Dreamy Girl 6672 اشتراک گذاری ارسال شده در 4 مهر، ۱۳۹۴ نویسنده: تیم دیلینی برگردان: بهرنگ صدیقی و وحید طلوعی هومنز نخستین تأثیرات مهم فکری را آشکارا از برنارد دووتو گرفت که او را با آرای پارِتو آشنا کرد. این آثار پارِتو بود که وی را به سوی جامعهشناسی هدایت کرد. هومنز از طریق ایدههای پارِتو، توانست برای پیش زمینهی بورژوای خود، که به شدت زیر حملات نظریهپردازان مارکسیست بود، توجیهی بیابد. او تحلیل مارکس را، مبنی بر این که سازمان دهی ابراز تولید تمام ویژگیهای جامعه را تعیین میکند، قبول نداشت. بنا به نوشتهی هومنز، «این عبارت را صرفاً نمیتوان یک تعریف دانست، بلکه گزارهای است حاکی از وجود رابطهی بین دو پدیده، یعنی ابراز تولید و دیگر ویژگیهای جامعه؛ پدیدههایی که متغیرهایی منفرد نیستند و در بهترین حالت، میتوان آنها را دستهای به هم پیوسته از متغیرهای نامعین دانست. رابطهی این دو پدیده معین نیست، به جز این که جهت اصلی علیت - جبرگرایی - از اولی به دومی است» (Homans,1967:14). هومنز، به مثابه جامعهشناسی خُرد نگر، رویکرد کلان مارکس را به نقد کشیده و نوشته است: «عجیبترین مسئله این است که مارکسیستها، که به لحاظ نظری معتقدند قوانین کلان الزاماً نتیجهای معین به بار میآورند، این قوانین را به حال خود رها نمیکنند تا آن نتیجه را بیافرینند و اصرار دارند که به آن قوانین، در راه رسیدن به نتایج معین یاری برسانند.» (Homans,1967:104) هومنز در آثار خود، به سبب جهتگیری خُردگرایانهاش، بیشترین بهره را از منابع گوناگونی گرفت که به نوعی به تبیین گروههای کوچک پرداخته بودند. او در این راه، از حوزههایی چون بیوشیمی، روان شناسی رفتاری، انسان شناسی کارکردگرایانه، فایده گرایی، اقتصاد پایهای و همچنین آرای نظریهپردازان اجتماعی چون لارنس هندرسن، التن مایو، بی. اف. اسکینر و گئورگ زیمل بهره گرفت. برنارد دووتو، لارنس هندرسن والتن مایو هومنز اندکی پس از آغاز تحصیل در هاروارد، با یکی از اعضای هیئت علمی آن دانشگاه رابطهی نزدیکی برقرار کرد و خود نوشته است: «او تا حدودی به طور اتفاقی همان کسی بود که بیشترین تغییری را که یک فرد به تنهایی میتوانست در زندگی من ایجاد کند، به وجود آورد. این فرد برنارد دووتو بود که من خیلی زود توانستم بنی صدایش بزنم» (Homans,1984:85) هومنز بسیار خوشحال بود که توانسته بود چنین رابطهی نزدیکی با یکی از استادانش برقرار کند؛ این در حالی بود که دانشجویان دورهی لیسانس در هاروارد معمولاً شکایت داشتند که استادانشان به ندرت در خارج از کلاس درس برای آنان وقت میگذاشتند. هومنز در این زمان، اهمیت ارتباط دوستانهی اساتید را با دانشجویان در خارج از محدودهی دانشگاهی دریافت؛ امری که برای دانشجویان امروزی نیز آشکار است. دووتو که از مربیان درس انگلیسی در هاروارد بود و تدریس خصوصی نیز میکرد، در درس ادبیات امریکا معلم خصوصی هومنز شد. بنی به هومنز گفته بود که اهل ایالت یوتا در غرب امریکاست، اما مورمون نیست. طرز برخورد انعطاف ناپذیر و نفرت کلیشهای او از «افراد صاحب نفوذ شرقی» در نظر هومنز جذاب مینمود. در نخستین ملاقاتهایشان، هومنز روشن ساخت که از نوادگان ادمز است و نه مشروب مینوشد و نه سیگار میکشد. دووتو در پاسخ به این رفتار هومنز از او پرسید: «پس چه کاری میکنی که بوی یک مرد را بدهی؟» (Homans,1984:86). هومنز پاسخی برای این پرسش نداشت و چنان که در زندگی نامهی خود نوشتش روشن ساخته است، مدت کوتاهی پس از آن نوشیدن مشروب و سپس کشیدن سیگار را آغاز کرد. بنی و جورج معمولاً در خارج از دانشگاه قرارهای ملاقاتی میگذاشتند. بار که برای صرف شام به هتل ریتز رفته بودند، دووتو یکی از دوستانش، آلفرد کنوپف، را که از ناشران برجسته بود به جورج معرفی کرد. دوستیِ بنی و جورج مدتهای مدید ادامه یافت و پس از آنکه هر دو ازدواج کردند، روابط آنان در قالب روابط خانوادگی ادامه یافت. «مشغولیت اصلی ما مشروب خوردن بود که آواز خواندن آن را متعادل میکرد... در حالی که اِیویس (همسر بنی) پیانو میزد. چندین لیتر ویسکی روی آن پیانو ریخت» (Homans,1984:89). در دانشگاه، دووتو کتابهای فراوانی را برای مطالعه به هومنز داد و او را موظف به خواندن آنها کرد. از شاخصترین آنها، حکایت زنبورها، اثر برنارد ماندِویل و ترجمهی فرانسهی جامعهشناسی عمومی پارتو بود که هیچ یک به ادبیات انگلیسی ربطی نداشتند. بنابر نوشتهی هومنز، «بزرگترین خدمتی که بنی به من کرد، معرفی من به پروفسور لارنس جوزف هندرسن بود» (Homans,1984:89). هومنز در نخستین ملاقاتش با هندرسن از او پرسید که چه باید بکند تا جامعهشناس شود. هندرسن او را به مطالعهی آثار خود و همکارش، التن مایو، ترغیب کرد و به این ترتیب بود که هومنز با کار جدید هندرسن و مایو در دانشکدهی بازرگانی هاروارد در مورد جامعهشناسی صنعتی به طور مستقیم آشنا شد. هندرسن، که بیوشیمیست بود، با دیدی فیزیولوژیستی در مورد کارهای صنعتی به پژوهش پرداخته بود و مایو، که روان شناس بود، نقش عوامل انسانی را در کارهای صنعتی بررسی میکرد. مایو سرپرست مطالعه مشهوری بود که در کارخانهی هوتورن در شرکت وسترن الکتریک شیکاگو انجام میشد. مایو و همکارانش در خلال این بررسی، غالباً میدیدند که کارگران برای اِعمال هنجارهای گروهیشان از شوخی و طعنه زدن استفاده میکنند. کارگران به خوبی میدانستند که چه مقدار باید کار کنند، چه کار فردی و چه کار جمعی، تا با حقوقشان متناسب باشد. آنان در اتاق سیم پیچی انبوه مدارهای الکتریکی با دست، دریافتند که کارگران به طور دسته جمعی، کارگری را که بیشتر از دیگران تولید میکرد دست میانداختند و با دست روی شانهی او میزدند. آنها نام این کار را گذاشته بودند «دلی از عزا درآوردن» و این کار را با کارگری میکردند که در یک روز کاری بیشتر و/ یا کمتر از حد معمول، تولید کرده بود (Kornblum,1991). مایو و همکارانش دریافتند که «دلی از عزا درآوردن» بخشی از فرهنگ گروههای کارگری است. معیارهای فرهنگی گروه، در درون این فرهنگ، هنجارهای رفتاری و کرداری مناسب را تقویت و حفظ میکنند. هومنز سالها بعد در اتاق سیم پیچی انبوه تحقیقاتی صورت داد و دریافت که کارگران دارای مجموعهای از احساسات مشترک هستند. «هیچ یک از کارگران نباید بیش از حد لازم کار کند. چنین کسی را "نرخ شکن" میخوانند، چون با تحویل مقادیر هنگفتی از کالا، مدیریت دستمزدها را پایین میآورد و کارگران مجبور میشوند برای کسب دستمزد تقریباً مشابه، بیش تر کار کنند. از سوی دیگر، هیچ یک از آنان حق ندارند کم تر از حد معینی کار کنند. چنین کسی "متقلب" خوانده میشد، چرا که او در ازای کاری که انجام نداده بود، پول میگرفت» (Homans,1951:235). در نتیجه کارگران با پی گیری روال مشخصی در کار از طرفی میکوشند فقط به حدی تولید کنند که رضایت مدیریت حاصل شود و از طرفی هم برای جلب رضایت همکارانشان، از تولید بیش از حد پرهیز میکنند. این فرهنگ مشترک به سرعت به کارگران تازه وارد نیز القا میشود. هومنز در بخش عمدهای از گروه بشری اقدام به تحلیل نظری تازهای از مطالعاتی کرده است که پیشتر در مورد موضوعاتی چون گروههای کاری در کارخانجات، دارودستههای محلی، نظامهای خویشاوندی در جوامع ابتدایی و ساختار اجتماعی رو به اضمحلال در نیوانگلند صورت گرفته بود (Coser, 1977). او میکوشید از قضایای مرتبط به هم، که از مشاهدات پژوهش گران در این مطالعات استنباط میشوند، طرحی نظری تدوین کند. برای نمونه، هومنز خاطر نشان کرده است که افزایش کنش متقابل بین افراد، موجب افزایش دلبستگی آنان به یکدیگر میشود، اما این امر تنها وقتی صدق پیدا میکند که افراد تقریباً در موقعیت اجتماعی یکسان باشند. بنابراین، میتوان نتیجه گرفت که افرادی که دارای موقعیتهای اجتماعی ناهمساز و قدرتهای نامساویاند. اگر در برخورد مستمر با یکدیگر قرار گیرند نتیجهی آن بروز دشمنی و عداوت بین آنان است. انسان شناسی مایو به دانشجویانش توصیه میکرد که آثار انسان شناسان برجسته را مطالعه کنند، به ویژه آنانی که به نحوی خلاقانه به مقایسهی مناسک اجتماعی در کار تولیدی در جوامع مدرن و ابتدایی پرداختهاند. در آن زمان، آرای انسان شناسان فرهنگی در حوزهی انسان شناسی غالب بود و دوستان هومنز در این گروه، از جمله کلاید کلوک هُون اعتقاد داشتند که هر فرهنگی منحصر به فرد است. هومنز در اینخصوص، نظری کاملاً متفاوت داشت. او معتقد بود که جوامع بومی بسیار شبیه یکدیگر هستند و حتی در جوامعی که به لحاظ زمانی و مکانی به حدی از هم فاصله داشتهاند که نمیتوانستهاند ایدههایی را از یکدیگر وام گرفته باشند، صورتهای پایهای همسان در رفتار مشاهده میشود. از این رو، از نظر هومنز نمیتوان آنها را منحصر به فرد دانست. او در مجموع برای بشر سرشتی یکسان در تمام جهان قائل بود. هر چند هومنز در گروه بشری، تا حدودی از سنت فکری کارکردگرایانهی دورکم و دیدگاه انسان شناسان انگلیسی چون برونیسلاو مالینوفسکی و رادکلیف - براون متأثر بود، در کارهای بعدیاش، این دیدگاه کارکردی را به نفع دیدگاهی تبادل گرایانه رهاکرد. با این حال، هومنز تحت تأثیر ملاحظات تبادل گرایانهی انسان شناختی مالینوفسکی قرار داشت. مالینوفسکی به بررسی نقشی که مبادله در حیات بازی میکند، پرداخته است. او، که بسیاری از سالهای عمرش را در میان اقوام تروبریاند در جزایر ملانزی گذرانده بود، به این نتیجه رسید که تبادل متقابل از عوامل اساسی پیوستگی اجتماعی است. جامعهی تروبریاند بر اصل منزلت قانونی استوار شده است.. {که در برگیرندهی} زنجیرهای از خدمات دو طرفه است که کاملاً با یکدیگر متناسباند. دادوستد ویژگی همهی طایفههای توتمی، طایفههای دارای ماهیت منطقهای، و جوامع روستایی است... اصول دادو ستد متقابل...{به علاوه} بین نزدیکترین اقوام فرد نیز صورت میگیرد... رابطهی یک مرد با خواهرش نیز، که بیشترین حد از خودگذشتگی در آن دیده میشود، بر پایهی تقابل و تبادل خدمات است (Malinowski,1926:46). مفهوم رابطهی متقابل به یکی از عناصر کلیدی در نظریهی تبادلی هومنز بدل شد. مفهوم مبادله نیز در نظر او، متأثر از آرای مالینوفسکی دربارهی «هدیه» بود. از نظر نظریهپردازان نظریهی مبادله و انسان شناسان، یکی از جنبههای اساسی تبادل هدیه این است که جامعه را از طریق الزامات متقابل، به هم پیوند و پیوستگی اجتماعی را افزایش میدهد (Wallace and Wolf,1999). پس از آشنایی هومنز با آرای انسانشناسان، مایو کتابهای دیگری را به وی معرفی کرد که عمدتاً دربارهی آرای دورکم و تحقیق او دربارهی خودکشی بودند. اما ایدههای مطرح در این کتابها برای هومنز پذیرفتنی نبودند. او نمیپذیرفت که ماهیت جامعه تعیین کنندهی ماهیت افراد باشد. هومنز سرانجام خود را از تأثیرات فکری مایو رها کرد و به طرف آثار درخشان اسکینر روی آورد. اسکینر و رفتارگرایی روان شناختی بورهاس فردریک اسکینر رفتارگرایی و روان شناختی و بررسیهای مشهور خود بر روی کبوترهای جعبهی اسکینر (دستگاهی که برای مطالعهی تغییرات در رفتار جانوران ساخته بود) را با خود به هاروارد آورد. او در سال 1904 در ساسکوئنا، در ایالت پنسیلوانیا زاده شد. لیسانس خود را در سال 1926 از کالج همیلتن، فوق لیسانساش را در سال 1930 و دکترایش را در سال 1931 از هاروارد بود و از سال 1936 تا سال 1945 به تدریس در دانشگاه مینیسوتا پرداخت. در مینیسوتا با حمایت ژنرال میلز، در سالهای 1942 و 1943، به تحقیق در زمینهی جنگ پرداخت. پس از آن، به مدت سه سال، ریاست دانشکدهی روان شناسی دانشگاه ایندیانا را به عهده گرفت. در سال 1948، استاد روان شناسی دانشگاه هاروارد شد و در این سِمت ماند تا آن که در سال 1947، در مقام استاد ممتاز بازنشسته شد (Martindale, 1981). اسکینر مکاتب و نظریههایی چون کارکردگرایی ساختاری، تضاد، کشش متقابل نمادین، روش شناسی قومی، و پدیدار شناسی را «بنگاههای رازورانه» خوانده است. او کار این نظریهها را ساختن موجودیتهایی رازور میدانست که جامعهشناسان را از پرداختن به تنها موجودیتهای عینی، یعنی رفتار، و پیامدهای آن که چنین رفتاری را کمابیش میسر میسازند منحرف میکنند. او فرهنگ را حاصل رفتارها، و مفاهیمی چون ایدهها و ارزشها را بی مصرف میدانست. آن چه باید فهمیده شود، چیزهایی چون هزینهها و پاداشها هستند. حالات درونی، از آن جا که قابل مشاهد نیستند، نامرتبطاند (البته باید توجه داشت که هومنز تا حدی برای حالات و وضعیتهای درونی و ذهنی اهمیت قائل بود). اسکینر از نخستین کسانی بود که رفتار عامل را مطرح کرد و به دورنماهای کنترل رفتار حیوانات و انسانها علاقهی زیادی داشت (Martindale,1981). (هومنز به جای واژهی عامل از اصطلاح عمل استفاده کرده است). مفهوم چرخهی محرک - تیرهی کوتاه پاسخ از مفاهیم محوری در روان شناسی اسکینر است. وقتی سوژهای در معرض یک محرک قرار گیرد، پاسخ آن خود به خود داده میشود. اسکینر، با مطالعاتی که بر روی کبوترها صورت داد، ثابت کرد که با تقویت رفتار دلخواه میتوان آنها را برای اجرای شیرین کاریهایی شگفت انگیز تعلیم داد. برای مثال، او با دادن دانههای ذرت به کبوترهایش، توانست آنان را وادار به اجرای نماشی خنده دار تنیس روی میز کند (Martindale,1981). اسکینر دریافت که کنترل تقویتی میتواند در زمان بندیهای متناوب یا مداوم اِعمال شود. این زمان بندیها به نوبهی خود میتوانند به زمان بندیهای وقفه دار یا ضریب دار تبدیل شوند. بازی جک پات هم که در آن وضعیت خانهها تعیین میکنند که فرد چقدر برنده شده است، مبتنی بر اصل کنترل تقویتی است. هم تقلید و هم اشتیاق به اجرای دستورات، اساس اثربخشی تقویت را تشکیل میدهد. از نظر اسکینر، زبان که عمدهترین مهارت انسان است بر پایهی تقویتهای تفاضلی، از طریق ساخت گنجینهای پایهای از کلمات و عبارات، شکل میگیرد. کودکانی که به لحاظ زیست شناختی سالم باشند، قابلیت زبان آموزی دارند و این کار را با تقلید اصواتی که از والدینشان میشنوند، انجام میدهند. کودکان، از طریق تقویت، پاداش میگیرند و تشویق میشوند بر گنجینهی واژگان خود بیفزایند. اسکینر حتی خلاقیت را نیز با تکیه بر اصول تقویت، با واکنش مثبتی که بیشتر افراد در مواجه شدن با نوآوری از خود نشان میدهند، تشریح کرده است. هومنز مبادلاتی را که بین اسکینر و کبوترهایش برقرار شده بود، الگوی تمام مبادلات اجتماعی میدانست. بنابراین، برای تدوین نظریهی مبادلهای خود به مکتب رفتاری در روان شناسی تجربی تکیه کرد که دوستش، اسکینر، پایه گذاری کرده بود (Wallace and Wolf,1999). هومنز در جامعهشناسی خود کوشید به کمک قضایای رفتار گرایانهی بنیادینی که در روان شناسی اسکینر در مورد شرطی شدن رفتار عامل مطرح شده بود، دربارهی حیات اجتماعی نظریهپردازی کند. او معتقد بود همگی رفتارها را میتوان به رفتار اندام وارهای روان شناختی تقلیل داد (1967). آن دسته افرادی که از این نظریه که مبتنی بر رفتار کبوترهاست خوششان نمیآید، مشکلاتی «عاطفی» دارند. نظریهی مبادله جبرانگارانه است. دو نوع جبرگرایی وجود دارد: جبر گرایی شدید هستی شناسانه (ماهیت هستی) و جبرگرایی خفیف معرفت شناسانه (ماهیت شناخت). هومنز درگیر مقولهی هستی شناسانه میشود که موجودات آگاه را انکار میکند. او آگاهی را مقولهای متافیزیکی و از بقایای دین میدانست. او به جای روح، به وجود ذهن در انسان معتقد بود. اسکینر ذهن را «جعبهای سیاه» میدانست و معتقد بود افراد صرفاً در برابر محرکها واکنش نشان میدهند. بنابراین، پژوهش گرایان صرفاً باید به مشاهدهی رفتارهای واقعی بپردازند. نظریهی مبادلهی هومنز، در خصوص روش شناختی، از آزمایشهای تجربی دفاع میکند. استفاده از آزمایشها در چارچوب نظری اصولی، به کمک چند گزارهی کاملاً انتزاعی صورت میگیرد؛ این گزارهها فرضیههایی را به وجود میآورند که میشود آنها را محک زد. این رویکرد را میتوان نوعی رویکرد قیاسی- نومولوژیک (1) دانست که بر اساس آن، قانونی عام میتواند بر همهی وضعیتهای مشابه حاکم باشد و استنتاج نتایج را میسر سازد. مثلاً، اگر همهی کلاغها سیاه باشند و کسی پرندهای یافت که سیاه نباشد آن پرنده کلاغ نیست. این رویکرد که یک رابطهی اگر- آن گاه محض و جبرانگارانه است. نظریه اقتصاد و فایده گرایی نظریههای اولیهی اقتصادی متفکران بزرگی چون آدم اسمیت، دیوید ریکاردو، و کارل منگر بر فرضیاتی دربارهی روان شناسی فردی و مستلزمات آن برای رفتار افراد در بازار متکی بود (Wallace and Wolf,1999). نظریهپردازان انتخاب عقلانی، همان طور که در الگوی نظریهی مبادله نیز یافت میشود، به چهار قضیهی اقتصادی بنیادی معتقد بودند. این قضایا، به تعبیر والیس و ولف، عبارتاند از: (Wallace and Wolf,1999 :299) 1- افراد به طور عقلانی، به دنبال به حداکثر رساندن سود خود هستند و بر اساس سلیقهها و امیال خود تصمیم میگیرند. 2- هر قدر که یک فرد از چیزی بیشتر داشته باشد، علاقهی کمتری به کسب بیشتر آن خواهد داشت. 3- بهای کالا و خدماتی که در یک بازار آزاد عرضه میشوند، مستقیماً بر اساس سلیقهی خریداران و فروشندگان بالقوهی آنها تعیین میشوند. تقاضای بیشتر برای یک کالا «ارزشمندی» آن را کمتر میکند و بنابراین، قیمت آن را کاهش میدهد. 4- کالاها، اگر به صورت انحصاری عرضه شوند، معمولاً گرانتر خواهند بود. در حالی که اگر چند مؤسسه در رقابت با یکدیگر کالایی را عرضه کنند، آن کالا معمولاً ارزانتر خواهد بود. دو فرضیهی اول آشکارا مبتنی بر علایق روان شناختی افرادند. دو فرضیهی آخر نیز حاکی از آمادگی افراد برای پرداخت پول برای یک کالا یا خدمات به قیمت بازار است، به ویژه در شرایطی که این امر منجر به از دست دادن کالا یا خدماتی دیگر شود. هومنز این فرضیات اقتصادی پایهای را در مورد رفتار انسانها به کار بست. از نظر او، گروههای اجتماعی در مبادلهی اجتماعی با یکدیگر به تبادل منافع و چیزهای ارزشمند گوناگونی، مثل پاداشهای مادی (کالاها و محصولات مادی مشخص) و پاداشهای غیر مادی (لذت، قدرت و عزت نفس) میپردازند. تعادل گروهی وقتی اتفاق خواهد افتاد که پاداشها و هزینهها برای همهی طرفهای درگیر در امر مبادله، در یک توازن نسبی باشد. هومنز مبادلهی منصفانه را معادل با «عدالت توزیعی» میدانست. نظریهی مبادلِ هومنز، علاوه بر رفتارگرایی روان شناختی، در فایده گرایی نیز ریشه دارد. در رویکرد فایده گرایانه، همچون رویکرد لذت گرایانه، افراد خودخواه دانسته میشوند، به این معنا که در پی کسب بیشترین حد خوشی و پرهیز از رنجاند. در این دیدگاه، رفتار امری اخلاقی و کمابیش متناسب با فایدهای است که نصیب فرد میکند. بنابر نظریهی فایده گرایی، اصل بیشترین سود برای بیشترین تعداد باید سرلوحهی تصمیم گیریها باشد. گئورگ زیمل زیمل یکی از نخستین نظریهپردازان بزرگ جامعهشناسی است که کوشید مشخصات عام رفتار بشری را تعیین کند. او به ویژه مایل بود بداند چرا افراد در پی ایجاد ارتباط با دیگران برمیآیند. زیمل به این نتیجه رسید که انگیزهی آنها دستیابی به اهداف و ارضای نیازهای فردی است؛ نظریهپردازان مبادله نیز امرزوه چنین نظری دارند. از نظر او، اگرچه افراد همواره سود یکسانی به دست نمیآورند، کنشهای متقابلشان همواره مبتنی بر نوعی انتظارات متقابل از یکدیگر است و بنابراین، باید نوعی مبادله به شمار آید (Wallace and Wolf,1999). زیمل، سپس، در بی ثبت ماهیت اساسی زندگی بشر به مثابه فرایندی تعاملی برآمد که در برگیرندهی روابط متقابل، یا مبادله، در پیوندهای اجتماعی است (Farganis,2000). هومنز، در سال 1958، در شمارهی ویژهی نشریهی جامعهشناسی امریکا، در تجلیل از مقام زیمل، مقالهای به انتشار رساند. هومنز زیمل را از پیشگامان پژوهش در زمینهی گروههای کوچک، در دوران پس از جنگ دانست که آن را به مرز گسترش یابندهی جامعهشناسی علمی رساند. هومنز پژوهش گرانی را که در مورد گروههای کوچک تحقیق میکردند، به بهره گیری از تحقیقات آزمایشگاهی و کارهای میدانی کمّی و تقلیل قضایای تثبیت شده به تبیینهای روان شناختی فراخواند. او در احساسات و اعمال، خود را با افتخار «حد اعلای یک واگشت گرای روان شناختی» خواند (Homans,1962:279). به علاوه، هومنز امتیاز ویژهی نظریهی مبادلهی خود را این میدانست که جامعهشناسی را بسیار به اقتصاد، که قدیمیترین و کاربردیترین علوم انسانی است، نزدیک کرده است (Homans,1962). پینوشتها: 1- نومولوژی: بررسی و کشف قوانین فیزیکی و منطقی عام. منبع مقاله : دیلینی، تیم؛ (1391)، نظریههای کلاسیک جامعه شناسی، ترجمهی بهرنگ صدیقی و وحید طلوعی، تهران: نشر نی، چاپ ششم. لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده