1 مهر، 2010 اگر مي دانست كه چه شبها با روياي او آرميده ام و چه شبها تا صبح در اشك و لبخند همسفر من بوده است اگرميدانست كه نامش را چندين هزار بار بر دفاترم برروي در و ديوار و زمين و آسمان ، بر روي برگ برگ درختان و بر روي آبها و بر روي قلبم با هر چه عشق حك كرده ام اگر مي دانست كه نامش و يادش با تپش ثانيه ها در من تكرار مي شود اگر مي دانست كه سلطان مطلق قلب و روح من است اگر مي دانست كه من بدون او يعني هيچ اگرميدانست كه در ميان قلب و روح و جانم چه جايگاهي دارد اگرميدانست كه چشمانم چه بسيار به ياد او باريده است اگرميدانست كه يادش در قلبم آرامشي ست طوفاني و چگونه تمام وجودم را تسخير كرده است اگر مي دانست كه برگ برگ گلهاي سرخ نام زيباي او را برايم مي سرايند اگر مي دانست كه لحظه لحظه خاطرات زيبايش تكرار وجودم است اگر مي دانست كه تمام وجودم را، قلب و روح و عشقم را ذره ذره به ياد او باريده ام اگر مي دانست كه با دل من چه كرده است اي كاش مي دانست اي كاش مي توانستم به او بگويم... 5
Arman k 168 مالک ارسال شده در 1 مهر، 2010 اجازه هست عشق تو رو تو کوچه ها داد بزنم رو پشت بوم خونه ها اسمتو فرياد بزنم اجازه هست مردم شهر قصه ي ما رو بدونن اسم منو و عشق تو رو روي کتابا بخونن اجازه هست که قلبمو برات چراغوني کنم پيش نگاه عاشقت چشامو قربوني کنم اجازه ميدي تا ابد سر بذارم رو شونه هات روزي هزار و صد دفعه بگم که ميميرم برات اجازه ميدي که بگم حرف ترانه هام توئي دليل زنده بودنم درد بهونه هام توئي اجازه دارم به همه بگم که تو مال مني ستارم اينو ميگه که تو اقبال مني اجازه هست تا ته مرگ منتظر تو بشينم توي روياهاي صورتيم خودم رو با تو ببينم اجازه هست جار بزنم بگم چقد دوست دارم بگم ميخوام به خاطرت سر به بيابون بزارم اجازه هست براي تو از ته دل ديوونه شم 5
Arman k 168 مالک ارسال شده در 1 مهر، 2010 فکرش نباش مال کسی جز تو نیستم دیگر به فکر هم نفسی جز تو نیستم عشق تو خواست با تو عجینم کند، که کرد وقتی به عمق من برسی جز تو نیستم بعد از چقدر این طرف و آن طرف زدن فهمیده ام که در هوسی جز تو نیستم یک آسمان اگر چه به رویم گشوده اند من راضی ام که در قفسی جز تو نیستم حالا خیالم که از تو راحت شود عزیز! دیگر به فکر هیچ کسی جز تو نیستم ... 6
Arman k 168 مالک ارسال شده در 1 مهر، 2010 زندگي در گرو خاطره هاست خاطره در گرو فاصله هاست فاصله تلخ ترين خاطره هاست .......................................... ...................................... دستانم را در دستانت بگذار مرا رها كن از فاصله ها 4
Arman k 168 مالک ارسال شده در 1 مهر، 2010 اي درخور اوج ! آواز تو در كوه سحر، و گياهي به نماز. غم ها را گل كردم، پل زدم از خود تا صخره دوست. من هستم، و سفالينه تاريكي ، و تراويدن راز ازلي. سر بر سنگ ، و هوايي كه خنك، و چناري كه به فكر، و رواني كه پر از ريزش دوست. خوابم چه سبك، ابر نيايش چه بلند، و چه زيبا بوته زيست، و چه تنها من ! تنها من ، و سر انگشتم در چشمه ياد ، و كبوترها لب آب. هم خنده موج، هم تن زنبوري بر سبزه مرگ ، و شكوهي در پنجه ي باد. من از تو پرم ، اي روزنه باغ هم آهنگي كاج و من و ترس ! هنگام من است ، اي در به فراز، آي جاده به نيلوفر خاموش پيام! "سهراب" 3
Arman k 168 مالک ارسال شده در 1 مهر، 2010 یک بغض کهنه که مانده کنار خاطرات تو من را صبور نشانده کنار خاطرات تو ای تو بهانه قلبم که می روی زدستانم از من ببین چه مانده کنار خاطرات تو عمری چکید به پای تمام ارزوهایش شمعی که مرثیه خوانده کنار خاطرات تو با گریه چشم نشانده کنار خاطرات تو 2
Arman k 168 مالک ارسال شده در 1 مهر، 2010 در جلسه ی امتحان عشق من مانده ام و یک برگه ی سفید ! و یک دنیا حرف ناگفتنی و یک بغل تنهایی و دل تنگی... درد دل من در این کاغذ کوچک جا نمی شود! در این سکوت بغض آلود قطره ی کوچکی هوس سرسره بازی می کند! و برگه ی سفیدم عاشقانه قطره را به آغوش می کشد! عشق تو نوشتنی نیست ... در برگه ام ، کنار آن قطره یک قلب کوچک می کشم! وقت تمام است . برگه ها بالا... 5
Arman k 168 مالک ارسال شده در 3 مهر، 2010 ای تو بهانه، واسه موندن، ای نهایت رسیدن ای تو خود لحظه بودن، تو طلوع صبح و خورشید و دمیدن ای همه خوبی، همه پاکی، تو کلام آخر من ای تو پر از وسوسه عشق، تو شدی تمامی زندگی من اسم تو هر چی که میگم، همه تکرار تو حرفهای دل من چشم تو هر جا که میرم، جاریه تو چشمهای منتظر من تو رو اون لحظه که دیدم، به بهانه هام رسیدم از تو تصویری کشیدم، که اونو هیچ جا ندیدم تو رو از نگاهت شناختم، قصه از عشق تو ساختم تو رو از خودت گرفتم، با تو یک خاطره ساختم... 3
Arman k 168 مالک ارسال شده در 4 مهر، 2010 توي يك نامه نوشتم : همه زندگيم شدي تو تو جوابم دادي اما : زندگي هست ، اما بي تو من نوشتم كه : يه روزي دل را باختم توي چشمات تو به من مي گي كه : اون روز هوسي بوده تو چشمات من نوشتم كه : هوس هم ،مي تونه يه عشق پاك شه تو نوشتي : زندگي هم ، مي تونه بي تو بنا شه من نوشتم كه :شدم آب ، همچو شمعي رو به دريا تو نوشتي : خسته ام من ، رفته اي ديگه ز يادا من نوشتم : اما اينجا ، همه ياد تورو كردن تو نوشتي : اينه دنيا ، دل به ديگري سپردن من نوشتم : چه كنم من ، كه بشي تو يار خونم تو نوشتي : زندگيتو ، يه كتاب كن تا بخونم من نوشتم كه : كتابه ، زندگيم همش تو هستي تو نوشتي : كه دروغه ، حالا حتماً ديگه مستي من نوشتم :آره مستم ، مستِ اون چشماي نازت تو نوشتي : تو دروغي ، بسه ديگه نمي خوامت من نوشتم كه : مي ميرم اگه گفتي « نمي خوامت » تو نوشتي : نمي خوامت ، نمي خوامت ، نمي خوامت من نوشتم با تمنا : ديگه بس كن كه شدم اب تو نوشتي : اين سرابه ، زندگيتو نده بر آب من نوشتم كه : سرابم واسة من يه اميده تو نوشتي كه :ديوونه ، اين اميده نا اميده من نوشتم : نگو اينو ،من اميدم به جوابت تو نوشتي : اين جوابت ، من كه گفتم ..... نمي خوامت من نوشتم : اشكاي من ، شده بدرقة راهت تو نوشتي : عاشقي كن ، بگذر از من با نگاهت من نوشتم : عاشقم من ، عاشق يه لحظه با تو تو نوشتي : خسته ام من ، خسته از حكايت تو من نوشتم كه : مي خونم من لالايي واسه خوابت تو نوشتي كه جدايي ، بهترين داروي خوابت من نوشتم كه : جدايي ، مي شكنه قلبمو جانا تو نوشتي : چه كنم من ، اين يه رسمه توي دنيا من نوشتم : حالا كه تو ، داري مي ري بهترينم منم از غصه مي ميرم ، تا كه دوريتو نبينم 3
Arman k 168 مالک ارسال شده در 4 مهر، 2010 همین دیشب ... یک ستاره به خوابم آمد .... آرام و آهسته در گوشم زمزمه کرد ... می خواست مرا گول بزند ... برایم حرف زد ... می خواست با او به آسمان بروم ... می خواست مرا در این آسمان باکره غرق کند ... ولی من گولش را نخوردم ... دیگر اینقدر ها هم ساده نیستم ... بگذریم .... گفته بودی برایت از آن کلبه کاه گِلی بگویم ... آن کلبه ... آن کلبه از وقتی تو رفتی آرام خوابیده است ... راستش را بخواهی ... من هم دیگر سراغش نرفته ام .. می گویند که باد که می آید ... شیشه ها آه سردی می کشند ... در زوزه های آرامی می کشد ... و اتاقت .... آرام گوش می دهد ... گوش می دهد ... تا شاید صدای آمدنت را بشنود .... من و کلبه هر دو در اعماق دنیا غرق شده ایم ... تا شاید تو بیای .... 2
ارسال های توصیه شده