shadmehrbaz 24772 اشتراک گذاری ارسال شده در 2 مهر، ۱۳۸۹ خیلیم قشنگهدانشکده شما عین زندون میمونه خب ما چی کار کنیم دانشکدمون بزرگه همه میان توش ی بار دیگه به من زبون درازی کنی دیگه نمیذارم زمستونا گوله برف پرتاب کنی سمت .....ااااااا هاا!!!!! برّو باااااااااااو دانشكده ما بهترين جاي يوني واقع شده بهترين چشم اندازو داره با فني و ساخمون آزمايشگاهو پـــــلــــــاســـما كانكت داره اولين جايي كه زمستون برف مياد مواده بهترين جايگاه واسه پرتاب گوله برف به دخترارو داره ، اصن موقع پرتاب گوله تو كجا هستي؟! هیچ کدوم یونیه ما نمیشه....تو که میدونیی :banel_smiley_4: شما كه اصن جز علوم تفريحات نيستين با اون يوني تون! 2 لینک به دیدگاه
Valentina 13664 اشتراک گذاری ارسال شده در 2 مهر، ۱۳۸۹ برّو باااااااااااو دانشكده ما بهترين جاي يوني واقع شده بهترين چشم اندازو داره با فني و ساخمون آزمايشگاهو پـــــلــــــاســـما كانكت داره اولين جايي كه زمستون برف مياد مواده بهترين جايگاه واسه پرتاب گوله برف به دخترارو داره ، اصن موقع پرتاب گوله تو كجا هستي؟! شما كه اصن جز علوم تفريحات نيستين با اون يوني تون! منم دقیقا منظورم همین بوود دانشمند...:banel_smiley_4: من اصلا تو یونیمون برف ندیییییدممممممممم... 2 لینک به دیدگاه
shadmehrbaz 24772 اشتراک گذاری ارسال شده در 2 مهر، ۱۳۸۹ منم دقیقا منظورم همین بوود دانشمند...:banel_smiley_4: من اصلا تو یونیمون برف ندیییییدممممممممم... :wubpink: 2 لینک به دیدگاه
میلاد 24047 اشتراک گذاری ارسال شده در 2 مهر، ۱۳۸۹ http://www.noandishaan.com/forums/showthread.php?p=271080#post271080 2 لینک به دیدگاه
Valentina 13664 اشتراک گذاری ارسال شده در 2 مهر، ۱۳۸۹ :wubpink: زبونتو بکن تو دههههههههههههههههههههه :vahidrk: :2525s::2525s::2525s: 2 لینک به دیدگاه
میلاد 24047 اشتراک گذاری ارسال شده در 2 مهر، ۱۳۸۹ میرم مدرسه...میرم مدرسه جیبام پر از فندوق و پسته 3 لینک به دیدگاه
Valentina 13664 اشتراک گذاری ارسال شده در 2 مهر، ۱۳۸۹ میرم مدرسه...میرم مدرسه جیبام پر از فندوق و پسته چوچولو کلاس چندمییی ؟؟؟ 1 لینک به دیدگاه
میلاد 24047 اشتراک گذاری ارسال شده در 2 مهر، ۱۳۸۹ چوچولو کلاس چندمییی ؟؟؟ کلاس دویه ابتدایی 1 لینک به دیدگاه
h-m taheri 126 اشتراک گذاری ارسال شده در 2 مهر، ۱۳۸۹ پس چرا نگفتی؟؟؟ چی رو؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟:ws54: 1 لینک به دیدگاه
sushianess 714 اشتراک گذاری ارسال شده در 2 مهر، ۱۳۸۹ حالا چرا با تفنگ و گریه کنون داری میری مدرسه 1 لینک به دیدگاه
h-m taheri 126 اشتراک گذاری ارسال شده در 2 مهر، ۱۳۸۹ اجازه ما هم دست شماست... اختیار دارین!!!!!!!! 1 لینک به دیدگاه
میلاد 24047 اشتراک گذاری ارسال شده در 2 مهر، ۱۳۸۹ حالا چرا با تفنگ و گریه کنون داری میری مدرسه در دبستان از شاگردان خوب بودم . اما مدرسه را دوست نداشتم . خودم را به دل درد می زدم تا به مدرسه نروم . بادبادک را بیش از کتاب مدرسه دوست داشتم . صدای زنجره را به اندرز آقای معلم ترجیح می دادم . وقتی در کلاس اول دبستان بودم . یادم هست یک روز داشتم نقاشی می کشیدم ، معلم ترکه انار را برداشت و مرا زد ، و گفت : « همه درسهایت خوب است . تنها عیب تو این است که قاشی می کنی ». این نخستین پاداشی بود که برای نقاشی گرفتم . با این همه ، دیوار های کچی و کاهگلی خانه را سیاه کرده بودم . 4 لینک به دیدگاه
میلاد 24047 اشتراک گذاری ارسال شده در 2 مهر، ۱۳۸۹ دهساله بودم که اولین شعرم را نوشتم . هنوز یک بیت آن را بیاد دارم : ز جمعه تا سه شنبه خفته نالان نکردم هیچ یادی از دبستان اما تا هجده سالگی شعری ننوشتم . این را بگویم که من تا هجده سالگی کودک بودم . من دیر بزرگ شدم . 2 لینک به دیدگاه
میلاد 24047 اشتراک گذاری ارسال شده در 2 مهر، ۱۳۸۹ سه سال دبیرستان سر آمد . آمدم تهران . و رفتم دانشسرای مقدماتی . به شهر بزرگی آمده بودم . اما امکان رشد چندان نبود . در دانشسرا نان سیاه می خوردیم . ورزش می کردیم . و آهسته از حوادث سیاسی حرف می زدیم . با چقدر خامی . من سالم بودم . ورزش من خوب بود . در بازی فوتبال بیشتر wing forward بودم . از نقاشی چیزی نیاموختم . کمی با رنگ و پرسپکتیو آشنا شدم . محیط شبانه روزی ما جای جدال بود و درسهای خشک ، و انضباط بی رونق . و ما جوان بودیم ، و خام ، و عاصی . چند نفری دور هم گرد آمده بودیم ، با نقشه های شیطانی . چه آشوبی به پا می کردیم . اگر از سهم زغال سنگ ما می کاستند ، شبانه قفل انبار را می شکستیم . و میز های تحیریر را از ذغال می انباشتیم . یا تخته قفسه ها را به آتش بخاری می سپردیم . شبهای تعطیل که از شبانه روزی در می آمدیم ، اگر دیر بر می گشتیم ، و در بسته بود ، از دیوار داخل می شدیم . یادش بخیر 3 لینک به دیدگاه
میلاد 24047 اشتراک گذاری ارسال شده در 2 مهر، ۱۳۸۹ دانشسرا تمام شد و من به کاشان بر گشم . دوران دگر گونی ها آغاز شد . خانه قدیمی از دست رفته بود . اجداد پدری در گذشته بودند . عمو ها در خانه های جدا می زیستند . خانواده من هم در خیابانی که به ایستگاه راه آهن می رفت ، روزگار می گذراندند. سال 1945 بود فراغت در کف بود . فرصت تامل به دست آمده بود . زمینه برای تکان های دلپذیر فراهم آمده می شد . 2 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده