رفتن به مطلب

ارسال های توصیه شده

هيولاي جزيره کِرت

جزيره کِرت ، در درياي مديترانه ، در روزگار باستان ، بين دو تمدن بزرگ مصر و يونان قرار داشت و از همين جزيره بود که يکي از معماهاي کهن ، به صورت افسانه اي شگفت انگيز ، نسل به نسل و سينه به سينه نقل شده ، انسانها را به خود مشغول داشته و به فکر فرو برده است . بر طبق افسانه هاي مردم کرت باستان ، " مينو تور " موجودي به شکل نيمه آدمي و نيمه گاو ، با دو شاخ بلند و تيز بر سر ، در غاري عميق در جزيره کرت مي زيست و از گوشت انسان تغذيه مي کرد و اين موجود را مردم پرستش مي کردند . مينوس ، پادشاه جزيره کرت ، براي مينوتور مکاني ويژه در برابر آن غار ساخته بود که راهرو هاي پيچ در پيچ و دالانهاي گمراه کننده بسيار داشت و چنان بود که اگر کسي وارد اين مکان مي شد ، هر قدر جلو مي رفت ، به چهار راه جديد مي رسيد و سرانجام در دهليز هاي تو در توي آن گيج و گمراه مي شد و در چنگال مينوتور گرفتار مي شد !

اين مکان عجيب را " لابريت " مي گفتند .

افسانه مي گويد که مينوس پادشاه جزيره کرت ، دو فرزند داشت : پسرش آندروژه و دخترش آريان..

7581.jpg

آندروژه که ورزشکاري بي مانند بود ، بر آن شد به يونان برود و در مسابقه اي با قهرمانان ان کشور شرکت کند . در يونان آندروژه موفق شد همه قهرمانان را شکست دهد و شايستگي و مزيّت جوانان کشور کرت را بر جوانان کشور يونان نشان دهد .

يونانيان که انتظار چنين شکستي را نداشتند و نمي توانستند شرم شکست را تحمل کنند ، تصميم به قتل شاهزاده کرت گرفتند و سرانجام او را کشتند.

چون خبر کشته شدن آندروژه به پادشاه جزيره کرت رسيد ، چنان خشمگين شد که به قصد خونخواهي فرزند ، با صد کشتي ، انباشته از سربازان انتقامجو ، به يونان حمله ور شد و نه فقط آتن ، مرکز يونان را ويران کرد ، بلکه دستور داد يونانيان هر 9 سال يکبار 14 جوان _ 7 پسر و 7 دختر _ را به عنوان خونبهاي فرزندش روانه جزيره کرت کنند تا به قربانگاه لابريت فرستاده شوند .

اين انتقام وحشتناک ، دو بار به فاصله 9 سال تکرار شد . هر بار 14 دختر و پسر يوناني ، در ميان اشک و ناله مردم ، سوار بريک کشتي که بادبانهاي سياه ، به نشانه ماتم _ داشت به جزيره کردت فرستاده مي شدند و ديگر بازنمي گشتند .

سومين بار ، تزه ، فرزند اژه ( پادشاهان يوناني ) که جواني دلاور بود ، با اصرار از پدر خواست که اين بار او را همراه قربانيان به جزيره کرت بفرستد . نقشه تزه اين بود که به جنگ مينوتور برود و با کشتن ان هيولا به اين ماجراي غمناک پايان دهد . اژه ناگزير پذيرفت .

تزه با پدر قرار گذاشت که هنگام بازگشت کشتي ، اگر بادبانها همچنان سياه بودند ، بداند که وي به هدف خود نرسيده است و موجود وحشتناک او را طعمه خود کرده است . اما اگر بادبانها سفيد بودند ، نشانه ان است که که وي توانسته است هيولاي جزيره کرت را نابود کند .

وقتي " قربانيان پيشکش به هيولا " به جزيره کرت رسيدند ، به فرمان مينوس شاه جشن بزرگي در ميدان مقابل لابريت ترتيب داده شد و چهارده يوناني در جايي مانند قفس ، در وسط ميدان ، به تماشا نهادند و پيرامون انها مردم به پايکوبي پرداختند .

 

  • Like 2
لینک به دیدگاه

آریان، دختر مینوس ، که از انتقامگیری هولناک پدر خود نفرت داشت، چون نتوانسته بود پدر را از اجرای این مراسم باز دارد ، بر آن شد تا به تزه کمک کند. بنابراین، در هنگام جشن و بی خبری مردم خود را به او رسانید و بی آنکه کسی متوجه گردد یک گلوله نخ و خنجری فولادی به او داد و گفت : " از همان لحظه ورود به لابیرینت ،همچنان که در دالانهای پیچ در پیچ آن پیشروی می کنی نخ را در مسیر خود بگشا ،به مینوتور که رسیدی ،با این خنجر زهر آگین به هیولای خون آشام حمله ور شو و آن را از پای در آور و از مسیری که نخ تو را راهنمایی می کند ، دوباره به دهانه لابیرینت بر گرد. آنجا ، من و دیگر هموطنانت منتظر تو هستیم تا سوار بر کشتی شویم و از اینجا بگریزیم . "

تزه ،خنجر و گلوله نخ را گرفت و در زیر لباس خود جای داد. صبحگاه روز بعد،گروه قربانیان را پایکوبان به مدخل لابیرینت بردند ،و بزور به داخل فرستادند و خود،خوشحال از اینکه طعمه های خوبی تقدیم خدای خود کرده بودند ،پایکوبان بازگشتند.

از گروه قربانیان، نخستین کس که پیشروی در لابیرینت را آغاز کرد، تزه بود . او خنجر به یک دست و گلوله نخ به دست دیگر، گام به گام در راهروهای بی پایان و پیچ در پیچ لابیرینت جلو می رفت و در همان حال نخ را کم کم باز می کرد.

تزه به مرکز لابیرینت نزدیک می شد که ناگهان هیولای مینوتور در برابرش ظاهر شد.تزه که می دانست اگر کمترین هراسی به خود راه دهد در زیر سم و با ضربه های شاخ هیولا ،نابود خواهد شد، شجاعانه با مینو تور درگیر شد. پیکار های هولناک بین آن دو ، در مرکز لابیرینت در گرفت . مینوتور در این خیال بود که مثل همیشه موجودی وحشتزده و بی سلاح را در برابر خود دارد وبنابراین خیلی زود او را طعمه خود خواهد کرد . اما ، زمانی به خود آمد که ضربه های پیاپی خنجر زهر آگین بر پیکرش نشست و آن همه خون که سالیان دراز از انسانهای بی گناه آشامیده بود ، از جسم پاره پاره اش بر زمین لابیرینت جاری گشت.

7583.gif

تزه دلاور ، هیولا را غرقه به خون بر جای نهاد و به راهنمایی نخی که پشت پای خود ، هنگام آمدن ، گشوده بود بازگشت و بزودی به مدخل لابیرینت رسید . آنجا هموطنان تزه وی را در آغوش گرفتند و شادی کنان به پشت دروازه آمدند .

آریان ، که پشت دروازه به کمین نشسته بود و منتظر عاقبت کار بود ، شادی و پایکوبیهای یونانیها را که شنید ،قفل از در برداشت و همه با هم به سوی کشتی یونانیها در ساحل روانه شدند . افسوس که تزه و یاران او ، از شدت خوشحالی و شتابی که داشتند ، قرار خود با اژه را از یاد بردند و بادبانهای کشتی را تعویض نکردند . کشتی ،با بادبانهای سیاه ،همچنان بر امواج می رفت تا به ساحل یونان رسید .

اژه که بی قرار و چشم براه ، بر پشت بام قصر ساحلی خود به انتظار ورود کشتی با بادبانهای سفید بود ،چون سرانجام کشتی را مثل گذشته سیاهپوش دید ، آه از نهادش بر آمد و با این گمان که فرزند برومندش نیز به کام هیولای کرت رفته است ،دنیا را در برابر چشمان خود تیره و تار دید و از فراز قصر به میان امواج خروشان دریا افتاد و چنین است که از آن به بعد ،این بخش از دریای مدیترانه را دریای اژه می نامند تا یاد آورنده اندوه بی پایان پدری فرزند از کف داده و مرگ او در آبهای خروشان باشد

  • Like 3
لینک به دیدگاه

هومر ، در داستان " ایلیاد " که مجموعه 24 قسمتی از اشعار حماسی است ، چنین افسانه سرایی می کند :

" هکوب ، همسر پریام ، شاه تروا در انتظار فرزندی بود . پیش از انکه کودک متولد شود ، پیشگویان خبر دادند که او سرنوشت شومی خواهد داشت و سبب نابودی و ویرانی کشور تروا خواهد شد . هکوب ، نام فرزند خود را که پسر بود ، پاریس گذاشت اما پریام دستور داد که پاریس را دور از چشم مادر بربایند و بر کوه " آیدا " بگذارند تا طعمه حیوانات وحشی شود . ولی این کودک رها شده را چوپانان یافتند و بزرگش کردند . ، پاریس در هوای مطبوع و جانبخش کوهستان آیدا رشد کرد و در ورزشهای گوناگون استاد شد ، چندان که آوازه نیرمندی و برازندگی او در همه جا پیچید و به گوش پدر و مادرش رسید ، پریام ، فرزند را به حضور طلبید و چون او را جوانی نیرومند و باهوش یافت ، برای یک ماموریت مهم به دربار منلاس ، فرمانروای " اسپارت " فرستاد .

پاریس در دربار منلاس ، " هلن " را دید که در زیبایی بی همتا بود . هلن و پاریس از دربار منلاس گریختند و به تروا رفتند . این ماجرا بر منلاس گران امد و شکایت به نزد برادر خود ، " آگاممنون " سلطان قدرتمند " مسینا " برد . آگاممنون ، نیز نتوانست چنین توهینی را به خود و برادرش بپذیرد . پس دستور داد تا سرداران و فرماندهان سراسر یونان با لشکریان خود جمع شوند و به قصد انتقام ، راه تروا را در پیش گیرند .

بزودی سپاهی عظیم از یونانیان انتقامجو سوار بر کشتیهای جنگی به حرکت در امد ، از دریای اژه گذشت و قدم به ساحل توا ، در مدخل تنگه " داردانل " نهاد . از ان سو جنگجویان تروا به فرماندهی " هکتور " برادر بزرگتر پاریس ، دروازه بزرگ قلعه تسخیر ناپذیر را بستند و برای دفاع آماده شدند .

در جنگ تروا ، یونانیان با سردارانی همچون " آشیل ، اولیس ، نستور و پاتروکل " قصد نابودی تروا و انتقامگیری را داشتند که ... بر خلاف انتظار انها ، در نخستین روزهای جنگ ، پاتروکل ، بدست هکتور سردار یونانیان کشته شد . به خونخواهی پاتروکل ، آشیل قدم به میدان نهاد و هکور را به مبارزه تن به تن طلبید . کتور از قلعه بیرون آمد ، اما خبر نداشت که آشیل رویین تن است و هیچ اسلحه ای به او کارگر نیست . مادر آشیل چون هنگام تولد فرزندش از پیشگویان شنیده بود که این کودک در جنگ تروا کشته خواهد شد ، فرزند خود را را به سوی رود " ستو " برد و در آبهای جادویی رود شستشو داد تا هیچ اسلحه ای به او کارگر نشود . اما ، آب به پاشنه آشیل که در میان دو انگشت مادر بود نرسید و بدینسان تنها از همانجا می شد به آشیل اسیب رساند .

جنگ هکتور و آشیل از وقایع هیجان انگیز " حماسه ایلیاد " است . این نبرد تن به تن و طولانی ، سرانجام به پیروزی آشیل و کشته شدن هکتور انجامید ، آشیل به انتقام پاتروکل ، پاهای هکتور را با طناب به ارابه خود بست و در حالی که اهالی تروا شیون کنان از بالای دیوار قلعه به صحنه دلخراش می نگریستند ، پیکر بی جان هکتور را به هر سو می کشید .

کاهن معبد تروا ، راز آشیل را برای پریام و پاریس فاش کرد و گفت که او را فقط با هدف قرار دادن پاشنه پایش می توان کشت . روز بعد پاریس به خونخواهی برادر به میدان رفت و آشیل را به مبارزه طلبید . آشیل ، مطمئن به میدان رفت و پیکار آغاز شد ، پاریس جنگ و خونریزی را به قدری ادامه داد که سرانجام فرصتی یافت و نیزه را با تمام قدرت به پاشنه آشیل کوبید و ... بدین ترتیب ان سردار بزرگ را کشت .

این جنگ سالها طول کشید . برج و باروی بسیار محکم تروا اجازه نمی داد سربازان یونانی بتواند فکر ییروزی را در سر بپروانند . کسی که نمی دانست که عاقبت این جنگ چه میشود و چگونه پایان می پذیرد . سربازان ، خسته و سرداران نا امید شده بودند .

در این مدت ، اولیس نقشه ای زیرکانه در سر می پروراند . او که فرمانوای ایتاکا بود و از رهبران جنگ تروا به شمار می رفت در خردمندی شهرت داشت .

 

هومر در منظومه ادیسه ، داستان سرگردانی اولیس را در بازگشت از جنگ تروا ، با بیانی شور انگیز و گیرا آورده است . نقشه اولیس این بود که با حیله ای زیرکانه ، گروهی از جنگجویان یونانیرا به درون قلعه تروا بفرستند تا آنها دروازه را بر روی سپاهیان یونانی بگشایند . پس ، هزاران سرباز یونان دست بکار شدند و در حالی که مدافعان تروا از بالای دیوار به کار آنها می نگریستند ، رفته رفته پیکر یک اسب چوبی بسیار بزرگ در برابر نگاه مبهوت آنها شکل گرفت .

این کار که پایان یافت ، جنبش در میان لشکریان یونانی افتاد . آنها چنان نشان می دادند که دیگر از این جنگ بی حاصل خسته شده اند و آهنگ بازگشت به وطن خود دارند .

سربازان یونانی ، گروه گروه راه ساحل را در پیش گرفتند و پس از سوار شدن بر کشتی ، در افق دریا ناپدید شدند . سرور و شادیاهالی تروا از این واقعه ، پایان نداشت .

بزودی دشتی خالی در برابر انها بود و اسبی چوبین که یونانیان به یادگار گذاشته بودند . اهالی تروا دروازه شهر را گشودند و شادی کنان ، انچه را که از لشکریان یونانی به جایمانده بود ، به غنیمت برداشتند ، از جمل اسب چوبین را به غنیمت برداشتند وان را با طناب به داخل کشیدند ، غافل از ان که سی جنگجوی یونانی به فرماندهی اولیس در داخل اسب پنهان شده اند ، ان را به شهر بردند تا تقدیم خدایان کنند .

شب هنگام ، زمانی که اهالی تروا خسته از جشن و پایکوبی به خوابی خوش رفته بودند ، جنگجویان یونانی به چابکی از داخل اسب چوبی پایین امدند و دروازه بسیار محکم شهر را بر روی دیگر جنگجویان یونانی که در دل تاریکی شب بازگشته بودند ، گشودند .

شهر تروا بدست یونانیان افتاد و پس از تاراج به اتش کشیده شد . بدینسان همانگونه که پیشگویان خبر داده بودند ، پاریس موجب نابودی وطن شد ... و قرنها ، همه گمان می کردند که جنگ تروا افسانه ای بیش نبوده که هومر ، این حماسه سرای بزرگ یونانی ، ان را به یاری اندیشه توانای خود ساخته و نظم در اورده است .

4641.jpg

  • Like 2
لینک به دیدگاه

در صبح روز عید کریسمس سال 1829 میلادی ، در دهکده ای در کشور آلمان " هاینریش شلیمان (Heinrich Schliemann) هشت ساله ، از پدر خود هدیه ای دریافت کرد . این هدیه ، یک کتاب داستان بود ، قصه ای از افسانه های یونان باستان که دارای نقاشی های بسیار زیبایی بود . داستانهای شگفت انگیز این کتاب ، هاینریش را بر بال خیال به گذشته های بسیار دور می برد ، به دنیای پرماجرایی که " هومر " شاعر و اسطوره پرداز نابینای یونان باستان در قالب قصه ای شیرین سراییده بود . این قصه درباره شهر " تروا " و جنگی بود که در پای دروازه محکم و دیوارهای بلندش در گرفت .

هاينريش شليمان از همان کودکي بر اين باور بود که داستاني چنين زيبا نمي تواند سراسر غير واقعي و ساخته و پرداخته يک نفر باشد . پدر او که تنها معلم مدرسه دهکده بود ، وقتي شگفتي فرزند خود را نسبت به افسانه ايلياد ديد ، با لبخند مهر آميزي گفت : " اين افسانه را با آنکه بسيار دلنشين و گيراست ، نبايد جدي گرفت . "

هاينريش همانطور که بزرگتر مي شد ، آرزو مي کرد که روزي برسد تا او بتواند به مکاني که شهر ترواي باستاني قرار دارد ، برود و در ساحلي قدم بگذارد که روزگاري سرداران يوناني و تروا در ان نبرد کردند . او که در آرزو ديدن سرزمينهاي دور بود ، در جواني ، با سري پرشور و روحيه اي اميدوار ، از روستاي خود بيرون آمد و ملوان کشتي شد . دست سرنوشت حوادث بسياري براي او رقم زد . طي چند سال دريانوردي ، کشتي هاينريش گرفتار طوفانهاي سختي شد و دوبار در هم شکست . اما هر دو بار ، او او به شکلي معجزه آسا از مرگ نجات يافت . يک بار نيز از زلزله هولناک شهر سانفرانسيسکو جان سالم به در برد . او بعدها به عربستان رفت تا مکه را ديده و آئين مسلمانان را از نزديک تماشا کند .

4733.jpg

هاينريش در همه حال از مطالعه و تحقيق باز نمي ماند . رفته رفته چندين زبان ، از جمله يوناني را فرا گرفت . در سن 46 سالگي موفق شد براي نخستين بار به سرزمين آرزوهاي خود ، يعني يونان قدم بگذارد ، به سرزميني که افسانه ايلياد آغاز شد و دامنه آن به ساحل تروا کيده شد .

هاينريش هميشه از خود مي پرسيد که ساحل تروا کجاست ؟

با کمي مطالعه و انگاه پرس و جو از سالخوردگان محل ، دريافت که تروا مرکز ناحيه " تروآس " در منطقه " داردانوس " بوده که تنگه " داردانل " نيز از همين نام گرفته شده است . بنابراين ، دريافت که پاسخ پرسشهايش را بايد در ان سوي درياي اژه و در خاک ترکيه ، يعني در ساحل داردانل بيابد.

به فاصله ده کيلو متر از مدخل تنگه داردانل ، دهکده اي کوچک اما بسيار قديمي به نام بونارباشي قرار دارد . ، ايا اين دهکده همان تروا نيست ؟

هاينريش افسانه ايلياد را به خاطر آورد . به گفته هومر در اين افسانه ، قلعه تروا در وسط يک دشت بزرگ بنا شده و فاصله آ ن از دريا چنان بود که يک جنگجوي يوناني مي توانست در يک روز ، چند بار ميان لشکر گاه و کشتيهاي لنگر انداخته در ساحل رفت و آمد کند . هاينريش محاسبه کرد که اگر بورنارباي همان ترواي باستان باشد ، يونانيان بايد روزي 50 کيلومتر ميان لشکرگاه و ساحل رفت و آمد کرده باشند و چنين کاري به سادگي ممکن نبود . بنابراين ، تروا بايد در جايي باشد نزديکتر از بورنارباشي به دريا .

با کمي تحقيق ، هاينريش متوجه شد در ان حوالي تپه اي هست که اهالي ان محل ان را " حصارليق " مي نامند . فاصله حصار ليق از دريا حدود دو ساعت پياده روي بود و ديوارهاي مخروبه و تخته سنگهاي بزرگ و کوچک ان منطقه ، از وجود يک مکان تاريخي حکايت مي کرد .

هاينريش بر ان شد که دست از تجارت و بازرگاني و مسافرت به اين سو و انسوي جهان بردارد و همه ثروت و تجربه خود را صرف کاوش و حفاري در ان منطقه کند . پس ، گروهي کارگر به استخدام هاينريش در آمدند و عمليات خاک برداري آغاز شد . اين واقعه در سال 1870 ميلادي اتفاق افتاد .

دو سال از حفاري گذشت . در اين مدت با انکه برخي ابزار فلزي ، ظروف سفالي و سنگي کشف شد ، اما هيچ نشانه و دليلي که ثابت کند ، تپه حصارليق همان ترواي باستانيست ، بدست نيامد . در اين زمان ، هاينريش به 50 سالگي رسيده بود هاينريش چون دلبستگي شديدي به يونان و تمدن باستاني ان داشت ، همسر خود را از يونان برگزيده بود ، که او نيز زني بود شيفته تمدنهاي باستاني و کاوش در فرهنگ گذشتگان .

4734.jpg

زوج جستجوگر ، با اميدواري بسيار به حفاري در تپه حصارليق ادامه مي دادند . هاينريش اطمينان داشت که هر چه هست ، در زير انبوه خاک و سنگي است که از قرنها قبل در ان منطقه روي هم انباشته شده بود .

او عمليات خاکبرداري را به کمک همسر خود ، در منطقه اي وسيع ادامه داد و هدايت کرد . در ان ايام ، هنوز يوه خاکبرداري از مکانهاي تاريخي به شکل امروز و به صورت علمي و اصولي نبود و ابزارهاي خاص خود را نداشت . علاوه بر اين ، هاينريش نيز در اين ضمينه تازه کار و ناآشنا بود و فقط از افسانه ايلياد و اشعار هومر الهام مي گرفت >.

کارگران با وسايل ابتدايي و ناقص خود ، خاکهاي برداشته شده و کلنگ خورده را در کيسه مي کردند و بر گاريهايي که با شتر يا گاو کشيده مي شدند ، به محلي دور تر مي بردند . چشم هاينريش پيوسته به دنبال ديوار سنگي عظيمي بود که از برج و باروي شهر تروا حکايت کند . اما هيچ نشانه اي نبود . نه ستوني ، نه سنگي ، نه دروازه شکسته اي و نه شمشير و سپري ، هر چه بود ، خاک بود و خاشاک و چيزي کم ارزش و بي نشان .

با سپري شدن يکسال ديگر از عمليات خاکبرداري ، لايه اي ضخيم از خاک و سنگ در منطقه اي وسيع از تپه حصارليق برداشته شد . از روي انواع ابزارها و لوازم کشف شده ، به تدريج به اين نتيجه رسيدند که طي قرنها و هزاره ها ، چندين بار در اين منطقه ويراني و اتش سوزي رخ داده است و هربار نسلهاي بعدي دوباره ب ان شهري تازه ساخت اند .

هاينريش مصمم بود به کمک کارگران خود ، انقدر خاک و سنگ از روي تپه حصارليق بردارد که سرانجام به شهر آرزوهاي خود ، يعني " تروا " برسد . شبها که همه جا را سکوت و آرامش فرا مي گرفت ،او مانند اشباح در ويرانه ها قدم مي زد و افسانه ايلياد را زمزمه مي کرد و از خود مي پرسيد : " کجاست ان شکوه و عظمتي که هومر از شهر طلايي تروا بازگو کرده بود ؟ چرا هيچ نشاني از ديوارهاي عظيم قلعه تروا نيست ؟پنج ماه ديگر سپري شد ، باز هم کاوش ها به نتيجه قابل توجهي نرسيد . هاينريش در يادداشهاي روزانه خود نوشت : " من حتي اگر به چيزي دست نيابم ، باز هم خوشحالم . زيرا که عمر و ثرت خود را وقف زنده نگه داشتن روياهاي کودکيم کرده ام . پس، تا وقتي که زنده ام ، نا اميد نخواهم شد و به کار خود ادامه خواهم داد .

  • Like 2
لینک به دیدگاه

تروا نام محوطه‌اي باستاني با قدمت بيش از 4 هزار سال در ناحيه آسياي صغير واقع در تركيه امروزي است كه در حماسه جاودان هومر، ايلياد، از آن ياد شده است. اين محوطه باستاني به خاطر ارزش تاريخي و فرهنگي خود، از سال 1998 در فهرست ميراث جهاني يونسكو به ثبت رسيده است.

محوطه باستاني تروا، در دهه 1870 و در پي حفاري‌هاي هاينريش شليمان، باستان‌شناس آلماني در اين ناحيه كشف شد. حفاري‌هاي بعدي نشان داد كه در اين محوطه، در طول تاريخ شهرهاي مختلفي ساخته شده است كه يكي از نخستين آن‌ها كه با نام تروا 7a شناخته مي‌شود، به عنوان همان ترواي مورد اشاره هومر شناخته مي‌شود.

تروا در شمال غربي تركيه و در نزديكي شهر امروزي كاناخال واقع است، و سهل‌الوصول‌ترين نقطه در ميان آسيا و اروپا را اشغال كرده است. در عهد باستان، اين محوطه ناظر بر وروديِ داردانل يا هِلس‌پونت بود، تنگه باريكي كه درياي اژه را به درياي مرمره، استانبول، و درياي سياه متصل مي‌كرد.

هر چند شواهد جغرافيايي و تاريخي زيادي در دست است كه نشان مي‌دهد محوطه باستاني تروا در تركيه همان ترواي مورد اشاره هومر است، اما اين بدان معنا نيست كه تمام آن چه در حماسه ايلياد درباره تروا آمده است، واقعيت تاريخي دارد. در واقع اثر هومر، تركيبي از افسانه و واقعيت است.

موقعيت جغرافيايي و استراتژيك تروا باعث شد كه در طول تاريخش همواره هدف حملات رقباي خود باشد. در واقع از هزاره سوم پيش از ميلاد تا سال 1915 كه نبرد گاليپولي در آن سوي تنگه اتفاق افتاد، جنگ‌هاي بسياري در اين منطقه درگرفت. در آن زمان هر قدرتي حكومت تروا و گاليپولي را در دست داشت مي‌توانست ترافيك دريايي ميان دو درياي اژه و سياه را كنترل كند. به بيان ديگر، هدف از اين جنگ‌ها پول و قدرت بود، نه مطابق آن چه در افسانه هومر آمده است، زني به نام هلن.

در حال حاضر محوطه باستاني تروا تشكيل شده است از تپه‌اي به ابعاد تقريبي 200 در 150 متر با ده آبادي يا شهرك كه يكي بر روي ديگري ساخته شده و بيانگر يك دوره تقريباً 4500 ساله زندگي در اين منطقه‌اند. اولين آبادي در حدود سال 3 هزار پيش از ميلاد ساخته شده و آخرين آبادي به حدود 1400 پس از ميلاد يعني اواخر دوره بيزانس بازمي‌گردد. در طول اين سال‌ها تپه‌اي كه تروا بر آن واقع است حدود 10 متر از دشت‌هاي اطراف بالاتر قرار گرفت. در زماني كه اولين آبادي در اين ناحيه ساخته شد، آب داردانل تا بخش شمالي تپه جريان داشت، اما خط ساحل به تدريج عقب رانده شد تا آنجا كه در اواخر عصر مفرغ اين تنگه دست‌كم يك مايل از تروا فاصله داشت. ناحيه شمالي تپه به باتلاق تبديل شد و كشتي‌ها مجبور بودند در نزديكي شهر امروزي بِسيك‌تپ در درياي اژه لنگر بيندازند.

  • Like 2
لینک به دیدگاه

هاینریش شلمان (1890 _ 1822): این مرد آلمانی از بچگی عاشق ایلیاد بود و در بزرگسالی هم به دنبال افسانه شخصی خودش رفت و با کشف تروای واقعی و آثار آتش‌سوزی در آن و تخمین زمان جنگ تروا، نشان داد که هومر چه جغرافی‌دان و تاریخ نویس دقیقی است. پایان جنگ تروا 11 ژوئن 1184 قبل از میلاد بود.

هومر (درگذشت احتمالا ً 850 ق م): مردی که جهان را در تاریکی می‌دید، 2 منظومه بزرگ سرود که هنوز هم برترین آثار ادبیات غرب به حساب می‌آیند. البته بر خلاف تصور عموم، «ایلیاد» داستان کل جنگ تروا نیست و تنها بخشی از وقایع 9 سال جنگ (از قهر آشیل تا بازگشت او و قتل هکتور) را روایت می‌کند.

  • Like 2
لینک به دیدگاه
TrojanWarHeroes.jpg

پریام: پادشاه پیر و منفعل تروا. او مظهر کسانی است که قدرت تصمیم گیری ندارند. در زمان پادشاهی پدرش _ یک بار هرکول به تروا حمله کرد و پدرش را که مزد خدمت او را نداده بود، کشت. پریام هم با حمایت بیجا از پسرش، کشور خود را به تباهی کشید. در پایان جنگ، او و همه فرزندانش کشته شدند.

پاریس: نماد سقوط؛ او در جوانی چنان پهلوان درستکاری بود که الهه‌های کوه المپ برای قضاوت پیش او می‌آمدند. اما از وقتی که هلن را ربود، به موجودی تبدیل شد که برای سود خودش همه کار می‌کرد. پاریس چند بار از میدان جنگ فرار کرد اما به کمک آفرودیت _ یکی از همان الهه‌ها _ به راز آشیل پی برد و با هدف گرفتن پاشنه او، آشیل را کشت. هومر با نشان دادن الهه‌هایی که طرفدار مردی مثل پاریس هستند، در واقع خدایان یونانی را مسخره کرده است.

هکتور: شاهزاده بزرگ تروا و قهرمان آرمانی از نگاه هومر. او نقطه مقابل آشیل است. با این که ابتدا موافق اخراج پاریس است اما وقتی که اهالی تروا به حمایت از او و جنگ با یونان رأی می‌دهند. فرماندهی جنگ را به عهده می‌گیرد و با این که می‌داند حریف آشیل نخواهد شد، هیچ وقت از برابر او فرار نمی‌کند. هکتور به دست آشیل کشته می‌شود و بعدها پسرش هم به دست پسر آشیل می‌میرد. درباره او: «ایلیاد» داستان کشته شدن هکتور است. سرنوشت همسر او را هم سنکا (همان فیلسوف معلم و مشاور نرون) در نمایشنامه «زنان تروا» آورده.

کاساندرا:

برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.
پریام و تراژیک‌ترین چهره داستان؛ در افسانه آمده که کاساندرا قدرت پیشگویی داشت و همان لحظه ورود هلن، سرنوشت شوم تروا را به بقیه هشدار داد اما کسی حرفش را باور نکرد چون کاساندرا به این نفرین دچار بود که حرفش را گوش نکنند؛ یعنی که نفهمیدن حرف همدیگر، نفرین خدایان است. کاساندرا در آخر جنگ، کنیز آگاممنون شد.

انئید: داماد پریام و پادشاه بعد از پریام؛ مظهر خانواده دوستی است. وقتی که تروا گشوده شد، یونانی‌ها دیدند بر خلاف بقیه که فقط می‌خواهند خودشان را نجات بدهند، انئید پدرش را به دوش گرفته و بچه‌هایش را به بغل و سعی دارد خانواده‌اش را نجات بدهد. آگاممنون دستور داد به او کاری نداشته باشند و به این ترتیب انئید نجات پیدا کرد. انئید و باقیمانده اهالی تروابه ایتالیا رفتند و شهر رم را بنیان گذاشتند. یکی از پسران انئید به اسم بروتوس هم به جزیره‌ای رفت که امروزه به نام او «بریتانیا» خوانده می‌شود.

درباره او: شاعر بزرگ رم _ ویرژیل _ حماسه «انئید» را درباره سفر انئید به رم و بنیانگذاری این شهر سروده.

آنتنور: سردار تروایی آرام و خردمندی که وقتی اودیسه یه نمایندگی از یونانی‌ها به تروا آمد، نگذاشت تروایی‌ها به مهمانان آسیبی برسانند. اودیسه هم در پایان جنگ تلافی کرد و نگذاشت یونانی‌ها او و خانواده اش را بکشند. آنتنور هم مثل انئید رفت و شهر ونیز ایتالیا را بنیان گذاشت که هنوز هم به «تروای دوم» معروف است. پادشاهان فرانسه نسب خود را به یکی از پسران آنتور می‌رسانند.

در افسانه‌های یونانی امده که برج و باروی شهر تروا را خدایان ساخته بودند و منظورشان این است که این حصار دفاعی خیلی محکم بوده. امروز به منطقه باستانی تروا می‌گیوند «حصار لیک».

هلن: زیباترین زن روی زمین و مظهر بی وفایی؛ پدرش تیندار دوست هرکول بود و برادرانش اسطوره‌های دریانوردی. تیندار وقتی خواستگاران متعدد هلن را دید، با خواستگارها شرط کرد که حامی‌کسی باشند که هلن انتخاب می‌کند. همین قول خواستگارها بعدا ً دلیل جنگ تروا شد.

درباره او: اوریپید نمایشنامه نویس در تراژدی «هلن» سعی کرده او را بی‌تقصیر جلوه بدهد (این نمایشنامه به فارسی ترجمه نشده) اما باقی منابع همگی او را گناهکار می‌دانند.

منلاس: پادشاه اسپارت، همسر هلن و برادر آگاممنون؛ وقتی در سفر بود، پاریس همسر او را دزدید و او به سراغ خواستگاران قبلی هلن رفت و قول‌شان را به آنها یاداوری کرد. منلاس ضعیف‌ترین و بی‌شهامت‌ترین سرکرده سپاه یونان است، در هیچ جنگی مستقیما ً با دشمن رو به رو نمی‌شود و حتی بعد از پس گرفتن هلن از تنبیه او عاجز است. منلاس در راه بازگشت به اسپارت 8 سال سرگردان می‌شود و یک بار دیگر هم هلن را که این بار به مصر رفته گم می‌کند.

آگاممنون: پادشاه کرت و نماد جاه طلبی؛ سعی داشت خودش را پادشاه کل سپاه یونانی‌ها بکند. به خاطر همین بارها با اودیسه و آشیل درگیر می‌شود و همین باعث طولانی شدن جنگ است. در پایان جنگ با کاساندرا ازدواج می‌کند و آخرین جاه طلبی، کار دست او می‌دهد؛ همسرش که خواهر هلن هم هست، او را می‌کشد.

آژاکس: پسر تلاون پادشاه تالامیس و خواهر زاده پریام؛ آژاکس درشت هیکل‌ترین و شجاع‌ترین مرد یونان بود که زره هرکول را به تن می‌کرد و به قول هومر «سنگر یونانی‌ها» بود. وقتی آشیل کشته شد، سران سپاه سر این که بین او و اودیسه چه کسی پهلوان بزرگ‌تری است، رأی به برتری اودیسه داندند. آژاکس دلش شکست و از سپاه رفت. شب گله‌ای از گوسفندان را به خیال دشمن کشت و صبح از این رسوایی چنان ناراحت شد که خودش را کشت. آژاکس مردی بود که فرق خوب زیستن با زیرکانه زیستن را نمی‌دانست.

درباره او: سوفوکل _ دومین تراژدی نویس بزرگ یونان _ سرگذشت آژاکس را تبدیل به یک نمایشنامه کرده. سوفوکل می‌گوید از خون آژاکس، گل سنبل به وجود آمد.

دیومدس: شاهزاده تب که در پلوانی به شجاعت آشیل است و یک بار در جنگ حتی آرس _ خدای جنگ _ را هم زخمی ‌می‌کند. با این حال فرق او با آشیل در این است که ذره‌ای غرور ندارد. دیومدس تنها یونانی‌ای است که سرنوشت تراژیک ندارد. امروزه او نامش را به جزیره‌ای در ایتالیا داده است.

فلوکتتیس: پهلوانی که هرکول تیر و کمانش را به یادگار به او داده بود. در ابتدای جنگ پای فلوکتتیس با یکی از همین تیرها زخمی ‌می‌شود و چرک می‌کند. یونانی‌ها او را در جزیره‌ای سر راه رها می‌کنند تا از شر بوی چرکش خلاص شوند. اما وقتی پیشگویی به آنها می‌گوید که بدون تیرهای هرکول تروا فتح نخواهد شد، اودیسه می‌رود و فلوکتتیس را بر می‌گرداند. داستان او تراژدی کسانی است که بین وظیفه وطن پرستی و عواطف انسانی گیر می‌افتند.

درباره او: سوفوکل، نمایشنامه ای به همین اسم _ فلوکتتیس _ دارد که داستان آمدن اودیسه به دنبال قهرمان طرد شده از اجتماع است.

پنلوپ: همسر اودیسه و مظهر وفاداری؛ در 10 سالی که بازگشت اودیسه طول کشید، پنلوپ (برخلاف بقیه زنان این داستان) به همسرش وفادار ماند و خواستگارهایی را که برای پادشاهی ایتاک نیاز به ازدواج با او داشتند، سردواند.

درباره او: فنلون «تلماک» را در قرن 17 نوشت تا ضمن داستان پنلوپ و تلماک (پسرش)، طعنه ای هم به بی عرضگی‌های پادشاه وقت فرانسه _ لویی پانزدهم _ بزند که جناب شاه پیامش را گرفت و او را روانه زندان باستیل کرد.

اودیسه: پادشاه ایتاک زیرک‌ترین فرمانده یونانی است که آخر سر هم ایده اسب چوبی را می‌دهد. هومر به او 2 صفت کاملا ً متضاد داده: «رنجدیده» و «غارتگر شهرها». ماجرا این است که اودیسه در کنار همه شجاعت و اهمیتش کارهای خبیثانه هم زیاد کرده. او سر یکی از دوستانش را زیر آب کرد و به همین خاطر، خدایان او را نفرین کردند و اودیسه در راه بازگشت از جنگ به خانه 10 سال سرگردان شد. اودیسه قد کوتاهی داشت. هومر، داستان سرگردانی‌های اودیسه در راه بازگشت را در «اودیسه» آورده. لغت «نوستالژی» به معنای رنج بازگشت، اولین بار در همین کتاب آمده.

آشیل: قوی‌ترین و زیباترین پهلوان جنگ تروا که خشم و خودخواهی‌اش سبب هلاکتش می‌شود. برخلاف اودیسه که همواره قهر می‌کند و یونانی‌ها را تنها می‌گذارد. وقتی که به جنگ برمی‌گردد، هکتور را می‌کشد تا این که پاریس به تنها نقطه بدنش که رویین تن نیست، ضربه می‌زند. آشیل پسر پلیوس بود که در حمله هرکول به تروا، او را همراهی کرد. در یونان هنوز هم این ضرب‌المثل رایج است: «اودیسه باشیم، نه آشیل». درباره او: کل داستان «ایلیاد» داستان خشم آشیل است

  • Like 2
لینک به دیدگاه

در يونان – که پيشرفته ترين پرورشگاه شرک است – " زئوس " خداي خدايان است در اطرافش خدايان ديگر و

برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.
انواعند و هر کدام مظهر قدرت و واقعيتي در جهان .

مثلا "

برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.
" ، خداي آگاهي و انساندوستي است و "
برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.
" خداي زيبايي ، "
برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.
: خداي قدرت و شهامت است .

در اينجا نميخواهم بگويم که ابتدا "زئوس" بوده است و بعد خدايان ديگر وارد شده اند . بلکه ميخواهم بگويم که اينها همه زاده خدايي هستند که در داستان ها و

برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.
، کمتر راه يافته و توصيف شده است." هومر " در اوايل داستانش از او ياد مي کند ، اما بعد فراموشش مي کند ، نام اين خدا کرون است و با توصيف اندکي که در اساطير يونان شده است معلوم ميشود که چکاره بوده است و چگونه آمده و به چه دليل ابتدا او بوده است و بعد ديگران و ابتدا توحيد بوده است وبعد شرک آمده يا آفريده شده است .

 

"کرون" مادر و پديد آورنده زئوس و خدايان ديگر است يعني زئوس خداي خدايان نيز فرزند کرون است : chron يا ceron "کرون" در زبانهاي و تلفظ هاي مختلف فرق مي کند در زبان

برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.
، کرون است ، در زبان ايتاليائي چرون ، در زبان ايران باستان خرون يا خرين و در تلفظ عربي آن همان که در نهايت " دهر " ميشود که در
برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.
آمده که " دهر نام يک اله است " .

در کتاب

برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.
يوناني – که زبانشناسي آنرا نوشته و بسيار پر ارزش است – ريشه هاي لغوي خدايان يوناني داده شده است و در همانجاست که زئوس خداي خدايان را ، فرزند " کرون " ميداند و ميگويد که پيش از کرون هيچ نبود و هيچ جيز نمي توانست باشد و کرون زمان است .

در اساطير يناني و هندي و چين و ... همه بقدري فلسفه و حقيقت نهفته است ، که بسياري از کتابهاي فلسفي و ادبي و برخي کتب بزرگ مذهبي دنيا ، چون "

برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.
" ، "
برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.
" ، "
برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.
" ، "
برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.
" آنچنان که هم اکنون در دسترس ما هست ، اينقدر قوي نيست و نشان ميدهد که بايد از سرچشمه هاي ديگر جوشيده باشد وگرنه بدوي چهارهزارسال پيش تا اين حد نميتونسته ، بفهمد که پرومته يا اين فلسفه "کرون" را خلق کند .

در زبان و ادبيات عربي ، دهر (و تحت تاثير آن ، زبان و ادبيات فارسي: روزگار)همان لفظ (با تلفظ هاي CHORN ) و معناي کرون خداي زمان است و اينکه ميبينيم که در ادبيات ما اينهمه به "دهر" حمله ميشود و فلاسفه مان همه چيز را بگردن روزگار مي اندازند ، مقصودشان از زمان کرون بوده است ، نه ، "زمان"به مفهومي که هم اکنون در ذهن ماست و چون شرمشان مي آمده که به خداي بگويند به "

برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.
" مي گفته اند و به معناي خداست .

اينهمه ، نشان مي دهد که در وراي پانتئون خدايان (

برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.
است که همه خدايان در آنجا جعمند ) بي شماري يوناني ، که زئوس بزرگترينشان هست و بر همه تسلط دارد و اداره شان مي کند ، آفريدگاري وجود دارد که خالق زئوس ، پرومته (دشمن زئوس) ، اهورامزدا ، کريشنا ، آگاممنون و لائوکون است ، که کرون نا ميده مي شود .

از اين تصوير و تصوير بر مي آيد که ابتدا "کرون" بوده است و بعد

برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.
ديگر از او زائيده شده اند ؛ در تصوير عقلي ، در ايمان اعتقادي و مذهبي يونانيان و در تاريخ نيز اينچنين است ، يعني اول کرون بود و هيچ نبود و بعد در تاريخ ، خدايان ديگر بوجود آمدند .

"زئوس" – که خداي جهان و خداي همه طبيعت است و بر تمام طبيعت تسلط دارد به روايت اساطير يونان و " همر " از جزيره " کرت " به يونان آمد ، ستمگر بود و مخالف انسان و دشمن يونان وعظمت يوناني بود ؛ بسيار هم بد کردار ، غذار وجبار ! و در همين دوره است که پرومته دوستدار انسان و يوناني ها را به زنجير مي کشد و از کار و رفتارش ، دل خدايان يوناني خون است اما اندک اندک آن خوي مي گردد و "زئوس" با مردم ، آرام ميگيرد ، با انسان دوست ميشود و پرومته را مظهر انسان است ، ميبخشد .

اين ، نشان ميدهد که زئوس پديده اي حادث است ، "نبود"ي است که "بود" ميشود و نشان ميدهد که زماني "

برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.
" در يونان نبوده است ، بي او ، مردم در راحتي وسعادت و آرامش بوده اند و در يک بد اقبالي و شومي که يونانيان دچارش شده شدند ! يک قدرت خارجي زئوس را بنام يک فاتح از جزيره کرت به يونان آورد و بر مردم يونان تسلط بخشيد .

برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.
!

برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.

  • Like 2
لینک به دیدگاه

خدای عشق است. در اساطیر رومی با ونوس برابر است او دخترزئوس و دیونه و از خدایان اولمپ و الهه عشق، زیبایی و شوره جنسی بود. در برخی روایات او را برآمده از کف دریا می‌دانند. همسر هفایستوس بود اما با بسیاری از خدایان و افراد زمینی رابطه داشت و از هر کدام فرزندانی آورد. بعد از تولدش زئوس میترسید که خدایان بر سره ازدواج با آفرودیته با هم به نزاع بپردازند به همین خاطر او را به همسری هفایستوس درآورد. او به سختی باور می کرد که تا این حد خوش شانس باشد و از تمام قابلیت های خود استفاده می کرد تا بیشترین جواهرات را برای او درست کند.او یک کمربند زیبا از طلا با بافت جادویی و ملیله دوز برای او درست کرد. آفرودیته معشوقات بسیاری در میان خدایان و افراد زمینی داشت، از جمله معروف ترین معشوق زمینی او شاید آدنیس (Adonis) باشد. برخی از فرزندان او عبارتند ازاروس (Eros)، انتروس (Anteros)، هایمنایس (Hymenaios) و آینایاس (Aeneas) با معشوق تروجانی خود انکایسز (Anchises). در ماجرای اعطای «سیب زرین»، به پاریس قول زیباترین دختر زمین،هلنه>را داد که موجب آغاز جنگ تروا شد.

8.jpgaphrodite_.jpg

  • Like 1
لینک به دیدگاه

me140183.jpg

 

 

مجسمه ونوس میلو (Venus de Milo ) یا آفرودیت میلوس (Aphrodite of Milos)

مجسمه ونووس که به الهه زیبائی و عشق شهرت دارد در موزه لوور پاریس قرار دارد .

آفرودیت در فرهنگ یونانی الهه زیبایی و عشق است. در فرهنگ رومی همین نقش را ونوس به عهده دارد. این مجسمه که آفرودیت یا ونوس را تصویر می کند بعنوان مشهور ترین اثر هنری یونان باستان شناخته می شود. ارتفاع آن ۲۰۳ سانتیمتر است و به همراه مونالیزا با ارزش ترین آثار موزه لوور بشمار می روند. دستها و ستونی که در حالت اصلی وجود داشته اند به مرور زمان از بین رفته است. ونوس در دوران رنسانس موضوع نقاشیهای متعددی بوده است از جمله نقاشی تولد ونوس (The Birth of Venus ) اثر ساندرو بوتیچلی (Sandro Botticelli ).

 

مجسمه بی دست ونوس هم در فرهنگ معاصر غرب به عنوان سمبل زیبایی شناخته می شود. این مجسمه پیش از این به مشهورترین مجسمه ساز یونان باستان پراکسیتلس (Praxiteles ) نسبت داده می شد اما با نوشته ای که در روی پایه ستون کشف شده است مشخص شده که متعلق به الکساندروس (Alexandros of Antioch ) است. درست مشخص نیست که مجسمه اصلی به چه شکلی بوده است.

  • Like 2
لینک به دیدگاه

هرا بزرگترین ربه النوع المپ و دختربزرگ کرونوس و رئا و خواهر زئوس بود هرا نیز مانند دیگر خواهر و برادرهایش توسط پدر ( کرونوس ) بلعیده شده بود که به وسیله برادرش زئوس که شکم پدر را دردید به زندگی بازگشت . هنگامیکه زئوس با تیتانها در جنگ بود رئا پرورش هرا را به اوقیانوس OCEAN) پدر همه رودخانه ها و تجسم آبی است که در نظر مردمان آنزمان اطراف دنیا را فراگرفته بود) و تتیس TETHYS) تجسم بارداری زنانه دریا بود که ار معاشقات اورانوس و گایا متولد شده و از جوانترین تیانیدها بود) سپرد. او پس از رسیدن به سن بلوغ با تشریفات مخصوصی به همسری برادرش زئوس درآمد . البته هرا سومین زن زئوس بود چون زئوس قبل از او با متیس(1) و بعد ازآن با تمیس ازدواج کرده بود. از وصلت زئوس با هرا فرزندانی به نامهای هفائیستوس ( خدای صنعت) ایلی تی ( الهه وضع حمل ) آرس ( خدای جنگ ) هبه ( الهه جوانی ) بدنیا آمدند.

که در اولمپ حرمتی والا دارد حرمتی چون حرمت زئوس،خدای صاعقه.

هرا به شدت زیبا بود و خیلی به زیبایی خویش اهمیت می‌داد. هر سال به چشمه کاناتوس واقع در ناپولیا می‌رفت و در آن تن می‌شست تا در آن آب شگفت‌انگیز هر بار به گونه باکره‌ای جوان در آید.

گیاه مورد علاقه هرا انار و زنبق بود و آرگوس شهر مورد علاقه اش بود و حیوان مخصوص و مورد علاقه اش گاو ماده و طاووس بود که چنانچه می گویند پرهای طاووس تصویری از آرگوس(آرگوس صا حب چشمان متعددی بود که در همه بدن اوبصورت پراکنده وجود داشت وی دارای قدرت فوق العاده ای بود، هرا اورا نگهبان برای رقیب عشقی خود(ایو) که به صورت گاوی درآمده بود گماشت و آرگوس ایو را به درخت زیتونی در ( می سن ) بست و چون چشمان متعددی داشت می توانست به خوبی اورا تحت نظر قرارداهد و از چشمان متعدد او فقط نیمی از آنها به خواب می رفت و همیشه نیمی بازبود زئوس به( هرمس) دستور داد تا محبوبه اش را نجات دهد و هرمس به وسیله چوبدستی نازک خود که معجزه آمیز یود کلیه چشمان آرگوس را به خواب فرو برد وسپس او را کشت، هرا برای جاودان ساختن آرگوس که به او خدمت می کرد چشم های او را به بال و پر پرنده مخصوص خود طاووس منتقل کرد .)و چشمان متعدد او بود

هرا به دلیل قدرتی که داشت ( زن بزرگترین خدا بود ) حمایت از زن و شوهرها را برعهده داشت و نگهبان زندگی زناشویی بود، او نسبت به بی وفایی و یا خیانت درزندگی زناشویی بسیار سختگیر بود در همه جا و در تمام خانه ها مورد حرمت بود. او الهه ای بود که زنان شوهر دار در طلب کمک به او روی می آوردند و به او پناه می جستند.ایلی تیا(Ilityia) که به زنان زائو یاری می رساند دختر او بود.

. وی بخاطر داشتن زیبایی بسیار خواستگاران زیادی داشت اماهمواره نسبت به شوهر خویش وفادار بود اما زئوس برعکس وی چندان وفا نداشت و همین امر سبب شد که هرا اندکی پس از ازدواج المپ را ترک کند و به جزیره اوئونیا بازگردد، جایی که کودکی خویش را در آن سپری کرده بود. ولی زئوس با نیرنگی توانست دوباره او را به المپ بازگرداند.

پیمان شکنی‌های مجدد زئوس او را ناگزیر به انتقام کرد

هرا برای تنبیه خدای خدایان و جلوگیری از ادامه هوسرانی های او سه فرزند زئوس یعنی آپولون، آدس و آتنا را با خود همدست کردو زمانیکه زوس خواب بود دست و پای او را با زنجیر بستند و همین کار آنها باعث وقفه در اعمال قدرت او و از هم پاشیدن کره خاک می شد که تتیس همسر سابق زئوس و مشاور خردمند وی متوجه شد و به کمک زئوس آمد و از این اختلال جلوگیری کرد .

و زئوس برای تنبیه آپولون او را به روی زمین فرستاد و به گاو چرانی واداشت

ودست وپای هرا را با زنجیر طلایی بست و او را وارانه از ابرها آوریخت و آنقدر هرا التماس کرد و گریه کرد و قول داد که شوهرش را آزار ندهد که زئوس وی را آزاد کرد .

از آن پس هرا تا مدتی از ترس جرائت ابراز حسادت نداشت اما همواره در حال کشف کردن و جاسوسی روابط عاشقانه شوهر خود بود و حسادتش را بر سر رقیبان خالی می کرد . ،وبا کینه شدیدی نه تنها عشاق زئوس بلکه فرذندانی را هم که به دنیا می آوردند مجازات می کرد، مانند هراکلس که حوادث دوازده خوان بدستور هرا برای وی ایجاد شد. همچنین برای ایو،اپافوس،سمله، آتاماس، اینوولتو نیز مشکلات عدیده ای ایجاد کرد و حتی زئوس گاهی مجبور بود فرززندان خود را از ترس هرا به اشکال حیوانات در می آورد ( مانند دیو نیزوس را که بصورت بزغاله درآورد) (الارا)رادرزیرزمین پنهان کند و درهمانجا(تیتوس)را به دنیا آورد . در مورد خشمش نسبیت به تیرزیاس چنین بود که می گویند: یک روز هرا با زئوس درباره اینکه مرد و زن کدامیک بیشتر و بهتر از لذت عشق بهره مند می شوند و کار بالا گرفت زیرا به عقیده زئوس زنان بیشتر لذت می برند و هرا اعتقاد داشت که لذت مردان بیشترا ست در نهایت تصمیم بر این شد که بروند و از تیریاس که مدتی مرد و مدتی هم زن بود موضوع را به داوری بگذارند تیززیاس رای به نفع زئوس داد وگفت:اگر این کار،ده لذت داشته باشد، یکی از آنها بهره مرد است و نه تای دیگر نصیب زنان می شود هرا از این داوری ناراحت شده و تیرزیاس را نابینا گرد .

هرا از اینکه زئوس آتنا( آتنا فرزند زئوس و همسر دیگر وی متیس بود) را در سر خود پرورش داده بود (توضیح تولد آتنا در بخش زئوس نوشته شده است ) و بدون نیاز به هرا یا یک زن توانسته بود آتنا را بدنیا بیاورد بسیار ناراحت بود و برای اینکه او هم بتواند بدون کمک زئوس فرزندی بیاورد و قدرت خود را همپایه زئوس کند از زمین و آسمان و تیتانها (که به دست زئوس در زیر زمین به بند افتاده بودند)کمک خواست و بدون زئوس فرزندی بدنیا آورد که تیفائون یا طوفان نیروی نابود کننده و ویرانی بخش نام گرفت و تنها خدایی است که زیر فرمان زئوس نیست .

در جنگ تروا از یونانیان جانب‌داری کرد و زمانی که زئوس به صلح حکم داد با او مخالفت کرد و قول داد اگر زئوس با نابودی تروا موافقت کند، اجازه می‌دهد زئوس موکنای و آرگوس و اسپارت را با خاک یکی کند پس جنگ تشدید شد. جریان این کینه توزی بدین صورت است که خدایان به پاریس اختیار دادن تا از بین زهره ، هرا و آتنا زیباترین را انتخاب کند و پاریس زهره را انتخاب کرد و این انتخاب باعث خشم و کینه هرا و آتنا شد و بعد آن دو تمام نیروی خود را برای در هم شکستن تروا سرزمین پاریس در جنگ با یونان بکار بردند و زمانی خشم هرا فرونشست که نسل تروائیها را از روی زمین برداشت .

برای هرا سه معبد مختلف می ساختند ، یکی هرا در زمانیکه وی دوشیزه بود .

دومین معبد هرا زمانیکه او جوان بود و زن شوهر دار بود .

سومین معبد هرا ، زمانیکه این الهه سرپرستی زنان بیوه را عهده دار شد .

  • Like 1
لینک به دیدگاه
×
×
  • اضافه کردن...