Mohammad Aref 120454 اشتراک گذاری ارسال شده در 28 آبان، ۱۳۹۴ موسیقی از لحاظ سبک و شکل در طول تاریخ دستخوش تغییراتی شده است – مانند رنسانس، باروک، روکوکو، کلاسیک و رمانتیک – که اهمیت بسیاری برای آهنگسازان دارد؛ و با تغییرات مشابهی در هنرهای دیگر قرین بوده است. موسیقی تصویرهای «چشمی» یا «دیداری» از دنیای خارج فراهم نمی آورد. بلکه تصویرهایی «صوتی» از دنیای خارج می آفریند ولی این ها جنبه ظاهری هنر موسیقی به شمار می روند. موسیقی از لحاظ ماهیت بنیادی اش به عنوان هنری که پاسخ یا واکنش انسان به دنیای خارج است یا زندگی «درونی» وی را مجسم می کند تفاوتی با دیگر هنرها ندارد. بلکه فعالیت این دو هنر ادبیات و نقاشی، آفریدن چنان تصویرهایی از دنیای خارج است که موجب پیدایش پاره ای حالتهای خاص درونی یا روانی در بیننده شوند. کار هنری، در اینجا نه فقط «با» بیننده بلکه «از» بیننده نیز سخن می گوید. «چهره های انسانی» فقط واکنشها یا پاسخهای انسانی خاصی به دنیای خارج نیستند، بلکه با تمام فردیت شان، روشنگرهایی اجتماعی اند. رواشناسی فردی، پدیده ای اجتماعی است. بدین سان، هر تغییری در شرایط خارجی زندگی موجب تغییراتی در زندگی درونی آدمیان می شود. وقتی مردم درمی یابند که با همکاری همنوعشان می توانند کارهایی در دنیای خارج انجام دهند و موجب دگرگونی شناخت شان از خودشان می شود. نشان دادن این دگرگونیهای زندگی درونی آدمیان، و اینکه زندگی در فلان جامعه خاص چه معنایی دارد، از وظایف خاص هنرها بوده است. موسیقی این زندگی درونی انسان را به کمک آنچه می توان «تصویرهای انسانی» یا «چهره های انسانی» نامید نشان می دهد. گونه ای از توالی صداها که گوش بتواند آنها را به صورت یک کل واحد دریابد، مانند عبارتی موزون یا نوایی خوش، موجب پدید آمدن موسیقی می شود. این واحدها همان «چهره های انسانی» اند، زیرا حالتهای ذهنی خاصی در آدمی برمی انگیزند. موسیقی به کمک چنین «تصویرهای انسانی» و «چهره ها» یی، اندیشه ها را مجسم می سازد. این اندیشه ها از نوع اندیشه هایی نیستند که در هر رساله علمی یافت می شوند، بلکه اظهارنظرها یا تفسیرهایی درباره جامعه اند و نشان می دهند که زیستن در این جامعه چه معنایی دارد. موسیقی در آفریدن شعور اجتماعی یا آگاهی فرد از زندگی درونی مشترکش با جامعه، و در پرده برداشتن از تاریخ درونی جامعه، به هنرهای دیگر می پیوندد. موسیقی گذشته از آنکه موجب رشد حساسیت و آزادگی می شود، بر آموزش و پرورش نسل حاضر نیز تأثیر می گذارد. هنرها، موجب حالاتی از زندگی درونی می شوند که با استفاده از وسایل عینی، با زبانها و شکلهای آفریده اجتماع، حالات تازه ای در روابط میان انسانها پدید می آورند. هنر در مجراهای سازمان یافته اجتماعی به حرکت درمی آیند، عموماً، نگرشی است نه به یک لحظه خاص زندگی بلکه نگرشی است به شرایطی بنیادی تر که در جریان تحولات روزمره ایستادگی می کنند و کم و بیش آگاهانه بر تمام اعضای جامعه، از جمله بر هنرمند، تأثیر می گذارند. احساس زیبایی شناختی، یا شناخت زیبایی، که نتیجه حالت خاصی از زندگی است. نقطه مرکزی هنرها – از جمله موسیقی – است و وجه تمایز هنر از زندگی به شمار می رود. این احساس زیبایی شناختی، شکل خاصی از لذت است. «زبان» موسیقی، آفریده ای اجتماعی است. هر جامعه موسیقی خاصی برای خود دارد که از انواع آوازها، رقصها، ملودیها، و جمله های موسیقیایی ترکیب شده است، که در آن گروههای مختلفی از نتها در هم آمیخته اند و واحدهایی تشکیل داده اند که حالتهای گوناگونی از زندگی پدید می آورند. درک واقعی و لذت بیشتر بردن از موسیقی، در پی پذیرفتن حضور انسان در آن اثر موسیقی میسر می شود و این مرحله ای از تکامل ذهن و آگاهی یافتن آن بر وجود امکانات بالقوه و مسائل تازه زندگی در نتیجه تغییرات و ستیزهای خارج از خودش است. منبع: پژوهشکده شهرسازی و معماری سپیدار لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده