hasti1988 22046 اشتراک گذاری ارسال شده در 21 دی، ۱۳۹۱ توضیحات: ابری نیست بادی نیست مینشینم لب حوض: گردش ماهیها، روشنی، من، گل، آب مادرم ریحان میچیند. نان و ریحان و پنیر،آسمانی بیابر، اطلسیهایی تر. رستگاری نزدیک: لای گلهای حیاط. نور در کاسهی مس، چه نوازشها میریزد! نردبان از سر دیوار بلند، صبح را روی زمین میآرد. پشت لبخندی پنهان هر چیز. چیزهایی هست، که نمیدانم. میدانم، سبزهای را بکنم خواهم مرد. میروم بالا تا اوج، من پر از بال و پرم پرم از راه، از پل، از رود، از موج پرم از سایهی برگی در آب: چه درونم تنهاست برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید. ورود یا ثبت نام کنید.... لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده