siahkamar 402 اشتراک گذاری ارسال شده در 3 آبان، ۱۳۹۴ سلام دوستان نواندیشانی یک موضوعی ذهن منو مدت هاس مشغول کرده و میخاستم نظر شما رو هم دربارش بدونم امیدوارم نظرتون رو یکم جامع و دقیق بگین به نظرتون ادم باید چه طوری زندگی کنه یعنی با دلش زندگی کنه یا با توجه به افکار مردم و روال جامعش؟ منظورم این نیست که دل بخاهی باشه مثلا شاید ما چیزی دلمون بخاد که به ضرر بقیه هست و بخاد انجامش بده چون این شدنی نیست. منظورم اینه ادم اونی باشه که واقعا هست و میخاد باشه یا باید تا حدودی هم طبق روال و فرهنگ جامعه باید باشه؟ خیلی موارد دیدم طرف خودش بوده ولی بد تعبیرش کردن.یا دلش با کسی بوده و نتونسته بهش بگه چون ترسیده از دید جامعه.و مسائل زیادی مخصوصا برای قشر مونث جامعه که خیلی وقتها نمیتونن اونی که هستن باشن و همیشه زیر سایه جو جامعه قرار گرفتن و ازادی های کم و بیش مردان رو تو جامعه ندارن. 10 لینک به دیدگاه
alimec 23102 اشتراک گذاری ارسال شده در 3 آبان، ۱۳۹۴ درود من اگه جاي شما بودم غير مستقيم به پسره مي فهموندم كه دوسش دارم و بيخيال جامعه.. 6 لینک به دیدگاه
siahkamar 402 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 3 آبان، ۱۳۹۴ درودمن اگه جاي شما بودم غير مستقيم به پسره مي فهموندم كه دوسش دارم و بيخيال جامعه.. سلام من پسرم منظور منو متوجه نشدین انگار.موارد بالا مثال بودن 8 لینک به دیدگاه
alimec 23102 اشتراک گذاری ارسال شده در 3 آبان، ۱۳۹۴ سلاممن پسرم منظور منو متوجه نشدین انگار.موارد بالا مثال بودن اكي. من به شخصه خودم با گفته ي روانشناسا راحتم كه: 33 خودت و 33 درصد عرف و جامعه و 33 نزديكان. يك درصد باقي ميمونه كه بعضا ميتونه پرچگال باشه بسمت خود دي 7 لینک به دیدگاه
آرتاش 33340 اشتراک گذاری ارسال شده در 3 آبان، ۱۳۹۴ جواب این سوال تو حالت عامیانه اینه:بابا خودت باش یه بار زندگی میکنی کی به حرف مردم گوش میدهاما بوقتش ما میشیم همون مردم و چش و چال طرف و در میاریم حرف مردم باید تا یک میزان اهمیت داشته باشه نه بیشتر من قبلنا بیش از حد نیاز به فکر حرف مردم بودم این و گفتن اونو گفتن چی شد چی نشد اما الان بیخیالم به قول خودمون محل نمیذارم اما نمیشه کلا همه ی ادمارو +کل جامعه و سنت و عرف(هرچند مخالف باشیم) کنار گذاشت....چون جمعیت کثیری اونو باور دارن و در جهت مخالف رفتن اونم به صورت واضح تبعات خیلی گرانی برای آدم به بار میذاره باید حد و مرز گذاشت برای خودمون نه این وری نه اون وری....اینکه میگن یه بار زندگی میکنیم حرف درستی هست نمیشه که با حرف مردم مُرد با حرفشون زندگی کرد خود جامعه هم همینطور چیزهایی رو سوا کنید که به دردتون میخوره با اهدافتون سازگار هست اونارو با جان و دل انجام بدید...یه سری رفتارا هستن از نظر انسانی نه صرفا عرف جامعه شایسته نیستن پس اونارو کنترل کنید و انجامشون ندید...اگر جامعه یه رفتاری رو تحمیل میکنه از زیر بار انجامش شونه خالی کنید اما با زیرکی نه واضح چون قدرت مقابله تون اونقدر زیاد نیست و اینجوری خودتون متضرر میشید یه بنده خدایی میگفت همیشه با خودم فکر میکردم چرا بعضی چیزا از نظر جامعه بده؟مگه چی میشه انجامش بدیم؟تصمیم گرفتم یه سری از اینارو انجام بدم ببینم واقعا چی میشه؟میخواستم با ترس هایی که تو وجودم ایجاد کردن رو در رو بشم و فرار نکنم....همیشه فکر میکردم چرا نباید وسط خیابون داد زد ؟چرا میگن زشته؟یه بار وسط کوچه داد زدم حس خوبی داشتم تجربه شیرین میگه هیچ اتفاق خاصی نیفتاد آسمون به زمین نیومد مردم فوقش نگاه کردن و گذشتن اما من چیزی رو که ازش میترسیدم و فکر میکردم بد هست رو انجام دادم چیزی که گفته بودن نهههههه جیزه...... اگر کاری رو میخواید انجام بدید(انسانی باشه)و دوست دارید اما شاید چند نفر نپسندد کنار نذارید این شماید که تصمیم میگیرید چگونه زندگی کنید....اگر به کسی ضرر(مادی-معنوی)نمیرسونید چرا نباید انجام بدید؟ ما با ترسا هامون زندگی میکنیم متاسفانه من میگم آدم نمیتونه وجودشو نادیده بگیره چون بازخوردش تو آینده خیلی بد خواهد بود....55درصد خودتون باشید(خود تربیت شده)_بقیه درصد ها هم تقسیم میشه.... 9 لینک به دیدگاه
behe 2545 اشتراک گذاری ارسال شده در 4 آبان، ۱۳۹۴ بحث جالبیه. آدم باید بره جایی که با قواانین خودش بتونه زندگی کنه بدون قضاوت و ... 5 لینک به دیدگاه
ENG.SAHAND 31645 اشتراک گذاری ارسال شده در 4 آبان، ۱۳۹۴ یک جمله ...... خواسته های تو خواسته های خودت هستند و اگه میخوای برا خودت زندگی کنی باید این دو روز زندگی رو تا میتونی به خودت و البته دیگران خوش بگذرونی تا میتونی بقه کلا معنی نداره به نظرم بدرود 7 لینک به دیدگاه
Tamana73 28831 اشتراک گذاری ارسال شده در 4 آبان، ۱۳۹۴ زندگی تعداد دم و بازدم ها نیست بلکه لحظاتی هست که قلیت محکم میزند بخاطر خنده بخاطر اتفاق های خوب غیره منتظره ،بخاطر شگفتی،بخاطر شادی ، بخاطر دوست داشتن های بی حساب ، بخاطر عشق ، بخاطر مهربانی شادی ات را به اطرافت بپراکن و با حد و حصر هایی که گذشته به تو تحمیل کرده، مبارزه کن :) وقتی میشنوم کسی آه میکشد و میگوید:زندگی سخت است!! !وسوسه میشوم... از او بپرسم :در مقایسه با چه؟ ... :) 7 لینک به دیدگاه
Waffen 15118 اشتراک گذاری ارسال شده در 8 آبان، ۱۳۹۴ سلامدوستان نواندیشانی یک موضوعی ذهن منو مدت هاس مشغول کرده و میخاستم نظر شما رو هم دربارش بدونم امیدوارم نظرتون رو یکم جامع و دقیق بگین به نظرتون ادم باید چه طوری زندگی کنه یعنی با دلش زندگی کنه یا با توجه به افکار مردم و روال جامعش؟ منظورم این نیست که دل بخاهی باشه مثلا شاید ما چیزی دلمون بخاد که به ضرر بقیه هست و بخاد انجامش بده چون این شدنی نیست. منظورم اینه ادم اونی باشه که واقعا هست و میخاد باشه یا باید تا حدودی هم طبق روال و فرهنگ جامعه باید باشه؟ خیلی موارد دیدم طرف خودش بوده ولی بد تعبیرش کردن.یا دلش با کسی بوده و نتونسته بهش بگه چون ترسیده از دید جامعه.و مسائل زیادی مخصوصا برای قشر مونث جامعه که خیلی وقتها نمیتونن اونی که هستن باشن و همیشه زیر سایه جو جامعه قرار گرفتن و ازادی های کم و بیش مردان رو تو جامعه ندارن. قانونی برای زندگی کردن وجود نداره و هیچ جوابی هم برای این سوال وجود نداره... تفکر انسان (و در نتیجه رفتارش) و بعد از اون جامعه ای که ساخته میشه سیستم های پیچیده هستند در نتیجه نمیشه به این سوالات پاسخ داد به شکلی که بشه اونها رو قانونمند کرد و ازشون پیروی کرد... ما هنوز در تشخیص ساختار های ابتدایی فکری و دینامیک اجتماعی مشکل داریم در علوم... یک قانون نسبی هست که شاید به آدم کمک بکنه و اونم این هست: حداکثر فرد گرایی به علاوه ی حداقل قوانین لازم برای حفظ جامعه... 6 لینک به دیدگاه
fahiT1993 711 اشتراک گذاری ارسال شده در 8 آبان، ۱۳۹۴ زندگی تعداد دم و بازدم ها نیست بلکه لحظاتی هست که قلیت محکم میزند بخاطر خنده بخاطر اتفاق های خوب غیره منتظره ،بخاطر شگفتی،بخاطر شادی ، بخاطر دوست داشتن های بی حساب ، بخاطر عشق ، بخاطر مهربانی شادی ات را به اطرافت بپراکن و با حد و حصر هایی که گذشته به تو تحمیل کرده، مبارزه کن :) وقتی میشنوم کسی آه میکشد و میگوید:زندگی سخت است!! !وسوسه میشوم... از او بپرسم :در مقایسه با چه؟ ... :) :ws37: 3 لینک به دیدگاه
siahkamar 402 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 9 آبان، ۱۳۹۴ یک برداشت اجازه بدهید این یاداشت را با شماره پنجم شروع کنم. «مردم چی فکر میکنند.» بسیاری از ما، در تمام طول روز و البته بخشی از شب که بیداریم، شاید هم در خواب! به این فکر میکنیم که مردم در باره ما چی فکر میکنند. گویی ما مرکز ثقل دنیا هستیم و تمام مردم دنیا آنچنان بیکارکه محو کارهای ما هستند. بسیاری از ما اگر حتی سر سوزنی احتمال بدهیم که دیگران در فلان مورد از ما راضی نیستند، دمار از روزگار خود در میآوریم. بدترین دشنامها و بزرگترین توهینها را نثار خودمان میکنیم که چرا چنان رفتار نکردیم و بدتر از آن چرا چنان نبودیم که دیگران از ما راضی باشند. و متاسفانه، در جامعه ما، این مورد چنان رواج دارد و چنان در تار و پود شخصیت انسانها تنیده شده است که به آن افتخار می کنند و از آن برای خود فضیلتی میسازند. این چنین بها دادن به دیگران، روی دیگر سکه خوار شمردن خویشتن است. متاسفانه اغلب ما در کودکی و پس از آن، یاد نمیگیریم که خودمان را به عنوان یک انسان دوست داشته باشیم. ضعف ما در کودکی، که در آن شرایط کاملا طبیعی است، متاسفانه در بزگسالی نیز ما را رها نمیکند و همچنان در پی دریافت تایید از دیگران هستیم. اگر در کودکی این پدر و مادر هستند که منبع تایید ما هستند، در بزرگسالی، همیشه یافت میشوند دیگرانی که جای پدر و مادر را پر کنند و تبدیل به منابع تایید ما شوند. شاید ذکر این نکته خالی از فایده نباشد که منظور من از دیگران، حکمی کلی مبنی بر تمام آدمها نیست. این بسیار طبیعی است که برخی از مردم باید برای ما مهم باشند. گذشته از نزدیکان و دوستان، حتی دورترانی هم هستند که نقشی مهم در زندگی ما بازی می کنند. بیایید فرض کنیم که شما یک کارآفرین جوان هستید که کسب وکار کوچکی برای خود به راه انداختهاید. آیا نظر مشتریانتان نباید برای شما مهم باشد؟ شکی نیست که باید مهم باشد. اما نظر آنها درباره چه؟ درباره محصول و کسب وکارتان و یا درباره خودتان؟ متاسفانه بسیاری از ما کوچکترین نظر انتقادی در مورد محصولمان و یا حتی رفتارمان را با خودمان و شخصیتمان یکی میگیریم که در نتیجه این اشتباه، دچار واگویههای ذهنی میشویم و تمام وقتمان صرف جواب دادن به این آدمها در ذهنمان میشود. بدیهی است که این وضعیت در نهایت به چیزی منجر میشود که در روانشناسی به آن وسواس فکری گفته میشود. یعنی فکر و یا به عبارت بهتر واگویهای که به طور مدام به ذهن ما هجوم میآورد و ما قادر نیستیم برای مدتی طولانی آن را از ذهنمان بیرون برانیم. این نوع از وسواس، مانند همه وسواسهای دیگر دو مشخصه تکرار و اجبار را در خود دارد. با وجود چنین وسواسهایی، ذهن ما فضای کافی را برای نوآوری و خلاقیت و در نهایت موفقیت نخواهد داشت. یک درخواست دفعه دیگر وقتی از گفته کسی دلگیر میشویم، در خلوت خود کمی فکر کنیم. چرا چنین آشفته شدهایم؟ آیا آن شخص اساسا انسان مهمی در زندگی ما بوده است که بخواهیم برایش چنین اهمیتی قائل شویم؟ اگر بوده است آیا گفته او رفتار ما را هدف گرفته است و یا شخصیت ما را؟ اگرهم چندان مهم نبوده است، چرا چنین آشفته شدهایم؟ پاسخ به این سوالات و تجزیه و تحلیل آنها میتواند ما را از شر بسیاری از واگویههای درونی و حال بد ناشی از آن برهاند. مجله شبکه 3 لینک به دیدگاه
fakur1 10129 اشتراک گذاری ارسال شده در 26 آبان، ۱۳۹۴ در کشور ما به دلیل آداب و سنن و اعتقادات ظاهری , کسی نمیتونه آنطوری باشه که هست. 99% ایرانیان متظاهرند. اون یک در صد هم شاید وجود خارجی نداشته باشه. 3 لینک به دیدگاه
Sepandarmaz 1327 اشتراک گذاری ارسال شده در 27 آبان، ۱۳۹۴ قانونی برای زندگی کردن وجود نداره و هیچ جوابی هم برای این سوال وجود نداره... تفکر انسان (و در نتیجه رفتارش) و بعد از اون جامعه ای که ساخته میشه سیستم های پیچیده هستند در نتیجه نمیشه به این سوالات پاسخ داد به شکلی که بشه اونها رو قانونمند کرد و ازشون پیروی کرد... ما هنوز در تشخیص ساختار های ابتدایی فکری و دینامیک اجتماعی مشکل داریم در علوم... یک قانون نسبی هست که شاید به آدم کمک بکنه و اونم این هست: حداکثر فرد گرایی به علاوه ی حداقل قوانین لازم برای حفظ جامعه... جالب بود از یه کتاب (رمان) به یاد دارم از همون کتابهایی که منتقدین با دادن القاب " عامه پسند و کوچه بازاری " سعی در بی ارزش شمردن اونها دارن : " هرکاری که حقت هست و انجام دادنش منع قانونی نداره و باعث آزار کسی نمیشه انجام بده و نگران برداشت بقیه نباش " تو خیلی از موقعیت ها و درمورد موضوعات مختلف به این جمله فکر میکنم ... 4 لینک به دیدگاه
Adel00 5292 اشتراک گذاری ارسال شده در 27 آبان، ۱۳۹۴ سلام. بنظر من هم انسان نباید به حرف مردم باشه. وگرنه تبدیل به عروسک خیمه شب بازی میشه. بعضی ها صلاح آدم رو میخوان و نصیحتی میکنن - که اقلیتن - بعضی ها حسودن و میخوان حرکت ما رو تحقیر کنن یا بد نشون بدن بعضی ها هم نمیفهمن و حرکت ما رو بد نشون میدن به قول دوستان تا جاییکه قانون بهت حق داده هر کاری دوست داری بکن. هر انسانی یک دایره شخصی دور خودش داره. نباید از حریمش بزنه بیرون نه بذاره حریمش اسیب ببینه. ضمنا علاوه بر قانون.. اعتقادات یا باورهای ذهنی یا دین و نیز اصول تربیتی ما هم مثل فیلترهایی چون قانون رفتار و خواسته های ما رو هدایت میکنه. قسمت دوم سوال این بود عرف جامعه؟ بنظر من طبق تجربم نمیشه علنی با عرف جامعه مقابله کرد یا نشون داد که مخالفم! میگن خواهی نشوی رسوا هم رنگ جماعت شو.. بنظر من در مکان عمومی و جامعه تا جای ممکن عرف جامعه رو رعایت کنیم از زیر کار خودمونو بکنیم. مثلا مساله حجاب. نمیشه بی حجاب اومد خیابون. ولی در محافل خصوصی خودمون بی حجاب یا با هر لباس و مویی بگردیم. در واقع باید سیاست داشت. در مورد علاقه مندی خانم ها بنظرم تو جامعه ما هیچ وقت نباید یک زن اول ابراز علاقه کنه. پسرها جنبه ندارن پس فردا میزنن تو سر اون خانم که تو دنبالم افتادی یا فریبم دادی و ... . بین دوستام یا اشنایان دور دیده بودم که متاسفانه پسر نامرد این رفتار رو کرده بود. پسر ها از نظر روانشناسی دوست ندارن انتخاب بشن. دوست دارن انتخاب کنن. مطمئن باشید پسر اگه ذره ای علاقه مند شه خودش میفته دنبال دختر و خواستگاری و ... در این مورد بحث حرف مردم نیست.. تجربه دیگرانه. چرا باید راهی که دیگران رفتند و تجربه بدی داشتند رو تکرار کنیم؟ 5 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده