EN-EZEL 13039 اشتراک گذاری ارسال شده در 4 تیر، ۱۳۸۹ ياد دارم که شبی در دل دال بين فولاد و بتن گشت جدال هر دو از خستگی و کار زياد بر فلک برده دو صد ناله و داد بتنش گفت به صد خشم و خروش ای تو زنازکی همچون دم موش با چنين هيکل نازک که تراست طاقت و تاب فشاريت کجاست جمله نيروی فشاری به من است زان مرا مانده و افسرده تن است گفت فولاد که ای يار عزيز اين چنين سخت تو با من مستيز من و تو راحت و آسوده بديم هريکی در طرفی توده بديم روزی آمد بر ما صاحب کار با من و با تو چنين کرد قرار که بياييم و به هم در سازيم کار او زود به راه اندازيم او به ما وعده خوبیها داد وعده لطف و نکويیها داد گفت جای تو به بالا سازم بهرت از چوب متکا سازم گرچه اول بنهاد او دو سه بند ليک برداشت پس از روزی چند زان سپس ما بفتاديم به کار من فتادم به کشش تو به فشار بين کنون از چه در اين حال شديم راست بشنو زمن، اغفال شديم این شعر در سال 1322 بهوسیله مهندس اصغر جاویدان سروده شده است 5 لینک به دیدگاه
amirnmaz 18 اشتراک گذاری ارسال شده در 1 اردیبهشت، ۱۳۹۰ احسن خیلی زیبا بود.. بتن در فشار مقاومه و فولاد در کشش لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده