Dreamy Girl 6672 اشتراک گذاری ارسال شده در 19 مهر، ۱۳۹۴ متاسفانه اغلب ما حتی دید و شناخت درستی نسبت به احساسات خودمان نداریم و نمیدانیم در شرایط مختلف چگونه با احساسات خود مقابله کنیم و یا با آن کنار بیاییم. شما در طول دوران تحصیل و رشد به تدریج دروسی از قبیل تاریخ، ریاضی، علوم را میآموزید و مهارتهای متنوعی را برای ورود به زندگی اجتماعی کسب میکنید، اما مهارت ارزشمندی که شاید جای آن در مدرسه و دانشگاه خالی بوده و هست نحوه شناسایی احساسات خود و دیگران است. متاسفانه اغلب ما حتی دید و شناخت درستی نسبت به احساسات خودمان نداریم و نمیدانیم در شرایط مختلف چگونه با احساسات خود مقابله کنیم و یا با آن کنار بیاییم. هوش عاطفی، هوش احساسی یا هوش هیجانی که ضریب آن با EQ نشان داده میشود، شناخت و کنترل عواطف و هیجانهای فردی است. به عبارت دیگر، شخصی که EQ بالایی دارد سه مؤلفه هیجانها را به طور موفقیتآمیزی با یکدیگر تلفیق میکند. در روانشناسی هیجانها معمولاً به احساسها و واکنشهای عاطفی اشاره دارند و هر هیجان از سه بخش تشکیل شده است: مؤلفهی شناختی، افکار، باورها و انتظارهایی که نوع و شدت پاسخ هیجانی را تعیین میکنند. آن چه برای یک فرد فوقالعاده لذت بخش است، ممکن است برای دیگری کسلکننده یا آزارنده باشد. مؤلفهی فیزیولوژیکی که شامل تغییرات جسمی در بدن است. برای مثال، هنگامی که بدن از نظر هیجانی به واسطه ترس یا خشم بر انگیخته میشود، ضربان قلب زیاد میشود، مردمکها گشاد میشوند و میزان تنفس افزایش مییابد. اکثر هیجانها شامل یک برانگیختگی کلی و غیر اختصاصی دستگاه عصب هستند. مؤلفهی رفتاری، به حالتهای مختلف ابراز هیجانها اشاره میکند. جلوههای چهرهای، حالتهای اندام و حرکتهای بیانگر، و آهنگ صدا همراه با خشم، لذت، شادی، غم، ترس و هیجانهای دیگر تغییر میکنند. در حقیقت افرادی که از هوش هیجانی بالاتری برخوردارند در زندگی کاری و اجتماعی خود میتوانند موفقتر گام بردارند و برای مدیریت کردن احساسات و جلوگیری از ایجاد اختلال و تعارض در زندگی به مهارتهای کمکی کمتری احتیاج دارند. در این مقاله به طور مفصلتر هوش هیجانی را شناسایی میکنیم و روشهایی را برای پرورش آن مرور میکنیم. اندازهگیری میزان هوش هیجانی دانشی جدید در زمینه روانشناسی است و برای اولین بار در دهه ۸۰ مورد ارزیابی قرار گرفت و کماکان در حال توسعه است. اما آن چه در این جا به عنوان یک مدل مختلط سعی در معرفی آن داریم مدلی از دانیل گلمن مشتمل بر پنج حوزه کلیدی است: کلید یک: خودآگاهی خودآگاهی توانایی شناخت خود و آگاهی از خصوصیات، نقاط ضعف و قوّت، خواستهها و ترسها است. یکی از اجزای مهم مهارت خودآگاهی «شناخت احساسات» است. برای پیدا کردن این شناخت باید ارزیابی بر روی آن چه شما حس میکنید به خصوص در زمان درماندگی و هم چنین مواردی که موجب عاطفی شدن شما میشود داشته باشید. کلید دو: مدیریت خود این که مدیر خود باشید بدان معنی است که بتوانید واکنشهای احساسی خود را کنترل کنید و از بروز واکنشهای طغیانی و تهاجمی اجتناب کنید و در عوض با آرامش در راستای از بین رفتن اختلافات بحث کنید و از رفتارهایی که موجب تضعیف شخصیت شما و یا به وجود آمدن هراس و اضطراب برای شما میشود تا حد ممکن پرهیز کنید. کلید سه: انگیزه هر فرد برای کاری که انجام میدهد قاعدتا انگیزهای متصور است، گرفتن پاداش و کسب درآمد میتواند یکی از معمولترین بهانهها و یا انگیزههای حرکت باشد. در مدل گلمن به عنوان انگیزه به مواردی نظیر شادی شخصی، حس کنجکاوی و یا رضایت از مولد بودن اشاره شده است. کلید چهار: همدلی در حالی که سه کلید قبلی حول احساسات فردی شخص شکل گرفته است، این کلید به احساسات دیگران میپردازد. در واقع همدلی کردن شناخت احساسات دیگران و در ادامه پاسخ مناسب به مخاطب است. کلید پنج: مهارتهای اجتماعی این رده شامل تلفیق احساسات فردی و همدلی با دیگران است که شامل شناسایی زمینههای مشترک با دیگران، مدیریت احساست فردی و احساسات مخاطب در محیط اجتماعی است که در انتهای هر تعامل، نتیجه برای فرد و مخاطب قانع کننده باشد. برای ارتقا سطح هوش هیجانی به عنوان یک راهنما میتوانید از این مدل استفاده کنید و نیاز دارید که این پنج کلید را به صورت دقیقتر شناخته و مهارتهایی را بیاموزید که بتوانید تواناییهای خود را در هر زمینه بهبود دهید. خود آگاهی: به عنوان گام اول برای شروع مسیر بهبود و مقابله با مشکلات فردی باید احساسات خود را بشناسید. راههای زیر میتواند برای این گام کمک کننده باشند. روزنگار شخصی: بسیاری از افراد تاثیر گذار که بعدها زندگی آنها به سرمشقی همگانی، یک فیلم و یا کتاب تبدیل شده است، رخدادهای روزانه خود را مینوشتند و به مدد همین دست نوشتهها آیندگان از مسیر موفقیت آنها ایده گرفتهاند. در وبلاگ مهارتهای شغلی برای شروع، توصیه شده است که روزنگاری جهت ثبت احساسات روزانه خود داشته باشید. در پایان هر روز بنویسد که در طول روز چه حسی داشتید و چگونه با آن مواجه شدید. مثلا اگر در محیط کار از حرفهای همکار خود عصبانی شدهاید، این عصبانیت به چه دلیل بوده است و چگونه با این عصبانیت ایجاد شده برخورد کردید و واکنش شما چه بوده است. پس از نگارش، به صورت دورهای میتوانید نوشتههای خود را مرور کنید تا دید مناسبی نسبت به احساسات خود و روند آن در طول زمان داشته باشید. شاید موردی که چندی پیش شما را عصبانی کرده باشد با حس و حال امروز شما کاملا پیش پا افتاده باشد و شاید اگر واکنش چندی پیش شما در برخورد با این عصبانیت، جدال و دعوا بود اکنون ترجیح دهید که به گونهای متفاوت واکنش نشان دهید. دیدگاه دیگران: برای درک بهتر احساسات شخصی بهتر است دیگاه اطرافیان را نیز بدانید. سعی کنید از چندین نفر که شما را به خوبی می شناسند بپرسید که نقاط قوت و ضعفتان چیست. آنچه را که می گویند یادداشت کنید، دیدگاههای آنها را با هم مقایسه کنید. نیازی نیست که استدلالها و نظرات این افراد صد در صد درست باشد بنابراین نیاز به بحث کردن نیست بلکه تنها باید شنونده باشید و تلاش کنید که الگوهای ذهنی و احساسی خود را با دیدگاههای آنها مقایسه کنید تا درک جامعتری نسبت به خود داشته باشید. آرامش یا مدتیشن: برای آن که بروز احساسات از کنترل خارج نشود و در شرایط مختلف واکنشی نشان ندهید که بعدها پشیمان شوید و به ضرر شما تمام شود باید تمرین کنید و کمکم سرعت بروز احساسات خود را کم کنید. زمانی که بسیار هیجان دارید و یا خشمگین هستید قبل از نشان دادن واکنش ابتدا اندکی مکث کنید به مغز خود فرصت دهید تا بهتر فکر کند، نفس عمیقی بکشید و بعد واکنش نشان دهید. در ارتباطهای آنلاین و برقراری ارتباط توسط چت، تا حد زیادی سطح مجادله پایین میآید که بخشی از این صلح مدیون آن است که شما در حالت عاطفی امکان آن را دارید که فکر کنید و بعد پاسخ دهید. به زودی در مطلبی در خصوص مدتیشن و تاثیرات آن بر مغز نکاتی را مرور خواهیم کرد. اگر شما تا کنون در خصوص خودآگاهی کاری انجام ندادهاید، این سه پیشنهاد مطرح شده میتواند به عنوان راهنما به کمک شما بیاید. یک استراتژی دیگر که به شما پیشنهاد میشود پیادهروی طولانی است. سعی کنید در طول پیادهروی با خودتان به مکالمه درونی بپردازید، به عواملی که شما را ناراحت میکند و به شما آسیب میزند و از سوی دیگر عواملی که موجب شادی و سلامت روحی و روانی شما میشود فکر کنید. برای پیدا کردن بینشی عمیقتر نسبت به خود و زندگی، بر جای تمرکز بر عوامل خارجی، به تعالی شخصی و درونیات خود بپردازید. مدیریت خود: بعد از شناخت احساسات، شما مسئولیت رسیدگی به احساسات خود را دارید. باید بهترین راهحل را برای بیان احساسات خود بیابید تا از طغیان خارج از کنترل احساسات و تحت تاثیر قرار گرفتن از طریق محرکهای خارجی و واکنشهای داخلی تا حد ممکن اجتناب شود. یکی از راههای کلیدی برای مدیریت احساسات، تغییر ناگهانی ورودیهای حسی است. اغلب این ترفند را شنیدهاید که در زمانی که عصبانی هستید ده نفس عمیق را بکشید و یا محیط را برای مدتی ترک کنید. در مقام کسی که مشکلات بسیاری در زمینه افسردگی و عصبانیت داشته است، باید بگویم که این نصیحت غالبا بیخود است و اگر برای شما کار میکند به احتمال زیاد نشانه قدرت روحی زیاد شما است! در نظر داشته باشید که عموما یک فعالیت فیزیکی، میتواند مسیر احساس شما را تغییر دهد. اگر احساس بیحالی میکنید انجام برخی از نرمشهای ساده میتواند موثر باشد. زمانی که شما در یک چرخه عاطفی نامناسب قرار دارید که برای شما آسیبرسان است، به خودتان یک سیلی بزنید، مثل یک ضربه ناگهانی، یک شوک خفیف لازم است تا این چرخه معیوب در هم بشکند و شما در مسیر درست قرار بگیرید. توصیه دیگر آن است که از انرژی احساسی خود در مسیری مفید استفاده کنید. به احساسات درونی خود اجازه دهید تا به جای تمرکز بر روی موارد بیهوده و ناکارآمد به انگیزهای جهت فعالیتهای مفید و سالم تبدیل شود. فرض کنید که اخیرا یک فعالیت ورزشی مثل بازی تنیس را آغاز کردهاید. شما به عنوان یک تفریح هفتگی به آن نگاه میکنید و توقع زیادی از خود ندارید، بلکه بیشتر فکرتان این است که شما این ورزش را خیلی دیر شروع کردهاید و قرار نیست حرفهای باشید بلکه همین که پیشرفت کنید و تکنیکهای لازم را یاد بگیرید برای شما کافی است. اما زمانی که با حریفی قدرتمند روبرو میشوید انرژی خود را از دست میدهید و باختهای پیاپی شما را ناراحت و عصبی میکند. دیگر برای شما این ورزش تفریح محسوب نمیشود بلکه جایگاهی است که احساسات و تواناییهای شما سرکوب شود، ترجیح میدهید که میدان را موقتا و یا حتی برای همیشه ترک کنید. به جای درگیر شدن با این احساسات مخرب، بهتر است در نظر داشته باشید که ما هر روز هزاران فرصت برای بهبود خود و کسب مهارتهای جدید داریم. بنابراین از این حس سرخوردگی به عنوان انگیزهای برای کشف استعدادهای دست نخورده خود و پلهای برای شروع پیشرفت و بهبود استفاده کنید. تلاش کنید که با ارتقای خود و به دست آوردن جایگاه بهتر از این احساسات منفی دور بمانید. شما نمیتوانید همیشه با یک روش قطعی آنچه را که حس میکنید تحت کنترل خود قرار دهید اما همیشه میتوانید واکنشهای خود را مدیریت کنید. اگر شما هم با مشکل کنترل تکانههای احساسی روبرو هستید، بهتر است در زمان آرامش به دنبال راهحل و کمک بگردید. البته همه احساسات را نمیتوان تخلیه کرد. درگیری من با افسردگی به من آموخت که برخی از احساسها حتی بعد از هیجان اولیه همچنان باقی خواهند ماند اما همیشه لحظهای هست که در آن احساساتتان به شدت اولیه به نظر نمیرسد. از همان لحظه برای گرفتن کمک و بهتر کردن اوضاع استفاده کنید. انگیزه: در اینجا در مورد انگیزهای صحبت میشود که در ارتباط با هوش هیجانی است که علاوه بر اینکه مرحلهای برای به انجام رسیدن کارها است، یک انرژی و یا نیرونی درونی است که ما را برای رسیدن به اهدافمان حمایت میکند. روانشناسی امروز توضیح میدهد که یک بخش از قشر جلوی مغز مسئولیت فکر کردن به اهداف معنادار را برعهده دارد. زمانی که میخواهید در کار خود حرفهایتر شوید، هنر یا اثری را خلق کنید و یا کاری را انجام دهید انگیزه با ایجاد ارتباط خواسته شما با واقعیت ملموس شما را در مسیر صحیح هدایت میکند. زمانی که میخواهید در کار خود حرفهای شوید، انگیزهای ایجاد میشود که در این مسیر آموزش ببینید، شغلهای جدیدی را تجربه کرده و فرصتهایی برای ارتقا را پیدا کنید. دانیل گلمن معتقد است که برای ایجاد انگیزه، در ابتدا باید ارزشهای خود را شناسایی کنید. بسیاری از ما به دلیل مشغلههای زیاد وقت کافی را نداریم تا ارزشهای واقعی خود را شناسایی کنیم و یا حتی بدتر از آن کارهایی که انجام میدهیم، در تضاد با ارزشهای ما است و یا به طور کامل منجر میشود که ارزشهای خود را از دست دهیم. متاسفانه نمیتوان نسخه مشخصی پیچید که شما از زندگی چه میخواهید اما استراتژیهای زیادی وجود دارد که میتواند به کمک شما بیاید. استفاده از دفتر نوشتههای روزانه برای دنبال کردن آن چه در موقعیتهای مختلف حس کردهاید، تهیه کردن لیستی ار ارزشهای شخصی، و مشخص کردن عدم قطعیتها در زندگی و سپس اقدام به انجام کار مورد نظر، میتواند کارگشا باشد. دکتر مایکل مانتل پیشنهاد میکند که کار را با موفقیتها و تصمیمهای کوچکی شروع کنید که میدانید توانایی انجام آنها را دارید. همدلی: احساسات شما تنها نیمی از ارتباطات شما را میسازند. البته این همان بخشی است که شما بیشترین توجه را به آن دارید، اما تنها دلیلش این است که شما هر روز با خودتان سر و کار دارید. تمام افرادی که شما با آنها ارتباط دارید احساسات، خواستهها، ترسها و حساسیتهای خودشان را دارند. همدلی مهمترین مهارتی است که به شما کمک میکند ارتباطاتتان را مدیریت کنید. همدلی مهارتی است که باید در طول زندگی و توسط تجارب مختلف کسب شود اما در ادامه به نکتههایی اشاره میکنیم که میتوانند در تمرین همدلی به شما کمک کنند: ساکت باشید و گوش کنید: با سختترین مورد شروع میکنیم، چرا که مهمترین مورد است. شما نمیتوانید زندگی دیگران را به صورت کامل تجربه کنید و به همین دلیل نمیتوانید آنها را به صورت کامل درک کنید، اما میتوانید به آنها گوش کنید. گوش کردن به این معنی است که بگذارید دیگران صحبت کنند و البته پس از شنیدن صحبتهای در تضاد با عقاید شما، با آنها مخالفت نکنید. قضاوت، پیشداوریها و شکهایتان را برای مدت کوتاهی کنار بگذارید و به فرد مخاطبتان این شانس را بدهید که توضیح دهد چه حسی دارد. همدلی سخت است اما تقریبا تمام ارتباطاتی که دارید میتواند به واسطه همدلی به شدت بهبود پیدا کند البته به شرطی که همیشه پیش از به دست گرفتن دوباره سررشته کلام ده ثانیه بیشتر صبر کنید. با خودتان مخالفت کنید: یکی از سادهترین راههای محکم کردن یک تصور در ذهنتان این است که در اثبات آن برای خودتان دلیل بیاورید. برای مقابله با این موضوع باید با خودتان مخالفت کنید. اگر فکر میکنید رییستان فرد بیمنطقی است، در ذهنتان سعی کنید خود را به جای او و در موقعیت او قرار دهید و از عملکردش دفاع کنید. اگر به جای او بودید، آیا عملش منطقی به نظر نمیرسید؟ حتی مطرح کردن سوالهایی که دارید در ذهنتان به شما کمک میکند که همدلی را شروع کنید. البته پرسیدن آن از دیگران همواره بسیار مفیدتر است. دانستن را کنار بگذارید، سعی کنید درک کنید: درک کردن کلید همدلی است. همانطور که پیشتر بحث کردیم، درک کردن همان تفاوت میان «دانستن یک چیز» و «همدلی واقعی با یک چیز» است. اگر مدام میگویید «میدانم، اما …» نشانهای است که میگوید باید کمی تامل کنید. هرگاه کسی درباره تجربهای صحبت میکند که شما نقشی در آن نداشتهاید، مدتی زمان صرف کنید و ببینید اگر همان اتفاق را روزانه تجربه میکردید، زندگیتان چگونه میبود. قاعدتا شما نمیتوانید تمام زندگیتان را صرف یک نفر دیگر کنید، اما صرف کردن وقتی اندک (حتی زمانهایی که مثلا در حال کاری هستید که ذهنتان را درگیر نمیکند) برای درک دیگران می توانید بسیار مفید باشد. بنا به تعریف همدلی به معنای تجربه کردن وضعیت احساسی دیگران است. تلاش برای تشدید کردن تجربههای دیگران براساس تجارب شخصی و نشان دادن واکنشهای مناسب به آن. نصیحت کردن یا پیشنهاد راهکار ایرادی ندارد، اما همدلی به این معنا است که تا رسیدن زمان مناسب برای نصیحت کردن صبر کنید. اگر کسی در آستانه گریه کردن است، یا درباره دردی بسیار عمیق سخن میگوید، موضوع را ساده جلوه ندهید و سعی نکنید آسیب یا ناراحتیها را کوچک بشمارید. به این فکر کنید که مخاطبتان چه احساسی باید داشته باشد و به او فضای کافی بدهید که احساسش را مطرح کند. مهارتهای اجتماعی جمع کردن تمام مهارتهای اجتماعی در یک بخش از یک مقاله مانند این است که بخواهیم در یک صفحه فیزیک اجرام سماوی را توضیح دهیم. هرچند مهارتهایی که شما در این چهار حوزه کسب میکنید به شما کمک میکنند بسیاری از مشکلات اجتماعی را که بسیاری از بزرگسالان با آن درگیر هستند را به سادگی برطرف کنید. همانطور که گلمن توضیح میدهد، مهارتهای اجتماعی شما همه چیز از زندگی کاری تا زندگی عاطفیتان را تحت تاثیر قرار خواهد داد: «مهارت اجتماعی فرمهای مختلفی دارد، و البته چیزی بیشتر از خوشصحبت بودن است. این تواناییها طیف وسیعی را در بر میگیرند. از توانایی درک احساسات دیگران و درک نحوه تفکر آنها گرفته تا یک همکار خوب و همتیمی خوب بودن و همینطور تخصص در مذاکره همه جزء مهارتهای اجتماعی هستند. تمام این مهارتها در طول زندگی کسب میشوند. میتوانیم در هر کدام از آنها که برایمان مهمتر است پیشرفت کنیم، اما به زمان، تلاش و پشتکار احتیاج خواهیم داشت. بد نیست که یک الگو داشته باشید، کسی که خصوصیات مورد نظر شما را داشته باشد. البته باید در تمام موقعیتهایی که به صورت طبیعی پیش میآیند تمرین کنید و این موقعیتها ممکن است گوش دادن به صحبتهای یک نوجوان باشد نه فقط توصیههای یک فرد بزرگسال.» شما میتوانید کارتان را با شایعترین فرم مشکلات اجتماعی شروع کنید: حل یک اختلاف نظر! این جایی است که شما باید تمام مهارتهای اجتماعیتان را به کار ببرید. قدمهای نخست برای چنین موقعیتهایی را در ادامه با هم مرور میکنیم: احساساتتان را بشناسید و با آنها تعامل کنید: هرگاه با کسی بحث میکنید ممکن است کار بالا بگیرد. اگر یکی از طرفین بحث به صورت احساسی برانگیخته شده است بهتر است اول از همه این مشکل را حل کنید. باید وقت استراحتی در نظر بگیرید تا هیجانات تخلیه شوند و دوباره به موضوع بحث برگردید.migna.ir نمونه چنین رفتاری در محیط کاری ممکن است این باشد که پیش از ایمیل زدن به رییستان ابتدا با یک همکار درددل کنید. در یک رابطه عاطفی پیش از انتقاد به مخاطبتان یادآوری کنید که برای او اهمیت قائل هستید. اگر مجادلههای پیشین خود را در ذهن خمود مرور کنید قطعا به یاد میآورید که بارها از صحبتهایی که در عصبانیت کردهاید و یا خشونتی که نشان دادهاید پشیمان شدهاید. زمانی که هر دو طرف تعامل آرام هستید مشکل را رفع کنید: زمانی که به لحاظ ذهنی آرام هستید، مشخص کنید که مشکل یا اختلافنظرتان دقیقا چیست. پیش از رفتن به سراغ راهحل اطمینان حاصل کنید که هم شما و هم مخاطبتان درباره «این که مشکل واقعا چیست» نظر یکسانی دارید. راهحلهایی پیشنهاد کنید که برای هر دو طرف مفید باشد و درک کنید که ممکن است طرف مقابل نخواهد امتیازی به شما بدهد یا مواضع شما را بپذیرد، اما بر سر حرف (درست) خود بمانید. کار را با موضعی دوستانه تمام کنید: چه در محیط کار یا زندگی خانوادگی ارتباطات زمانی بهتر کار میکند که همه طرفین آن خود را در یک سمت قضیه ببینند. حتی اگر نمیتوانید به یک نتیجه مثبت برسید، مطمئن شوید که آخرین چیزی که به مخاطب منتقل میکنید این است که شما میخواهید در جهت رسیدن به یک هدف تلاش کنید، حتی اگر نظرات متفاوتی داشته باشید. مسلما همه ارتباطات شما با دیگران به بحث و مجادله نمیکشد. برخی مهارتها شامل ملاقات با افراد جدید، تعامل با افرادی که ذهنیتهای متفاوتی دارند یا حتی بازی کردن میشود. هرچند شاید حل کردن اختلافنظرها بهترین جایی است که میتوانید شیوه استفاده از مهارتهای احساسیتان را بیازمایید. نزاعها و بحثها معمولا زمانی بهتر حلوفصل میشوند که نخست بدانید دقیقا چه میخواهید، دوم بتوانید به وضوح آن را منتقل کنید، سوم بدانید طرف مقابل چه میخواهد و در نهایت به شرایطی برسید که هر دو طرف راضی باشند. اگر به دقت نگاه کنید متوجه خواهید شد که رسیدن به چنین شرایطی شامل استفاده از تمام جنبههای هوش هیجانی است که از آن صحبت کردیم. 1 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده