nazfar 8746 اشتراک گذاری ارسال شده در 1 اردیبهشت، ۱۳۹۱ از ايستگاه خلوت كاشان غروب و غربت نمناك جمعه را آرام با خويش مي برد. ماه دلگير و دل تلخ كوير ، زير آوار غبار تن پوسيده ي سهراب دريغ نوشته: فواد نظیری لینک به دیدگاه
nazfar 8746 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 1 اردیبهشت، ۱۳۹۱ از اشعار چاپ نشده سهراب دانه در این خاک بی نم، شورِ روییدن ندارد ابر این صحرا مگر آهنگ باریدن ندارد یک نفس سرمست بودن نمی خواهم که این گل زیرِ رنگ آلوده ی زهر است و بوییدن ندارد آب و رنگِ این چمن، از اشک پیدا آمد و خون در بساطی این چنین، ای غنچه خندیدن ندارد با نسیمِ غم دمد هر سبزه در صحرای عالم هر طرف ای چشمِ بی آرام گر دیدن ندارد چند زیر آسمان آواز تنهایی برآری در دلِ گنبد، صدا جز نقشِ پیچیدن ندارد در جهان نقش تماشا را زِ دل شستم که دیدم پرده ای در این نگارستانِ غم دیدن ندارد. لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده