Fakur 9754 اشتراک گذاری ارسال شده در 6 تیر، ۱۳۸۹ اول به نام عشق دوم به نام تو سوم به ياد مرگ. بر لوح شيشه اي قلبت بنويس: يا تو و عشق، يا من و مرگ. دوباره تنها شده ام، دوباره دلم هواي تو را کرده. خودکارم را از ابر پر مي کنم و برايت از باران مي نويسم. به ياد شبي مي افتم که تو را ميان شمع ها ديدم. دوباره مي خواهم به سوي تو بيايم. تو را کجا مي توان ديد؟ در آواز شب اويز هاي عاشق؟ در چشمان يک عاشق مضطرب؟ در سلام کودکي که تازه واژه را آموخته؟ دلم مي خواهد وقتي باغها بيدارند ،براي تو نامه بنويسم. و تو نامه هايم را بخواني و جواب آنها را به نشاني همه ي غريبان جهان بفرستي. اي کاش مي توانستم تنهاييم را براي تو معنا کنم و از گوشه هاي افق برايت آواز بخوانم. کاش مي توانستم هميشه از تو بنويسم. مي ترسم روزي نتوانم بنويسم و دفترهايم خالي بمانند و حرفهاي ناگفته ام هرگز به دنيا نيايند. مي ترسم نتوانم بنويسم و کسي ادامه ي سرود قلبم را نشنود. .................................. نمی خواهم چیزی بنویسم . اما هرروزکه می گذرد،دلتنگی هایم چون میهمان ناخوانده ای حریم احساسم را لکه دار می کنند . و من از روی جبرونه اختیار ، بغض های نیمه فرو خورده ام را بر روی برگ های دفترمنعکس می کنم . با این که به قول سهراب : دیروز زندگی را جور دیگر دیده بودم وبرای فرداهای نیامده ، سایه روشن های آبی کشیده بودم ونقطه سرخط های بی پایان را با فاصله های کم کنارهم گذاشته بودم که مبادا حضورکلمات شکسته وتنها را احساس کنند وغربت را ضمیمه ی ورق های مچاله شده ی دفتر ؛ اما این بارهم نشدکه سکوت کنم ونگویم چگونه درلحظه لحظه های تنهایی می شکنم وقتی می دانم هرچقدرهم که بخواهم ، دیگر نمی توانم دیوارهای قفس را بر دارم واز دریچه ی دنیا ڀرواز را آغاز کنم . 1 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده