Mohammad Aref 120452 اشتراک گذاری ارسال شده در 12 اسفند، ۱۳۹۴ ماریانا موگیلویچ، یکی از اساتید معماری و شهرسازی در دانشگاه پرینستون است که پژوهشهای متعددی در حوزه تاریخ معماری و شهرسازی و نیز سیاست های حوزه عمومی در شهر انجام داده است. در یادداشت پیشرو، او ضمن مروری بر تاریخچه پروژه نوسازی شهری در نیویورک، نشان میدهد که سکه طرحهای نوسازی شهری غیر از آن روی زیباسازی و بازسازی شهری، که با ادبیات و ظاهری جذاب، بسیار برجستهنمایی میشود، روی دیگری نیز دارد که اغلب پنهان نگه داشته میشود. وی در جایجای نوشتهاش به مسئلهای میپردازد که در نهایت یادداشتش را با آن به اتمام میرساند: اینکه «چه کسی از پروژههای نوسازی شهری نفع میبرد؟» تجربه موگیلویچ از پروژههای نوسازی شهری در نیویورک و مسائلی که مطرح میکند، برای ما بسیار ملموس و آشناست، بنابراین مرور یادداشت انتقادی وی، اقدامی مفید خواهد بود. در میان شهر به شدت متراکم نیویورک، تکهزمینهای خالی و متروکه در جایجای شهر، غرابت قابل تأملی دارد. اینها زمینهایی هستند که مدیریت شهری، با هدف توسعة شهر، تصاحبشان کرده و تمام بناهایشان را تخریب نموده و آیندة آنها همچنان بحثبرانگیز است. برای فهم اینکه چه اتفاقی افتاده و چه چیزی در آینده احتمالاً رخ خواهد داد، باید به تاریخ نوسازی شهری در نیویورک بازگردیم و آن را بازخوانی کنیم. روند نوسازی شهری نیویورک گرچه حدوداً 60 سال پیش آغاز شده است اما همچنان فعالانه به پیش میرود و حرف و حدیثهای فراوانی را حول خود شکل میدهد. در سال 1949، دولت امریکا قانونی را (با عنوان مادة I قانون مسکن) به تصویب رساند که مجوز و بودجهریزیِ لازم برای پروژههای نوسازی و توسعة شهرها را در پی داشت. در نیویورک و شهرهای دیگر، برنامهریزان شهری، تجّار و حکمرانان محلی دست روی نکتهای کلیدی گذاشتند: مرکز شهر در حال انحطاط است و بنگاههای اقتصادی و تجاری و مردم، بهویژه قشر طبقه متوسط سفیدپوست، از مرکز به سمت حومة شهر سرازیر شدهاند. مدیریت شهری با ابراز نگرانی بابت این موضوع، برچسب «زاغه» و «بافت فرسوده» را بر این مناطق زد و طرحها و برنامههایی را تنظیم و اجرا کرد تا با انحطاط این مناطق مبارزه کند و بافت شهری آنها را نوسازی کند و توسعه بدهد. کمیته «پاکسازی زاغهها» (که بعدها به هیأت مسکن و توسعه تغییر نام داد) تشکیل شد و با امکانات و نیروهای نوسازی شهری خود، توانست کلیة بلوکهای فرسوده و خانههای به شدت پر ازدحام و یا مناطق صنعتی مرکز شهر را بخرد، کسب وکارهای کوچک و ساکنین این مناطق را مجبور به نقل مکان کند، همة ساختمانها را تخریب نماید و ملکهای جدید و در قطعات بزرگ را به گروههایی بفروشد که از توان مالی لازم برای ساخت خانههای جدید و مدرن، ساختمانهای تجاری و امکانات فرهنگی و آموزشی تازه در این مناطق برخوردار بودند. برخی از این مکانهای نوسازیشده شهری، اکنون بسیار معروفاند. مرکز لینکولن یکی از آنهاست؛ این مجتمع فرهنگی (بعلاوة ساختمانهای آموزشی و خانههای مجلل) در جایی بنا شده که زمانی حدوداً 20 بلوک اجارهای را در خود جای داده بود. پروژههای دیگر کمی گمنامتر هستند. برای مثال من در گوشهای غریب از نیویورک زندگی میکنم که به سختی میتوان آن را تکهای از شهر دانست. مجتمعی که آپارتمان من در آن واقع شده، شامل چهار بلوک شهری است. پنجره من رو به یک ساختمان سفیدرنگ هفده طبقهای باز میشود که در آن یک باغچة پر از درخت و پرنده، زمین بازی و پارکینگ مترو دیده میشود. تقریباً همه همسایههای من برای یک کارفرما، یعنی دانشگاه نیویورک، کار میکنند. دانشگاه نیویورک در دهة 1950 «دهکدة میدان واشنگتن» را ساخت تا برای اساتید و کارمندان خود، مسکن مدرن و مناسب فراهم کند و در قلب منهتن هم یک مجتمع به نام خود داشته باشد. برای این کار، دانشگاه نیویورک قطعه زمین بزرگی را خریداری کرد که پیشتر محل استقرار و تجمع ساختمانهای اجارهای و صنعتی قدیمی بود اما مدیریت شهری آن را به عنوان بافت فرسوده شناخته و آمادة توسعه از طریق جذب سرمایهگذاری خصوصی ساخته بود. این دو پروژه نشان دهندة منطق مشابهی در نوسازی شهری هستند: پاکسازی قطعاتِ بزرگِ زمین برای ساخت «سوپر بلوک»هایی که مؤسسات، بنگاهها و ساختمانهای مسکونی مدرن و پیشرفتهای را جایگزین فضاهای مسکونی و صنعتی قدیمی و در هم ریختة قبلی میکند و در مقیاسی بزرگتر و کلیتر، نیویورک را به شهری با «کلاسِ جهانی» و با آیندهای درخشان بدل میسازد. مدیریت شهری پروژه نوسازی شهری خود را با این توجیه که «نفع مردمی» در پی خواهد داشت، پیش بُرد. اما اینکه کدام مردم، از این پروژه نفع میبرند، هنوز جای بحث دارد. پروژههای نوسازی شهری هزاران نفر را بدون رضایتشان، از خانهها، محلهها و مغازههای کوچکشان بیرون راند. از آنجایی که افراد بیرون رانده شده، بیشتر از اجتماعات رنگینپوست بودند، عدهای پروژة نوسازی شهری را پروژه «حذف سیاهپوستان» مینامند. مسئلة دیگر این پروژه، به ذات مستبدانه و دلخواهانه مفهوم کهنگی و فرسودگی برمیگردد. طراحان شهری برای اینکه بتوانند محدودهای را نوسازی کنند و توسعه دهند، ابتدا باید ثابت میکردند که آن محدوده «فرسوده» است. اما محلی که کارشناسان آن را بر اساس ظاهرش یا بر مبنای پیشزمینههای ذهنی خودشان «زاغه» مینامیدند، برای کسانی که در آنجا زندگی یا کار میکردند، زاغه نبود. مشکلِ اغلب این محلهها و مناطق، فقط این بود که ظاهر مدرن و سفیدی نداشتند و به اندازة کافی سودآور نبودند. نهایتاً حقیقت این است که همگان بر این باور نیستند که پروژههای نوسازی و مدرنسازی، شهر بهتری را جایگزین شهر کهنه و سنتی پیشین کرده است. در سال 1954 قانون فدرال برای پاسخگویی به انتقادات وارده به رویکرد «سوپر بلوک» در برنامهریزی شهریِ گذشته، دستکاری و تعدیل شد. حال قانون در کنار تجویز تخریب و بازسازی، امکان حفظ و مرمت خانهها و محلات قدیمی را هم فراهم میآورد. برخی از طرحهای نوسازی شهری میتوانستند رویکرد دقیقتر و لطیفتری را اتخاذ کنند و پروژههای جدید برای بهسازی محلات آسیبدیده را در همان چارچوب موجود آنها پیاده سازند. بعد از اعتراضات گسترده شهروندان نیویورکی به طرحهای نوسازی شهری در دهههای 1960 و 1970، برنامههای مدیریت شهری تغییر کرد. ساکنان برخی از محلاتی که قرار بود تحت پروژة نوسازی قرار بگیرند، نسبت به طرحی که بعد از تخریب محلات آنها، ساختمانهای طبقهـمتوسطی را جایگزین میساخت، اعتراض کردند و خودشان برنامهای را طراحی نمودند که خانههای کمدرآمدها را در این مناطق حفظ میکرد. مدیریت شهری در نهایت در سال 1970 نخستین طرح اجتماعات مردمی را پذیرفت و این طرح تاکنون مؤثر باقی مانده است. در سال 1966 یک برنامة فدرالی جدید به عنوان «شهرهای نمونه یا الگو»، خواستار مشارکت شهروندان در طرحهای نوسازی شهری شد. برنامة شهرهای نمونه برای پیگیری مسائل اجتماعی و اقتصادی و نیز کالبدیِ محلاتِ دچار آسیب، ساکنان آنها را نامنویسی کرد. این برنامه فراخوانی را برای جذب آن دسته از پروژههای جامع نوسازی محلات منتشر کرد که همزمان با ساخت خانهها و ساختمانهای جدید، مرمت محلات، برنامههای آموزشی و بهداشتی و اشتغالزایی را نیز در برمیگیرند. برنامة شهرهای نمونه به دلیل کمبود بودجه و نزاعهای سیاسی حولش دوام نیاورد و نتوانست اهداف و وعدههایش را محقق کند. حمایتهای دولت فدرالی از پروژههای نوسازی شهری در سال 1974 پایان یافت، اما این پایانِ کار این پروژهها در شهر نیویورک نبود. بنا به قانون نوسازی شهری نیویورک، شهر همچنان توان این را دارد که پروژة نوسازی شهری را در محلات و مناطقی پذیرا باشد که «زاغه یا بافت فرسوده هستند یا در حال تبدیل شدن به زاغه و بافت فرسودهاند، محلات و مناطقی که با یا بدون کالبد فرسودة ملموسشان، با عوامل، ویژگیها و شرایطی غیراستاندارد، ناسالم و غیربهداشتی، دچار زوال یا در حال زوال، درگیر هستند. نیویورک میتواند این پروژه را تاب بیاورد، با این هدف که «از مردم محافظت کند و امنیت، بهداشت، اخلاقیات و رفاه آنها را ارتقا دهد» و نیز با این قصد که خودش «رشد و توسعه» را تجربه کند. مدیریت شهری از نیروهای نوسازی شهری خود استفاده کرد تا پروژههایی را بکار بگیرد تا محلات مختلف را پاکسازی نماید و فضای لازم را برای پیشرفتهای ساختمانی، صنعتی و تجاری از جمله ساخت مالهای خرید و ساختمانهای اداری فراهم کند. گرچه برخی از طرحهای شهری از دهة 1970 به بعد، محدودههای کوچکتری را هدف گرفتهاند اما اکثر آنها چندان با نسخههای تحولات شهری بزرگمقیاس دهه 1950 فرقی ندارند. اجرایی شدن بعضی از این پروژهها سبب تخریب مکانهای تاریخی و قدیمی شدهاند. زمینهسازی برای بعضی دیگر، که شامل تخلیه و پاکسازی میشود، نیز مدتها قبل اتفاق افتاده و اکنون زمینهای آنها خالی و در انتظار ساخت و توسعه است. پروژهها و طرحهای نوسازی شهری سابقة دیرینهای ندارند و داستان آنها همچنان در حال نوشته شدن است. اما این پرسش همچنان باقیست که چه کسی از این پروژهها نفع میبرد. منبع: معماری نیوز 1 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده