رفتن به مطلب

خاطرات هفت چشمه، 15.4.96


ارسال های توصیه شده

سلااااااااام، وقتتون بخیر

این تاپیک جهت قرار دادن خاطرات و عکسهای برنامه گردشی هفت چشمه و سوزوندن دل اونایی ک میتونستن باشن و نیومدن هست

امروز برادران عارفیون، هاکان، جوزف، سیما، افروز، آرزو و مادرش، حمید،اینجانب، صدای شیخ الشیوخ حاضر بودن

خاطرات رو بنویسید، میام پست رو ویرایش میکنم

  • Like 11
لینک به دیدگاه

خببب یه برنامه خوب دیگه با دوستان نواندیش برگزار شد.

 

این برنامه هم یکی از برنامه های خوب دیگه بود که با حضور حمید شهرسازی، کومار (جوزف)، هاکان، عاطفه، آرزو و مادرش، کیمیا و دوستش افروز و خودم و مهدی برگزار شد.

 

جای همه اونایی که دوس داشتن بیان و نتونستن خالی بود. اونایی هم که می تونستن بیان و به هر دلیلی حسشو نداشتن یا ناز کردن یا بهونه آوردن اصلا جاشون خالی نبود :ws3:

 

بریم سراغ شرح ما وقع :gnugghender: و طبق معمول سعی میکنم اسم نبرم :ws3:

 

حرکت ساعت 9 صبح از مترو گلشهر قرار بود باشه. بچه ها یه سریشون یه دور اومدن و دوباره رفتن و تا بخوان همشون در نهایت دوباره جمع بشن، شد ساعت 9:30 که سوار ون شدیم و حرکت به سمت هفت چشمه شروع شد :w02:

 

یکی از بچه ها شیرینی آورده بود و گفت شیرینی نامزدیشه. اونم چه شیرینییی، شیرینی تر :gnugghender: هرچند واسه نامزدی خیلی کم بود :banel_smiley_4:

از سه ردیف ون، یه ردیف وسطش یه سری یارویه جنگولک باز نشسته بودن که کاملا مشخص بود با ما نبودن icon_pf%20%2834%29.gif

 

40،50 دقیقه ای که تو راه بودیم با تغذیه هایی مثل پاستیل و آهنگ و حرف و رادیو (w58.gif) گذشت.

 

رسیدیم به هفت چشمه و ورودی رو پرداخت کردیم و راه افتادیم. اولاش هر 100 متر هم یه نفرو گذاشته بودن، رسید پول ورودی رو میخواستن :confused:

 

خیلی زود و بدون تلاش زیاد به جاهای قشنگ مسیر رسیدیم. hapydancsmil.gif درختای سرسبز، آب روون تمیییز و البته سرد، هوای خنک و نعره ملت (w58.gif). کمی که جلوتر رفتیم دیدیم این نعره از چندنفر هست که دم آبشار اول که عمق آب نسبتا زیاد بود، شیرجه میزدن تو آب و آب تنی می کردن biggrin.gif

 

مسیرو ادامه دادیم و از شیرینیا رونمایی کردیم واسه خوردن. که البته اونجا مشخص شد، شیرینی دفاع یکی دیگه از بچه ها بوده و تو مترو سرکار گذاشته بودن ما رو 1111.gif یکی خوردیم و ادامه مسیرو داشتیم میرفتیم، که یه گروه با تعداد زیاد از کنارمون رد شدن. بعدش یکی از بچه ها که شیرینیا دستش بود و خودش حسابی دلی از عذا در آورده بود، برگشت گفت حال کردی؟ :w02: منم در همون حال که تو فکر بودم که چیو حال کردم w127.gif ادامه داد که شیرینیا رو پخش کردم رفت :ws31: قشنگ قیافم این شد :jawdrop: عامو حال چی؟ کشک چی؟ دوغ چی؟ شیرینیا رو رد کردی رفته اونوقت باید حال کنم؟ wow.gif

 

کم کم به قسمتای سخت مسیر رسیدیم :ws50: اولش که هنوز مسیرای سخت تر رو ندیده بودیم، بچه ها میخواستن از تو آب هم رد شن، با نهایت دقت از روی سنگا میرفتن که تو آب نرن. جلوتر که رفتیم، دیدیم زهی خیال باطل، تنها راهی که هست اینه که تو آب بری evilsmile.gif اونم نه تا مچ پا، تا بالای زانو و حتی بیشتر w768.gif

 

یه مسیر صعب العبور هم از بالا بود که باید از لبه صخره کنار آب میرفتیم. من اون مسیرو تست کردم و داخل آب نرفتم spiteful.gif اما بچه ها قشننننگ خنک شدن :loudlaff:. نمیخواستن ادامه مسیرو بیان، چون جلوتر که میومدن، عمق آب بیشتر میشد. ولی من که مسیر جلو رو دیده بودم و عکس آبشار آخر رو هم یکی دیگه بهم نشون داده بود، مشتاق شدم که برم و بهشون گفتم که من میرم :ws17: سه نفر دیگه دنبالم اومدن و بقیه هم تصمیم گرفتن بیان. :laugh2: ولی به گفته خودشون تا جایی که تونستن فحش دادن lol.gif:innocentsmily:

از اونجایی که هنوز خیس نشده بودم، بچه ها عزمشونو جزم کرده بودن که منم باید تو آب برم و خیس شم sorry.gif

 

انتهای مسیر به بلندترین آبشار راه رسیدیم که حسابی هم آب جمع شده بود و یه سری ازش به عنوان استخر استفاده میکردن. شیرجه میزدن تو آب و شنا میکردن th_scratchhead.gif

 

رفتیم بالا دم آبشار و اونجا دیگه نتونستم مقاومت کنم و مجبور شدم تسلیم بشم و برم تو آب که اولش حسابی سرد بود :banel_smiley_52: اما همینکه اومدم عادت کنم، دو نفر از بچه ها رحم نکردن و انقدر آب پاشیدن که حسابی شستنم imoksmiley.gif هنوزم که دارم خاطره رو مینویسم، پولایی که تو کیفم بود، خشک نشدن و خیسه خیسه :ws28:

 

بعد انداختن عکس های زیبا و آب تنی و ... برگشتیم به اولای مسیر که بشینیم ناهار بخوریم. مسیر انقدر قشنگ بود که آدم اصلا نمی فهمید چقدر رفته :dreamyeyesf:

 

ناهارم طبق معمول همه الویه آورده بودن :pot:

 

بعد از ناهارم به انجام تفریحات سالمی همچون بازی حقیقت یا شجاعت و بازی درگوشی پرداختیم تا به ساعت برگشت نزدیک بشیم.

 

ساعت 5 هم حرکت کردیم به سمت مترو گلشهر. از اونجایی که بستنی سری قبلی که واسه تولدم بود رو گفتن نذری بوده و خودت نخریدی، مجبور کردن که باید اینسری بخری :viannen_38:

منم جلوی مترو رفتم یه سری بستنی گرفتم، داشتم به بچه ها تعارف میکردم بردارن، ملت رد میشدن فکر کردن نذری دارم میدم، میخواستن بردارن :ws47: هرچند منم با پررویی نایلونو کشیدم کنار که طرف دستشو بکشه و بر نداره 2i1d1co.gif

 

چیزایی که ذهنم اومد رو گفتم و ایشالا بقیه کاملترش هم میکنن :a030: چون اسما رو هم نیاوردم، هرکس خواست میتونه مواردی که مربوط به خودش بود رو بگه :ws3:

 

در نهایت بازم ممنون از همه کسایی که تو برنامه حضور داشتن و لحظات خوبی رو رقم زدن :w16:

  • Like 13
لینک به دیدگاه

آبشار اول مسیر

kywu1wg5ffesyxuvtd.jpg

 

همون اولای مسیر که قسمتی از قشنگی راه رو نشون میده

7303jkrry1k0frqw9tj7.jpg

 

جایی که بچه ها مجبور شدن از تو آب رد بشن

iasb7u52e1fcggd2fdcn.jpg

 

ادامه همون مسیر که البته از اینجا به بعد رو از کنار همون صخره رد شدن

f59b7yb2dyc5lvuvgyd.jpg

 

آبشار آخر مسیر

mdg3r3j4i85dzoejyslh.jpg

 

اینا هم یه سری از آبشارهای بین راه

jxq07hmbh3q9sres45f.jpg

 

min9jnd7x7wlsfc3460x.jpg

 

ka7z1oydry2v504zk0i7.jpg

 

yzixhzlh5cmyzw6ettme.jpg

  • Like 13
لینک به دیدگاه

ای جانم:dreamyeyesf:

چه جای جیگری بوده:ws37: مخصوصا مرحله آب تنیش:gnugghender:

خیلی دلم میخواست بیام

ولی بنا به مسائلی که الان درگیرشم نتونستم

امیدوارم به همه ی اونایی که رفتن خوش گذشته باشه:icon_gol::icon_gol::icon_gol:

و امیدوارم باز هم یه بار دیگه فرصت پیش بیاد با بچه ها بریم:w16:

  • Like 9
لینک به دیدگاه

بسیار ممنون از عزیزانی که اومدن و روز خوبی هم رقم زدن

 

اول صبح من با سیما و افروز هماهنگ کردم و رفتیم به سمت مترو گلشهر و رسیدیم

 

زنگ زدم محمد ادمین و دیدم میگه ما تو مترو ایم اصلا تعجب کردم اینقدر زود اومده بود گلبم گرفت اصن!:ws3:

 

بعد رسیدیم به بچه ها و سلام و احوال پرسی

 

همه رو میشناختم تقریبا:5c6ipag2mnshmsf5ju3

 

بعد منتظر بعضیا موندیم یه دو ساعتی اسمش هاکان بود! رفته بود ساندویچ بخره بیاد:banel_smiley_4:

 

بعد سوار ون شدیم و پیش به سوی هفت چشمه

 

با اینکه بیش از 20 بار حداقل رفتم جاده چالوس همین که واردش میشم محو طبیعتش میشم و دوست دارم لذت ببرم

 

در حال لذت بردن بودم که رسیدیم و پیاده شدیم

 

همون اولش یه آقایی گفت 3 تومن ورودی بدید:w000:

 

بعدا معلوم شد محمد اینا ورودی رو حساب نکردن ولی 2 تومن بیشتر گرفته بودن واس روز مبادا:banel_smiley_4: ولی آخرش چوب خدا صدا نداشت و نفری هزار تومن ضرر کردن و کسی هم نداد آخرش:ws28:

 

از همون اولش معلوم بود عجب جایی هست، صدای آب، نسیم خنک، صدای پرنده .... همه چی واس یک برنامه عالی مهیا بود.

 

پیش به سوی آبشار رفتیم در مسیر، لذت بردیم، عکس گرفتیم، خوراکی خوردیم تا خوردیم ب آب:banel_smiley_4:

 

راهی بود که نمیشد بری و فقط از آب میشد رفت البته محمد خزش کنان از سنگا رفت و ما هم دیدیم اون رفته مجبور شدیم بریم البته خیلی مورد لطف قرارش دادیم:whistle::ws28:

 

واقعا زیبا بود هم آبشار اصلی و هم کل مسیر

 

تنها مشکلی که داشت متاسفانه کنار آبشار اصلی پر بود از زباله و مگس که واقعا حسرت خوردم این طبیعت بکر و زیبا چرا اینطوری هست:hanghead:

 

بعد از آبشار اصلی لذت بردیم و عکاسی کردیم و راه برگشت رو در پیش گرفتیم.

 

دست هاکان درد نکنه که مارو توی تنگناهای سخت ول نکرد وگرنه هممون میوفتادیم تو آب :دی

 

بعد که مسیر رو برگشتیم وقت ناهار شد و همگی الویه داشتن. جاتون خالی خوردیم خیلی هم چسبید چون واقعا گشنه بودیم همگی

 

نوشابه نبود که هاکان رفت بعد 2 ساعت اومد گفت پولم نداشتم ولی من نفهمیدم چطوری نوشابه رو گرفت. شاید ربطی به دو ساعته های خودش داشته باشه:whistle:

 

بعد از ناهار هم بازی شروع شد. اول جرئت و حقیقت که بسیاری از اصرار فاش شد. اسم اولی، اسم آخری، تعداد، مواد مخدر، چگونگی آشنایی و ...:whistle:

 

بعدم بازی درگوشی که اولش خیلی مسخره بود ولی خیلی خنده داشت:ws28:

 

بعدم راننده اومد و مارو برد سمت کرج

 

کل مسیر قدر 50 هزار تومن انرژی صرف کردم که محمد برامون بستنی بخره ولی میگفت نمیخرم:sigh:

 

ولی در کمال ناباوری کرج برامون بستنی خرید بستنیه لامصب مزه طلا میداد:ws28:

 

بعد بستنی هم منو سیما و افروز هاکان و جوزف خارجی اومدیم سوار ماشین شدیم که پختیم و بعدم تو اتوبان و برخی کارهای ناشایست و بعدم خووونه

 

ممنون از همه عزیزانی که بودن و ممنون از برادران عارف

 

چند تا عکس خوب رو در پست بعدی میزارم

 

این هم برای عزیزانی که نبودن برید به لینک زیر و اطلاعات خوبی از این آبشار زیبا کسب کنید:

 

برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.

  • Like 10
لینک به دیدگاه

سلام:ws3:

تنها پستی که شاید از من دیده شه همین تاپیکه یعنی خاطرات بعد از هر اردو:ws28::ws28:

قرار ساعت 9 تو مترو گلشهر بود که مثل همیشه همراه با مادر گرامی عازم مترو شدیم. نه و ربع بود که رسیدیم مترو :5c6ipag2mnshmsf5ju3و به دوستان که در سالن مترو جمع شده بودند پیوستیم. این دفعه دوست عزیزم و همکلاسی دانشگاهیم یعنی عاطفه هم اومده بود که خیلی وقت بود ندیده بودمش:4564: از دور یه جعبه شیرینی خودنمایی میکرد:whistle: :ws3:که اندکی خوشحال شدندی که برای دفاع ارشد یکی از دوستان بود که تبریک عرض می کنم:icon_gol::icon_redface: بیشتر دوستانو از اردوهای قبلی می شناختم. فقط یک نفر ناآشنا بود که متوجه شدم خارجی هستن:ws3:

بعد از ملحق شدن همه ی دوستان سوار ون مان شدیم. درخواست دادیم راننده آهنگی پلی کنه ولی آهنگ راننده باب مزاج ما نبود.:hanghead: یکی از دوستان اسپیکر آورده بود و آهنگای دهه ی خودمون رو گوش دادیم.:music::music::music::hapydancsmil:

مقداری پذیرایی شدیم رفتیم رفتیم که رسیدیم:w02:

به همراهی لیدر محترم کیمیا جونم راه رو پیدا می کردیم. پل های غیر استاندارد در این اردو هم ما رو ول نمیکرد:sigh: با عاطفه چقدر عکس انداختیم:ws3:کیفیت دوربینم نمیدونم چرا اومده پایین بخاطره همین چقدر به بچه ها میگفتم ازما عکس بگیرید :ws3: بچه ها هم لطف میکردن می انداختن:ws37:بماند که موقع عکس انداختن چقدر خیسمون کردن:w000:

مثل مرحله های بازی چشمه ها رو رد می کردیم. و هر چی می رفتیم جلو راه سخت تر و سخت تر می شد. و به مرحله ی بعدی دست میافتیم:w02:

مراحل بدین صورت بود :

رفتن تا زانو زیر آب بود:sigh:منم که قدم کوتاه حسابی رفتم تو آب:4564::4564::4564:بعد صخرنوردی، عبور از مناطق باریک، قله نوردی، و در پایان رسیدن به هفت چشمه :w16:

واقعا خیلی جای بی نظیری بود:4564:یکسری افراد به دور از انسانیت و به دور از همه چی گوشه ای از هفت چشمه رو به زباله دانی تبدیل کرده بودن و کلی مگس و بو جمع شده بود. :vahidrk::no:

به همراه عاطفه ی عزیز به پاکسازی مشغول شدیم:sigh:ولی خب تاثیری نداشت:sigh: یکی از افرادی که من و مامانمو عاطفه رو دید شروع کرد به جمع کردن زباله ها که خیلی خوشحال شدیم تونستیم یک نفر رو به ر است هدایت کنیم:w16:

بعدشم دیگه ناهار و بازی شروع شد. گوش بازی خیلی بامزه و خنده دار بود:ws28: در پایان هم آقای محمد عارف بستنی تولد داد که ممنون:ws3:

 

از تک تک دوستان تشکر ویژه می کنم.

 

از آقایان عارف که همیشه لحظات خوبی رو برای بچه ها رقم می زنن. تشکر:girl_blush2::icon_gol:

دوستانی که عکس انداختن مرسی:connie_24::icon_gol:

یکی از دوستان که اسم شونو نمیارم فوق العاده مواظب بچه ها بودند و مثل بادیگارد بودن برامون:ws53::ws3: که زحمت نوشابه هم کشیدن تشکر فراوان می کنم.:icon_gol:

از کیمیا و دوستش که همیشه با انرژی مثبتشون ما رو خوشحال میکنن. تشکر:(50)::icon_redface::vi7qxn1yjxc2bnqyf8v:w14::icon_gol:

 

  • Like 9
لینک به دیدگاه

ای بابا چقدر این ممده ملتو اینور اونور میکشونه

:ws28:

اینجا بدرد کبکای من میخورد برن یکم بچرن کف کردن از این بیابونایی که میبرمشون

اون سنگ خردلیه چشمو گرفته :whistle: چه جنس خوبی داره :ws3:

ممد یک کشنده بردار برو اونو پاتک بزن بکن از جاش یواشکی بیارش برای من نصف نصف :ws28:

  • Like 8
لینک به دیدگاه
ای بابا چقدر این ممده ملتو اینور اونور میکشونه

:ws28:

اینجا بدرد کبکای من میخورد برن یکم بچرن کف کردن از این بیابونایی که میبرمشون

اون سنگ خردلیه چشمو گرفته :whistle: چه جنس خوبی داره :ws3:

ممد یک کشنده بردار برو اونو پاتک بزن بکن از جاش یواشکی بیارش برای من نصف نصف :ws28:

 

سنگ خردلیه کدومه؟ :ws3: بیا این سری با هم بریم، من کشیک میدم، خودت پاتکو بزن :ws3:

  • Like 5
لینک به دیدگاه
سنگ خردلیه کدومه؟ :ws3: بیا این سری با هم بریم، من کشیک میدم، خودت پاتکو بزن :ws3:

 

شیشمین عکسی که گذاشتی :whistle:

ای بابا یعنی کش رفتنشم با خودم ؟ بابا طبیعت داره تقدیم میکنه دیگه چی میخوای :ws3:

تکشو حداقل بزن

برنامه بذار بریم بکنیم بیاریمش جدی:whistle:

نری باز یک اتوبوس آدم برداری بیاریا:ws28:

سایلنت دو تایی میریم میکنیم میاریم

  • Like 5
لینک به دیدگاه

ساعت نزدیک دو بود:|

نمیدونم خودم زنگ زدم به هاکان یا هاکان به من زنگ زد :ws3: icon_pf%20(34).gif

بعد گفت با دوستان رفتن تفریح

و صدای منو گذاشت رو پخش

گفت بچه ها سوال دارن ازت فکر کنم وسط بازی جرات و حقیقت بودن

گفتم بپرس شیخ رو ا زچی میترسونی:ws28:

ولی ظاهرا جرات پرسیدن نداشتن چون منم میپرسیدم:whistle:

 

بعد که دیگه محو شدن

 

 

هاکان راستی پول اون نوشابه هارو دادی؟:ws28:

  • Like 4
لینک به دیدگاه
  • 3 ماه بعد...

نیگا کِی برنامه گذاشته:banel_smiley_4:

آخه ادمین!!! پونزده تیر برنامه میذاری؟

خب بذار وسط ترم که من نزدیک تر باشم بتونم بیام:banel_smiley_4:

من از جنوب پمیشدم میومدم هفت چشمه؟:banel_smiley_4:

حالا که من میتونم بیام، برنامه واسه ده سال دیگه میذاره:banel_smiley_4:

  • Like 2
لینک به دیدگاه
نیگا کِی برنامه گذاشته:banel_smiley_4:

آخه ادمین!!! پونزده تیر برنامه میذاری؟

خب بذار وسط ترم که من نزدیک تر باشم بتونم بیام:banel_smiley_4:

من از جنوب پمیشدم میومدم هفت چشمه؟:banel_smiley_4:

حالا که من میتونم بیام، برنامه واسه ده سال دیگه میذاره:banel_smiley_4:

 

تاریخ برنامه گذشته ها:ws38::ws38:

  • Like 1
لینک به دیدگاه
تاریخ برنامه گذشته ها:ws38::ws38:

 

به به ببین کی اینجاست:))

سلااام چطوری مهدی؟

میدونم.

میگم چرا اون موقع گذاشته بود واسته پونزده تیر که من نتونستم بیام:w02:

راستی سربازیت تموم شد مهدی؟ :))

  • Like 2
لینک به دیدگاه
به به ببین کی اینجاست:))

سلااام چطوری مهدی؟

میدونم.

میگم چرا اون موقع گذاشته بود واسته پونزده تیر که من نتونستم بیام:w02:

راستی سربازیت تموم شد مهدی؟ :))

 

 

سلام....قربونت خودت خوبی خوشی؟؟

چه میکنی؟

 

سربازیم تموم شد؟!؟! دیگه کم کم نوبت پسرمه بره:w02:

  • Like 2
لینک به دیدگاه
×
×
  • اضافه کردن...