nazanin_66 370 اشتراک گذاری ارسال شده در 9 تیر، ۱۳۸۹ من از بی کسی های بی انتها میان حریقی ز هذیان و تب بدنبال دستی پر از سادگی ترا یافتم در نفس های شب برای عبور از دل بی کسی شدی تکیه گاهم شدی مرهمم ترا خواستم شک نکردم به عشق اگر چه پر از آیه های غمم غریبی مکن با من شب زده مرا با خودت تا به رویا ببر کمک کن که بگذارم این بغض را کنارت برای ابد پشت سر زمانی که غمگین ترین می شوم پر از بی پناهی شبیه غروب برایم تویی فرصت زندگی تویی بهترین فصل یلدای خوب برای بریده نفس های من برای قدم های لرزان من تویی فاتح مرز دلواپسی تویی حرف آغاز و پایان من 2 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده