Mohammad-Ali 9729 اشتراک گذاری ارسال شده در 12 تیر، ۱۳۹۵ گناه تهران چیست؟ با شما چه کرده که چنین زخمی بر پیشانیاش مینشانید. تهران خواهد ماند. شما رفتنی هستید. جایگاههایتان موقتی است و آنچه میماند وجدانهایی است در عذاب. هنر معاصر خوابآلود است. میدانم اما چارهای نداریم جز آنکه با هرآنچه در دست داریم (قلم، قدم، ذهن، هنر، جان و روح…) این بحران را از «موضوع» تبدیل به «مسئله» کنیم. در اینباره باز هم خواهیم گفت… هفته گذشته بود که لدویکو انودی، آهنگساز ایتالیایی، در پروژهای که توسط صلح سبز هدایت میشود، شرکت کرد و روی دریای یخزده شمال نروژ به اجرای قطعه نهچندان بلندی با پیانو پرداخت که بسیار مورد توجه دوستداران محیطزیست قرار گرفت. در چنین موقعیتی دیگر نمیتوان به تحلیل و نقد ساختار قطعه موسیقایی پرداخت بلکه تنهاوتنها باید به توجهی که یک هنرمند به دنیای اطراف دارد آفرین گفت. آیا این کنش و رویداد شنیداری و مشابه آن خواهند توانست جلوی آبشدن روزانه یخهای قطب شمال و جنوب را بگیرند؟ قطعا پاسخ منفی است اما همین رویدادها میتوانند باعث بالارفتن حساسیت افکار عمومی شوند تا به نتایج استفاده از سوختهای فسیلی بیشتر بیندیشند. دوران معاصر، همین زمانهای که در آن بهسر میبریم، روزگار فعالیتهای میکروسکوپی است؛ فعالیتهایی که به چشم دیده نمیشوند اما تأثیری قدرتمند دارند مانند همان نظریه بالزدن پروانه در سمتی از جهان و ایجاد توفان در بخشی دیگر از جهان. پس امروز نمیتوانیم خردهفعالیتهای کوچک را دستکم بگیریم. البته به شرط آنکه این فعالیتها دامنهدار و ممتد باشند. ما نیازمند انواع مختلفی از کنشهای آگاهانه هستیم که میتوانند بر مبنای ایجاد حساسیتهای عمومی تعریف شوند. خوشبختانه نهادهای رسمی اگر کمکی در این راه نمیکنند سنگاندازی هم نمیکنند. در این موقعیت هنرمندان نقش بسیار مهمتری را برعهده دارند. موضوعهای زیستمحیطی و بحرانهای متنوع آن سراسر کشورمان را فرا گرفته؛ از بیابانزایی، آلودگیهای شیمیایی/ صنعتی (پساب کارخانجات) و حفر چاههای غیرقانونی در مناطق مختلف شهری و روستایی تا پدیده نوظهور گرد و خاک و غبار که مناطق جنوبغربی ایران را هدف قرار داده است و نیز آلودگی هوا در کلانشهرها و قطع درختان بهویژه در تهران. تلاش هنرمندان میتواند در رویدادهای مختلف هنری آغاز شود. صدای زنگ خطر را همگان نمیشنوند زیرا مشغول روزمرگیهای خویش هستند. این کار تنها به معنای برگزاری نمایشگاه در یک گالری و فروختن چند تابلو نقاشی نیست. منظور رویدادهایی است که ویژگی میانکنشی داشته باشند و مردم را نیز درگیر رویداد و مسئله کنند. پدیدههای زیستمحیطی باید از «موضوعبودن» تبدیل به «مسئله» شوند. یعنی فراموش نشوند و مرتب به آنها رجوع شود. در متن، در تصویر، در ویدئو، در شعر و موسیقی و در پرفورمنس. در همین تهران پایتخت که پروژههای بیهوده و پرخرجی مثل «نگارخانهای به وسعت شهر» اجرا میشود، شاهد قطع بیرویه درختان تنومند خیابانهای اصلی هستیم. این فاجعه نمیتواند بدون سازماندهی به انجام برسد. بسیار جای تعجب است که هنرمندان حوزه تجسمی و معماری نسبت به این ماجرا از خود واکنشی نشان نمیدهند. شهرداری قبل از آنکه با نگاهی غلط و ناشیانه به هنر جهان و ایران بپردازد، باید تکلیف خود را با قطع درختان شهر روشن کند؛ درختانی که سرمایههای زیستی و بصری شهر هستند. هویت خیابانی مانند خیابان ولیعصر با چنارهای زیبا و قدیمیاش مشخص میشود. ازبینبردن باغهای شمال تهران پروژهای سابقهدار است که از چند دهه پیش در زمان شهرداری جناب کرباسچی و با موج اول فروش تراکم آغاز شده اما روند این فاجعه در سالهای اخیر بسیار تندتر شده است. منابع بصری یک شهر، مجسمههای زشت گچی و فایبرگلاس، تیر و تختهها، شیرینکاریها و آزمون و خطاهای تعدادی دانشجوی ذوقزده که پیادهروها را نقاشی میکنند، نیست. (روزی در حال عبور از پیادهرو بودم، دیدم دو دانشجو نشستهاند و درحال نقاشی روی «سنگ مانعها» هستند. والدین یکی از این دو هنرمند یگانه و نورسیده هم در کنارشان بودند و تشویقشان میکردند… الهی مادر قربونت بره… بهبه چقدر خوشگل کشیدی. خندیدم و گذشتم. والده مکرمه فرمودند: حسود هرگز نیاسود). در نهایت مسئولان هم میگویند هدف ما حمایت از جوانان است. نه برادر، هدف شما پایینآوردن هزینههاست. دانشجو که پولی نمیخواهد. ابزار و ماده و عرصه میخواهد. چه بهتر از اینکه تهران را به دست این جوانان بسپاریم و داستان برایمان مُفت تمام شود. با یک تیر چند نشان میزنیم. اسمش را هم میگذاریم زیباسازی شهر… به استقبال بهار میرویم… . منابع بصری شهر که میتوانند مرجعی برای هنر باشند همان باغها، کوچهباغهای قدیمی و زیبای تهران هستند که دستهایی بیرحمانه درحال نابودی آنها هستند. به یاد دفترچههای طراحی بزرگانی چون سیحون میافتم که باغات شمال تهران را با مرکب و قدرت به تصویر میکشید. به یاد شعرهای نوستالژیک محمد صالحعلا میافتم که چگونه کوچهباغهای تجریش و دربند را با کلام تبدیل به خاطراتی ماندگار میکرد. گناه تهران چیست؟ با شما چه کرده که چنین زخمی بر پیشانیاش مینشانید. تهران خواهد ماند. شما رفتنی هستید. جایگاههایتان موقتی است و آنچه میماند وجدانهایی است در عذاب. هنر معاصر خوابآلود است. میدانم اما چارهای نداریم جز آنکه با هرآنچه در دست داریم (قلم، قدم، ذهن، هنر، جان و روح…) این بحران را از «موضوع» تبدیل به «مسئله» کنیم. در اینباره باز هم خواهیم گفت. علیرضا امیرحاجبی صدای مردم لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده