رفتن به مطلب

چرا تحصیلات آکادمیک در ایران ضعیف است


ارسال های توصیه شده

البته عنوان اصلی این مقاله اینه که چرا اقتصاد آکادمیک در ایران ضعیفه که میشه این موضوع رو به همه رشته ها تعمیم داد

 

کل مقاله در لینک انتهای مطلب قابل دسترسه:

 

 

چرا اقتصاد آکادمیک کم‌جان است

ما به تبعیت از طرح مسأله‌ای که برای این پرونده شده است، مایلیم بر کنشگری‌ها تأکید کنیم، اما نمی‌شود عوامل ساختاری را نادیده گرفت. بنابراین ناگزیر باید برخی ویژگی‌های ساختار آکادمیک را بررسی کرد تا درکی روشن از کل مسأله آشکار شود.

اول. نظام ارزیابی و ارزشیابی عملکرد دانشگاه در ایران هیچ ارتباطی به نظام تأمین مالی آن ندارد. کل ناکارآمدی‌های دانشگاه هم نمی‌تواند تأمین مالی دانشگاه را با مشکل مواجه کند و فقط کسری درآمدهای دولت و اعتبارات بودجه است که بر عملکرد دانشگاه تأثیر معنادار دارد. دانشگاه‌ها بودجه مصوبی دارند که به سیاق بقیه دستگاه‌ها هر ساله درصدی بر آن افزوده می‌شود (واقعیت البته کمی پیچیده‌تر است، سرانه‌های دانشجویی و عوامل دیگری هم دخیل هستند.) اساتید الزامی به حفظ کیفیت آموزش ندارند، و برخی الزام‌ها هم نادیده گرفته می‌شوند. به‌کارگیری و برکناری اساتید نیز تابع معیارهایی اغلب غیرعلمی است. تأکید سال‌های اخیر بر اهمیت پژوهش و انتشار مقالات به تضعیف آموزش نیز انجامیده است و وقتی آموزش تضعیف شد، اندیشه تضعیف می‌شود. واقعیت این است که جولان اندیشه‌های نو، بازاندیشی درباره خوانده‌ها و نوشته‌ها، و یافتن شرکای علمی و همکاران در فرایند آموزش رخ می‌دهند. وقتی الزامی به ارائه دانسته‌های جدید در کلاس نباشد و بتوان با همان اندوخته‌های اندک کلاس را پیش برد، فکر جدیدی زائیده و دانشجویی برانگیخته نمی‌شود.

رندال کالینز معتقد است پیشبرد علم به دو سرمایه نیاز دارد: سرمایه فرهنگی و انرژی عاطفی. این دو سرمایه، یکی برای/و در کلاس درس، و دیگری در جریان درس و ارتباطات پس از آن خلق می‌شوند. سایر صورت‌های ارتباط علمی نیز در آفرینش هر دو نقش دارند. برترین دانشجویان و اساتید، بهترین همکاران خود را در خلال کلاس‌های درس یافته و با هم کار کرده‌اند. وقتی آموزش به حاشیه می‌رود، سرمایه فرهنگی برای غنا بخشیدن به کلاس و انرژی عاطفی برای شور بخشیدن به دانشجو، اولویت نخواهند داشت. بقا در دانشگاه را می‌توان به شیوه‌های دیگری تضمین کرد.

دوم. دانشگاه ایرانی به دو جهت نظامی غیررقابتی است. دانشگاه غیررقابتی است زیرا نظام تأمین مالی دانشگاه، فشاری برای کارآمدی وارد نمی‌کند. از این منظر، با پدیده «ایران‌خودرویی شدن دانشگاه» در ایران مواجه هستیم. تعرفه‌های گمرکی، حمایت سیاسی دولتی و لابی‌های سیاسی حامی شرکت ایران‌خودرو یا سایر انحصارات، متناظرهایی در عرصه آکادمی دارند. منطق هر دو عرصه یکسان است: تولیدکننده انحصاری و تحت حمایت است، بدون تضمین کیفیت یا رقابت در بازار. بنابراین یکی از ما قبلا در مطلبی با عنوان «حباب آموزش عالی بالاخره می‌ترکد» خالی ماندن صندلی‌های دانشگاه را با بی‌مشتری ماندن محصولات ایران‌خودرو مقایسه کرده است. اهل دانشگاه بهتر می‌دانند که میزان غیررقابتی بودن ارائه دروس در گروه‌های آموزشی چه اندازه است و داستان تقسیم دروس و تنظیم برنامه درسی تا چه اندازه می‌تواند ماجراهای مضحک و مبتذل خلق کند.

دانشگاه به وجه دیگری نیز غیررقابتی است. سال‌هاست که هیچ رقابت معناداری میان دانشگاه ایرانی و دانشگاه سایر کشورهای جهان توسعه‌یافته وجود ندارد. مبادله استاد، ورود اساتیدی از سایر کشورها برای فرصت مطالعاتی، و سایر صورت‌های مبادلات علمی برای مقایسه شدن و برانگیختن رقابت وجود ندارد. سیستم‌ها در انزوا رشد نمی‌کنند و نظام منزوی آکادمیک در ایران نیز دچار همین وضعیت است.

سوم. سیاست علمی کشور مشوق وضع فعلی است. پذیرش انبوه دانشجو توأم با سیاست تأکید بر افزایش کمی تعداد مقالات، بر منافع کنشگران منفعل تطبیق یافته است. هر استاد می‌تواند چندین دانشجوی کارشناسی ارشد و دکتری داشته باشد و در تکثیر پادشاهان لخت سهیم شود و از حق‌التدریس، رانت انتشار مقاله مشترک، امتیاز ارتقا و لذت مراتب آکادمیک برخوردار شود. تعداد فزاینده مقالات نمایه‌شده را دیگرانی می‌شمارند و آمار دولتی منتشر می‌کنند. ظاهراً کسی نمی‌پرسد خیل اقتصاددان به چه کار مملکت می‌آید و انبوه‌سازی در این عرصه برای چه مقصود است. شعار پژوهش‌محوری که بیشتر به انتشار مقالات مشترک مأخوذ از پایان‌نامه‌های پادشاهان لخت انجامیده است، نقطه تعادلی است که استاد، دانشجو، آمارمداران دولتی، و سیاستمداران همگی از آن منتفع می‌شوند. این وضع، مشوق هیچ اندیشه جدیدی نیست، انرژی عاطفی‌ای برنمی‌انگیزد، و به تدریج همگان می‌آموزند که سربه‌زیر باشند و تماشاگران سربه‌راه داستان آندرسن باشند. همین سیاست علمی است که اقتصاددانان فعال در فضای اجتماعی و رسانه را به انگ «ژورنالیست» می‌راند و «شیرِ عَلَم» برخی مقاله‌های علمی-پژوهشی با وزش «باد ارتقا» می‌غرد.

چهارم. آکادمی علوم اجتماعی به دلایل مختلف پای بر زمین واقعیت اجتماعی جامعه ایران ندارد. این را از تعداد اندک مصادیق و شواهدی که اکثریت استادان سر کلاس‌های درس از جامعه ایران بیان می‌کنند می‌شود فهمید. ارتباط برقرار کردن با مسائل واقعی نیازمند صرف وقت و البته الزام به رعایت اصولی برای بقا در دانشگاه است. برای آن‌که اقتصاددان آکادمیکی باشید که می‌تواند سرمایه فرهنگی و انرژی عاطفی مناسبی به دانشجویان منتقل می‌کند، باید دائم بخوانید، فکر کنید و بنویسید. یک استاد دانشگاه اگر فقط روزی 15 صفحه از کتاب‌های کلاسیک اقتصادی را بخواند (مثلا ۲4 اثر از بزرگان اقتصاد از آغاز تا دهه ۶۰ میلادی و یک اثر از هر کدام از ۷۶ برندگان نوبل اقتصاد)، و هر سال کاری 200 روز باشد، می‌تواند هر سال 3000 صفحه آثار کلاسیک بخواند و ظرف 10 سال 30000 صفحه آثار کلاسیک اقتصادی را خوانده است. اگر هر اثر کلاسیک اقتصادی 300 صفحه (به‌طور متوسط) باشد، 10 سال زمان مناسبی برای خواندن همه آثار کلاسیک اقتصادی است. آیا وضع آکادمی ما با این محاسبه سازگار است؟

ارتباط برقرار کردن با واقعیت اجتماعی جامعه، و بیان شواهدی که به کار سیاست‌گذاری اقتصادی بیاید، یا ارزشی برای اقتصاد مردم‌مدار داشته باشد، مستلزم محشور بودن با واقعیات اجتماعی از مسیر آمارها، داده‌های دولتی، گزارش‌های اقتصادی-اجتماعی، گزارش‌های اندیشکده‌ها و بسیاری مجاری دیگر است که در ایران ما چنین داده‌ها و شواهدی یا تولید نمی‌شوند و در دسترس نیستند، یا با مهر محرمانه از دسترسی خارج می‌شوند، یا به همه دلایلی که در این نوشتار برمی‌شماریم آکادمیسین‌ها تمایلی به بهره‌برداری از آن‌ها ندارند.

دانشگاه فعلی وظیفه خواندن استادان را به دانشجویان کارشناسی ارشد و دکتری منتقل کرده است. کلاس‌های کارشناسی ارشد و دکتری به طرز مضحکی شاهد تکرار این جمله است: «در سطح ارشد و دکتری، استاد و دانشجو همکار هستند و باید از یکدیگر بیاموزند.» جلسات ارائه بین دانشجویان تقسیم و وظیفه خواندن از استاد ساقط می‌شود. وظیفه نوشتن هم در هم‌نویسی رانت‌جویانه استاد و دانشجو از استاد ساقط می‌شود. بدیهی است که وقتی نمی‌خوانید و نمی‌نویسید، لاجرم فکر کردن هم ضرورتی ندارد. نخواندن، ننوشتن و فکر نکردن، استاد را از زمین واقعیت دور می‌کند. سازوکارهای سیاسی، فقدان تولید داده‌های بزرگ که معمولاً دولت‌ها متولی تولید آن‌ها هستند، و آموزش ناکارآمدی که به اصحاب اقتصاد یاد نمی‌دهد منابع داده‌های رشته‌ای و بین‌رشته‌ای کجاست و شیوه کار با آن‌ها چیست بر شدت مسأله می‌افزایند.

پنجم. ذهن جوال علاوه بر بسیار خواندن، نوشتن و فکر کردن، و وارد شدن در مجادلات و مباحثات علمی، نیازمند تربیت و تأمل بین‌رشته‌ای است. آدام اسمیت دائره‌المعارفی از حقوق، اقتصاد، تاریخ و فلسفه؛ مارکس ذهنی انباشته از فلسفه، تاریخ، اقتصاد و سیاست؛ و از معاصران کسانی نظیر فردریش هایک، گری بکر، داگلاس نورث، آمارتیا سن، اولیور ویلیامسون و سایرین ذهن‌هایی تربیت‌شده بر اساس تأمل و مداقه در جامعه‌شناسی، فلسفه، تاریخ، اقتصاد، سیاست، روان‌شناسی و روان‌کاوی، حقوق، جغرافیا و حتی ادبیات داشته‌ و دارند. این تعامل بین‌رشته‌ای ذهنی پویا و خلاق می‌آفریند و سرمایه فرهنگی فراوان و هم‌افزایی پرسش‌ها و پاسخ‌ها شخصیت‌هایی بزرگ در عالم اندیشه به ظهور می‌رساند. آکادمی ایرانی از پس آموزش همان تک‌رشته‌ اقتصاد هم بر نمی‌آید، آموزش جامعه‌شناسی، تاریخ، فلسفه و حقوق که جای خود دارد. لاجرم ذهن‌های ما جوال، پویا و شورانگیز نیست، و دست آخر متن‌های کم‌جانی نوشته و سخنرانی‌هایی ارائه می‌شوند که حیات آکادمی را جان نمی‌بخشند.

ششم. فروریزی سرمایه اجتماعی و احساس مسئولیت اجتماعی، انگیزه‌های آدمیان برای کار کردن را از بین می‌برد. استاد واقعی آکادمی علوم اجتماعی بودن وظیفه دشواری است. هر روز خواندن متن‌های تخصصی، روزنامه‌های مهم، مداقه در اخبار، پیگیری آمارهایی که در حوزه تخصصی فرد منتشر می‌شوند، ملاحظه کردن شرایط بین‌المللی مؤثر بر واقعیت‌های اجتماعی، درگیر شدن در مباحثات اجتماع علمی، شرکت در سخنرانی‌ها، ارائه سخنرانی، نقد نوشتن و نقد شدن، فعالیت در فضای مجازی به قصد تأثیرگذاری بر عرصه عمومی، راهنمایی رساله‌ها و نوشتن متون آکادمیک و مشارکت رسانه‌ای کارهای دشوار، زمان‌بر و اغلب کم‌دست‌آوردی به لحاظ مادی هستند. کم‌پاداش بودن این کارهای دشوار و اغلب پراسترس به همراه آن‌چه در برخوردهای سیاسی با استادان مشاهده شده، ترکیبی از ناامنی و بهانه ناامنی فراهم ساخته که به سقوط سرمایه اجتماعی و احساس مسئولیت اجتماعی انجامیده است.

عده قلیلی واقعاً هزینه ارائه تحلیل‌های خود را پرداخته‌اند و کثیری سرنوشت ایشان را درس عبرت خود ساخته‌اند یا اساساً چیزی هم برای گفتن ندارند اما از بهانه این برخوردها به بهترین وجه برای پوشاندن همه کاستی‌ها بهره می‌برند. تناقض جالب آن‌جاست که بسیاری از قربانیان برخوردهای سیاسی و گاه برآمده از حسادت‌های آکادمیک، به رویه خوایش ادامه داده‌اند و کماکان بسیار می‌خوانند، بسیار می‌نویسند و پرشور به کار خویش ادامه می‌دهند. اعضای این گروه پرشمار نیستند اما همین گروه هستند که نه فقط در اقتصاد بلکه در علوم سیاسی و فلسفه بر اندیشه‌ورزی مداوم اصرار دارند. بنای ما در این نوشتار بر ذکر مصادیق نیست، اما حیفمان می‌آید از سیدجواد طباطبائی نام نبریم. جفایی به دانشجویان و دانشگاه تهران شد وقتی ایشان را از تدریس در دانشگاه بازداشتند. اما کیست که منصفانه اذعان نکند تاریخ اندیشه سیاسی در ایران دو دهه گذشته به شدت تحت تأثیر فعالیت علمی وی بوده است. جفایی که دانشگاه تهران در حق خویش کرد، از بزرگی سیدجواد طباطبائی – صرف‌نظر از این‌که با آراء وی موافق یا مخالف باشیم – نکاست، قلم و زبانش هم از پویایی نیفتاد. بسیاری اما یا از پس سیدجواد طباطبایی شدن برنمی‌آیند یا بیم آن دارند که عاقبتی چون وی داشته باشند، و آب اندیشه‌ای هم از اجاق ایشان گرم نمی‌شود.

فضای سیاسی آکادمی برای آن‌ها که درونمایه‌ای دارند مانع می‌تراشد اما دل پرشور و ذهن جوال‌شان را این چیزها بازنمی‌دارد، اما همین فضا برای سلب مسئولیت کردن آن عده‌ای که روزی 15 صفحه خواندن را دشوار می‌یابند و به رانت‌های فضای آکادمیک خو کرده‌اند، بهانه یا خوش‌بینانه اگر بنگریم، بیم قانع‌کننده‌ای است. سری را که درد نمی‌کند، در آکادمی هم دستمال نمی‌بندند.

 

جمع‌بندی

می‌توانم فهرست شش دلیل کم‌جان بودن آکادمی را طولانی‌تر کنم اما مدل‌های تبیین‌گر خوب است که بر متغیرهای تبیین‌کننده اندکی دست بگذارند. ترکیبی از نظام تأمین مالی دانشگاه، فقدان نظام ارزیابی و ارزشیابی مؤثر در دانشگاه‌ها، سیاست علمی کشور که بیشتر بوروکراتیک و ظاهرگرا است، غیررقابتی بودن فضای آکادمی و قطع ارتباط آن با دنیای آکادمی بین‌المللی، فقدان مطالعات و فعالیت‌های بین‌رشته‌ای، برخوردهای سیاسی و فروریزی سرمایه اجتماعی که به فضای ناامیدی در کل جامعه نیز انجامیده است، ترکیب بسیار مؤثری خلق کرده که کنشگران آکادمی علوم اجتماعی را بی‌تحرک و کم‌جان ساخته است. نظام گزینش اساتید در یک دهه گذشته نیز بر گستره و عمق این مسأله افزود. این سیستم به تدریج نظام خودتقویت‌شونده‌ای خلق کرده که دائماً خود را بازتولید می‌کند. این استادان، دانشجویانی شبیه خویش تربیت می‌کنند و همکاران جدیدی شبیه خویش برمی‌گزینند که فضای آرام و بی‌تنش‌شان را به هم نزند. سکوت پاداش می‌گیرد و مُردگی، ممد حیات این آکادمی است.

معدودی در این میان، برآمده از قابلیت‌های شخصی خود، مسیر تربیت حرفه‌ای که داشته‌اند، رخدادهایی در مسیر زندگی که ایشان را برانگیخته کرده، انگیزه‌های میهن‌دوستانه که دارند، مسئولیت دینی که احساس می‌کنند، میل به شناخته‌شدن و کسب شهرت، تلاش برای بین‌المللی شدن، یا انگیزه‌هایی که همواره اندیشه‌ورزان را به حرکت درآورده است، گونه‌ای دیگر رفتار می‌کنند. پارادوکس بزرگ این است که آکادمی بیشتر با این گروه سر منازعه دارد تا با کثیری که به نامی بسنده کرده‌اند. جریان اندیشه‌ای آکادمی بر عهده همین معدود است و کسانی نظیر سیدجواد طباطبائی در علوم سیاسی یا یوسف اباذری نشان داده‌اند که فراسوی همه مشکلات ساختاری، می‌توان اندیشه‌ورزی مؤثر داشت و آکادمی را از کم‌جانی رهانید. شمارشان بیش باد.

 

برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.

  • Like 4
لینک به دیدگاه

جالب بود

البته ب نظرم محیط تحصیلات اکادیمک ناکارامده تا اینکه ضعیف باشه.

بار تئوری بچه ها خیلی بالاس. اما موقع کار هیچی. بیشتر بالا اوردن اطلاعات ه فقط.

هیچ خلاقیت یا استقلال فکری تو حرفای دانشجوها نیست.

بجز چند تا دانشگاه اول ایران، بقیه صرفا شدن محل درامد.

البته تو همون چند دانشگاه هم انقدر مافیا اطلاعاتی زیاده ک ....

 

زیرا نظام تأمین مالی دانشگاه، فشاری برای کارآمدی وارد نمی‌کند

 

البته یکی دو ساله بودجه دانشگاه ها رو کم کردن. ولی کلی بوده. ربی خاصی به عملکرد نداشته.

ولی اگ این سیستم را بیفته خیلی خوبه. البته الان تا حدودی هست اما تعداد انگشت شمار دانشگاه. و تو همونا هم باند و باند بازی هایی هست ..

  • Like 2
لینک به دیدگاه
جالب بود

البته ب نظرم محیط تحصیلات اکادیمک ناکارامده تا اینکه ضعیف باشه.

بار تئوری بچه ها خیلی بالاس. اما موقع کار هیچی. بیشتر بالا اوردن اطلاعات ه فقط.

هیچ خلاقیت یا استقلال فکری تو حرفای دانشجوها نیست.

بجز چند تا دانشگاه اول ایران، بقیه صرفا شدن محل درامد.

البته تو همون چند دانشگاه هم انقدر مافیا اطلاعاتی زیاده ک ....

 

 

 

البته یکی دو ساله بودجه دانشگاه ها رو کم کردن. ولی کلی بوده. ربی خاصی به عملکرد نداشته.

ولی اگ این سیستم را بیفته خیلی خوبه. البته الان تا حدودی هست اما تعداد انگشت شمار دانشگاه. و تو همونا هم باند و باند بازی هایی هست ..

 

1-البته با اینکه دانشجوها به لحاظ تئوری قوی هستن مخالفم این چند وقتی که میرم سر کلاس میبینم بچه ها گاهی سوالاتی میپرسن که باید بهشون گفت برو ریاضی پنجم ابتدایی رو دوباره بخون.

 

2-یک بنده خدای هس دانشجوی دکتری میاد برامون حل تمرین به لحاظ تئوری در سطح بالایی قرار داره نکته جالبی که هست بخشی از کلاس رو اختصاص میده به تحلیل جریان های واقعی با تئوری محض ، کاری که در بین استاد تمام های دانشگاه ندیدم، اگه تئوری به خوبی تبیین بشه و جابیفته میشه کاربردی

  • Like 2
لینک به دیدگاه

من مقاله رو نخوندم؛ ولی با این عنوان مخالفم. زمان ما که اصلاً ضعیف نبود؛ الآن هم ضعیف نیست؛ اما کلی خروجی بی سواد داره. چون کسانی که میان دانشگاه مثل قبل برای تحصیل نمیان. من یه مدت تو دانشگاه تدریس می کردم؛ تقریباً 100 درصد کلاس در همه درسهام می افتادن (البته ما موظف بودیم که به بیش از 50 درصدشون نمره پاس بدیم). جالب اینجاست که من بعدها فهمیدم که تفریباً 100 درصد بچه ها در درس ادبیات فارسی هم می افتن، و مشکل فقط درسهای تخصصی نیست. دانشجوهایی داشتم که عدد پی نمی دونستن چیه (تو رشته مهندسی مکانیک!!!). من خودم یادمه که به ما توی سوم ابتدایی عدد پی رو گفتن. یا معادله درجه 2 نمی تونستن حل کنن؛ با ماشین حساب نمی تونستن کار کنن...

یه 4 سال ایران نبودم؛ برگشتم دیدم اکثرشون یا فوق لیسانس گرفتن، یا آخرهای گرفتن فوق لیسانس هستن (یعنی از نظر مدرک با من برابرند!!!).

 

در مورد اون تئوری و عملی و این حرفها هم فقط ایران اینطور نیست؛ تقریباً همه جا همین طوریه. توی دوره کارآموزی و بعد از اون کم کم عملی هم یاد می گیرند.

 

یکی از مهمترین مشکلها، استفاده از جزوه به جای کتاب، یا استفاده از کتابهایی هست که مصوبه وزارت علوم (، تحقیقات و فناوری) نیست. وگرنه کتاب توماس و شیمز و مریام و رائو ... که مصوبه وزارت علوم هستند، مشکلی ندارند؛ توی آمریکا هم همین کتابها رو درس می دن.

  • Like 3
لینک به دیدگاه
×
×
  • اضافه کردن...