رفتن به مطلب

مهاجرت!!!!!! (لطفا همه شرکت کنيد)


pianist

اگر بخواهيد از ايران مهاجرت کنيد کدوم کشور رو انتخاب مي  

96 کاربر تاکنون رای داده است

  1. 1. اگر بخواهيد از ايران مهاجرت کنيد کدوم کشور رو انتخاب مي

    • 19
    • 3
    • 10
    • 5
    • 4
    • 6
    • 27
    • 8
    • 5
    • 9


ارسال های توصیه شده

هر روز که میگذره بیشتر به این نتیجه میرسم که باید از این مملکت رفت ، ولی شرط اولش کشتن این بز لاکرداره

  • Like 1
لینک به دیدگاه
  • پاسخ 303
  • ایجاد شد
  • آخرین پاسخ

بهترین ارسال کنندگان این موضوع

بهترین ارسال کنندگان این موضوع

هر روز که میگذره بیشتر به این نتیجه میرسم که باید از این مملکت رفت ، ولی شرط اولش کشتن این بز لاکرداره

 

میشه توضیح بدی؟!:w58:

  • Like 2
لینک به دیدگاه
:ws28:

بزک نمیر بهار میاد...:ws28:

 

آقو تو پرسیدی منم جواب دادم. بازم راهنمایی خواستی در خدمتم. راه دیگه نداره مغزم نیستی که بگم فرار کن پس برو تو نخ همین راه حل که گفتم :w02:

  • Like 1
لینک به دیدگاه
میشه توضیح بدی؟!:w58:

 

روزگاری مرید و مرشدی خردمند در سفر بودند. در یکی از سفرهایشان در بیابانی گم شدند و تا آمدند راهی پیدا کنند شب فرا رسید. نا گهان از دور نوری دیدند و با شتاب سمت آن رفتند. دیدند زنی در چادر محقری با چند فرزند خود زندگی می کند. آن ها آن شب را مهمان او شدند و او نیز از شیر تنها بزی که داشت به آن ها داد تا گرسنگی راه بدر کنند. روز بعد مرید و مرشد از زن تشکر کردند و به راه خود ادامه دادند. در مسیر، مرید همواره در فکر آن زن بود و این که چگونه فقط با یک بز زندگی می گذراند و ای کاش قادر بودند به آن زن کمک می کردند تا این که به مرشد قضیه را گفت. مرشد فرزانه پس از اندکی تامل پاسخ داد: «اگر واقعا می خواهی به آن ها کمک کنی برگرد و بزشان را بکش!»

 

مرید ابتدا بسیار متعجب شد ولی از آن جا که به مرشد خود ایمان داشت چیزی نگفت و برگشت و شبانه بز را در تاریکی کشت و از آن جا دور شد. سال های سال گذشت و مرید همواره در این فکر بود که بر سر آن زن و بچه هایش چه آمد.

 

روزی از روزها مرید و مرشد قصه ما وارد شهری زیبا شدند که از نظر تجاری نگین آن منطقه بود. سراغ تاجر بزرگ شهر را گرفتند و مردم آن ها را به قصری در داخل شهر راهنمایی کردند. صاحب قصر زنی بود با لباس های بسیار مجلل و خدم و حشم فراوان که طبق عادتش به گرمی از مسافرین استقبال و پذیرایی کرد و دستور داد به آن ها لباس جدید داده و اسباب راحتی و استراحت فراهم کنند.

 

پس از استراحت آن ها نزد زن رفتند تا از رازهای موفقیت وی جویا شوند. زن نیز چون آن ها را مرید و مرشدی فرزانه یافت پذیرفت و شرح حال خود این گونه بیان نمود:

 

«سال های بسیار پیش من شوهرم را از دست دادم و با چند فرزندم و تنها بزی که داشتیم زندگی سپری می کردیم. یک روز صبح دیدیم که بزمان مرده و دیگر هیچ نداریم. ابتدا بسیار اندوهگین شدیم ولی پس از مدتی مجبور شدیم برای گذران زندگی با فرزندانم هر کدام به کاری روی آوریم. ابتدا بسیار سخت بود ولی کم کم هر کدام از فرزندانم موفقیت هایی در کارشان کسب کردند. فرزند بزرگ ترم زمین زراعی مستعدی در آن نزدیکی یافت. فرزند دیگرم معدنی از فلزات گرانبها پیدا کرد و دیگری با قبایل اطراف شروع به داد و ستد نمود. پس از مدتی با آن ثروت شهری را بنا نهادیم و حال در کنار هم زندگی می کنیم.»

 

مرید که پی به راز مسئله برده بود از خوشحالی اشک در چشمانش حلقه زده زد.

 

هر یک از ما بزی داریم که اکتفا به آن مانع رشدمان است و باید برای رسیدن به موفقیت و موقعیت بهتر، آن را فدا کنیم.

  • Like 7
لینک به دیدگاه
آقو تو پرسیدی منم جواب دادم. بازم راهنمایی خواستی در خدمتم. راه دیگه نداره مغزم نیستی که بگم فرار کن پس برو تو نخ همین راه حل که گفتم :w02:

 

اتفاقا تو فکر فرار مغزها هستم :w02:

 

همون راه خودم منطقی تره سارا جون. :ws37:

  • Like 3
لینک به دیدگاه
اتفاقا تو فکر فرار مغزها هستم :w02:

 

همون راه خودم منطقی تره سارا جون. :ws37:

 

نههههههههههه دیگه عزیزم میتونی تو فکرش باشی ولی در عمل ... از ما گفتن بود راهی بسیار بی دردسر و عشقولانه :ws28:

لینک به دیدگاه
نههههههههههه دیگه عزیزم میتونی تو فکرش باشی ولی در عمل ... از ما گفتن بود راهی بسیار بی دردسر و عشقولانه :ws28:

 

تو که لالایی بلدی کاری کن خودت خوابت ببره :w02: مجبور نشیم سفارش خمره بدیم :ws3:

  • Like 2
لینک به دیدگاه
تو که لالایی بلدی کاری کن خودت خوابت ببره :w02: مجبور نشیم سفارش خمره بدیم :ws3:

 

عزیزم من هنوز تازه 14 سالگی رو تموم کردم :w02: تازه توی تاریخم اومده دقت کن: شنگول، منگول، حبه انگور . اول شما بعد من :ws3:

  • Like 1
لینک به دیدگاه
روزگاری مرید و مرشدی خردمند در سفر بودند. در یکی از سفرهایشان در بیابانی گم شدند و تا آمدند راهی پیدا کنند شب فرا رسید. نا گهان از دور نوری دیدند و با شتاب سمت آن رفتند. دیدند زنی در چادر محقری با چند فرزند خود زندگی می کند. آن ها آن شب را مهمان او شدند و او نیز از شیر تنها بزی که داشت به آن ها داد تا گرسنگی راه بدر کنند. روز بعد مرید و مرشد از زن تشکر کردند و به راه خود ادامه دادند. در مسیر، مرید همواره در فکر آن زن بود و این که چگونه فقط با یک بز زندگی می گذراند و ای کاش قادر بودند به آن زن کمک می کردند تا این که به مرشد قضیه را گفت. مرشد فرزانه پس از اندکی تامل پاسخ داد: «اگر واقعا می خواهی به آن ها کمک کنی برگرد و بزشان را بکش!»

 

مرید ابتدا بسیار متعجب شد ولی از آن جا که به مرشد خود ایمان داشت چیزی نگفت و برگشت و شبانه بز را در تاریکی کشت و از آن جا دور شد. سال های سال گذشت و مرید همواره در این فکر بود که بر سر آن زن و بچه هایش چه آمد.

 

روزی از روزها مرید و مرشد قصه ما وارد شهری زیبا شدند که از نظر تجاری نگین آن منطقه بود. سراغ تاجر بزرگ شهر را گرفتند و مردم آن ها را به قصری در داخل شهر راهنمایی کردند. صاحب قصر زنی بود با لباس های بسیار مجلل و خدم و حشم فراوان که طبق عادتش به گرمی از مسافرین استقبال و پذیرایی کرد و دستور داد به آن ها لباس جدید داده و اسباب راحتی و استراحت فراهم کنند.

 

پس از استراحت آن ها نزد زن رفتند تا از رازهای موفقیت وی جویا شوند. زن نیز چون آن ها را مرید و مرشدی فرزانه یافت پذیرفت و شرح حال خود این گونه بیان نمود:

 

«سال های بسیار پیش من شوهرم را از دست دادم و با چند فرزندم و تنها بزی که داشتیم زندگی سپری می کردیم. یک روز صبح دیدیم که بزمان مرده و دیگر هیچ نداریم. ابتدا بسیار اندوهگین شدیم ولی پس از مدتی مجبور شدیم برای گذران زندگی با فرزندانم هر کدام به کاری روی آوریم. ابتدا بسیار سخت بود ولی کم کم هر کدام از فرزندانم موفقیت هایی در کارشان کسب کردند. فرزند بزرگ ترم زمین زراعی مستعدی در آن نزدیکی یافت. فرزند دیگرم معدنی از فلزات گرانبها پیدا کرد و دیگری با قبایل اطراف شروع به داد و ستد نمود. پس از مدتی با آن ثروت شهری را بنا نهادیم و حال در کنار هم زندگی می کنیم.»

 

مرید که پی به راز مسئله برده بود از خوشحالی اشک در چشمانش حلقه زده زد.

 

هر یک از ما بزی داریم که اکتفا به آن مانع رشدمان است و باید برای رسیدن به موفقیت و موقعیت بهتر، آن را فدا کنیم.

مرسی مهدی بسیار عالی بود افرین خیلی کیف کردم :a030::icon_gol:

بزار بینیم ایندو اسپمر قهار میزارن بحث ادامه پیدا کنه:167:

  • Like 5
لینک به دیدگاه

خیلی از دوستان گفتن کانادا رو برای مهاجرت انتخاب می کنن ولی هیچکس دلیلش ر و نگفته اگه بگید خیلی خوبه

  • Like 1
لینک به دیدگاه
مرسی مهدی بسیار عالی بود افرین خیلی کیف کردم :a030::icon_gol:

بزار بینیم ایندو اسپمر قهار میزارن بحث ادامه پیدا کنه:167:

 

تقصیر ساراست دیگه :hanghead:

 

خیلی از دوستان گفتن کانادا رو برای مهاجرت انتخاب می کنن ولی هیچکس دلیلش ر و نگفته اگه بگید خیلی خوبه

 

من به شخصه کشور کانادا رو خیلی دوس دارم دلیل خاصی هم نداره. از همه لحاظ بررسی کردم ایده آل بوده. به قول اعراب مدینه فاضله!:ws3:

  • Like 3
لینک به دیدگاه

والا ما جامون خوبه ولی اگر مجبور شم اول انگلیس بعد فرانسه

آلمان هم متنفرم به دلیل اینکه ایرانی هایی که نژاد پرستن زیاد میرن آلمان

آمریکا هم خوبه ولی ما رو به هیچ عنوان راه نمی دن

  • Like 3
لینک به دیدگاه

منم اگه قرار باشه برم کانادا رو انتخاب میکنم:w16::w16:

چون فک کنم رشته ما رو خیلی خوب اونجا درک کردن

و به درستی ازش استفاده میکنن

و البته نتیجه شم دیدن:ws31:

ونکوور:w14::w14::w14::w14::w14::w14::w14:

  • Like 4
لینک به دیدگاه

شمال اروپا ،منم یکی از کشورهای اروپای شمالی رو انتخاب میکنم:whistle:

 

دقت کردین عشق ایرانی کاناداست و متنفر از انگلیس:ws3:

  • Like 3
لینک به دیدگاه

جالبه بدونید در بررسی شادترین مردم دنیا جایگاه ایران و کانادا رو البته این نتایج مربوط به 6 سال قبله رتبه ۱۰ – کانادا :

كانادايي ها در رده دهم قرار دارند و داراي 33 ميليون جمعيت و متوسط عمر 80 سال و درآمد سرانه 34.000 دلار كه خود نشان از آرامش و آسايش است. كانادا داراي سيستم بهداشت و پزشكي فوق العاده بالايي مي باشد و درصد جرائم در اين كشور بسيار پائين است. كانادا از نظر استاندارد زندگي در رده 3 كشور بالاي رده بندي جهاني قرار دارد.

رتبه 202 - ایران :

گفتنی است که در این آمار گیری معتبر که از طریق نظرخواهی از مردم ۲۲۰ کشور جهان تهیه شده است، ایران رتبه ۲۰۲ را به خود اختصاص داده است که در بین کشورهای آسیایی بعد از عراق و افغانستان غمگین‌ترین مردمان در قاره کهن به حساب می آیند. از جمله عواملی که در این آمارگیری ایران را جزو ۲۰ کشور آخر جدول قرار داده است : می‌توان از دلایلی چون اوضاع نابسامان سیاسی و اجتماعی کشور، میزان بالای نرخ تورم و گرانی کالاها، درصد بالای بیکاری، نارضایتی مردم از وضع معیشتی، نبود امنیت روانی و اجتماعی، رکود اقتصادی، نرخ بالای جرم و جنایت، نظام اداری نامنسجم و غيره یاد کرد.

  • Like 2
لینک به دیدگاه

شادترین مردم دنیا در کشورهای اسکاندیناوین .بهترین مکان برای زندگی همین چند کشوره با توجه به تجربیات خودم میگم.

  • Like 1
لینک به دیدگاه

×
×
  • اضافه کردن...