Dreamy Girl 6672 اشتراک گذاری ارسال شده در 21 مرداد، ۱۳۹۴ نویسنده: دکتر احمد ابومحبوب اشاره زمان به سرعت می گذرد و متحول می شود و در پی خود همه چیز را دگرگون می سازد. دریافت ها، ادراکات، اخلاقیات، سنّت ها و آیین ها، همگی در حال دگرگونی اند؛ ادبیات نیز چنین است. ادبیات همواره بازتابی از انسان و شرایط وی بوده است. ادبیات امروز، متعلق به امروز است. البته این سخن بدان معنا نیست که آثار ادبی، همگی تاریخ مصرف دارند و بعدها دیگر به کار نمی آیند. هر اثر ادبی می تواند به چنان والایی ای دست یابد که زمان ها را تسخیر کند؛ این را تاریخ ادبیات نشان داده است. ما نمی توانیم روزگاران دیگر را از آثار زمان خودمان محروم کنیم. رمان، در روزگار ما بی چون و چرا در حال سبقت گرفتن از انواع دیگر ادبی است و جای خود را در جامعه ما نسبتاً به خوبی باز کرده و از همین روست که باید بررسی، نقد، تجزیه و تحلیل شود. تولد رمان فارسی از دوران مشروطه بوده و از آن زمان تاکنون تحولات و دگرگونی های عمده ای را به خود دیده است. اولین رمان فارسی یعنی کتاب احمد را طالبوف در سال 1269 هجری خورشیدی به چاپ رساند. این کتاب در فضای آن زمان نوید نوع ادبی نوینی را داد. اگرچه این اثر ابتدای راه نشان می داد، اما موجب شد که نویسندگان دیگر به این شیوه توجه کنند و رمان هایی با درونمایه های سیاسی، انتقادی و اجتماعی پدید آورند؛ همچون سیاحت نامه ابراهیم بیگ و ترجمه سرگذشت حاجی بابا اصفهانی و... پس از آن، در اثر درکی که روشنفکران ایرانی نسبت به تحقیر خود و جامعه و تاریخ ایران به وسیله ی استعمارگران به دست آوردند، برای اثبات هویّت خویش، به تاریخ ایران روی کردند و رمان های تاریخی پدید آوردند؛ همچون شمس و طغرا و عشق و سلطنت و داستان باستان و انتقام خواهان مزدک. بنابراین، رمان های فارسی در آن سال ها دو درون مایه ی «اجتماعی» و «تاریخی» داشتند و می توان گفت که رمان نویسی فارسی، با رئالیسم پا به صحنه ی تاریخ ادبیات ایران گذاشت. رمان فارسی از آغاز پیدایش، همواره به جامعه و مردم نظر داشت و از زاویه های گوناگون به آن می نگریست و موضوع های آن اغلب درباره ی فقر، نادانی و عقب ماندگی های فکری مردم جامعه، فحشا، فساد اداری و سیاسی، مسئله ی زن، خرافات و فرهنگ مردم، کار و کارگران، افسردگی ها و سرخوردگی های اجتماعی و روانی، تاریخ ادبیات، و اخیراً انقلاب و جنگ و مذهب بوده است. اگر چه برخی از آثار عمیق نبوده اند و فقط لایه ی سطحی موضوعات را نشان داده اند و گاهی ریشه ها را نیافته اند؛ اما به هر حال، به نظر می رسد که هدف تمامی آنها، ایجاد گونه ای آگاهی اجتماعی بوده است. این گرایش به واقع نمایی، در دوران هایی مانند مشروطه، شکل گزارشی نیز می یابد و اغلب نشان می دهد که در زمان هایی که فضای اجتماعی بازتر شده، رمان بسیار روشن تر و شفاف تر به مسائل پرداخته و در دوران هایی که فضای سیاسی و اجتماعی بسته و تنگ است، رمان جنبه ی نمادین افزون تری یافته و حتی به سوی سوررئالیسم گرایش پیدا کرده است؛ از شفاف ترین تا پیچیده ترین. بنابراین درمی یابیم که رمان واقع نمای فارسی، نوسانی متناسب با شرایط داشته و اصولاً دو جنبه و چهره یافته است: رئالیسم و سمبولیسم. اینها دو چهره ی واقعیت نمایی در رمان فارسی هستند که از آغاز پیدایش تاکنون در نوسان بوده و گهگاه در کنار یکدیگر به زندگی ادامه داده اند. در این دو دهه دیده می شود که گاهی نویسندگان جوان تر، از جامعه روی گردانده اند و تنها به تکنیک های نویسندگانی و مهارت های زبانی روی آورده اند و گویی نمی خواهند از جامعه بگویند یا حتی نمی خواهند آن را ببینند و البته این جامعه گریزی هم واکنشی است نسبت به شرایط اجتماعی و فرهنگی رایج؛ شاید جامعه را به حال خود رها کرده اند و امیدی دیگر بدان ندارند، اما همین امر نیز خود می تواند به تصویری از روحیه رایجی در جامعه تعبیر شود و به تعبیری، «این هم که جوابی ننویسند، جوابی است». این بحثی است که جامعه شناسی ادبیات بدان می پردازد. این روحیه ی «ای بابا به من چه، ولش کن!» شاید برای قدرتمندان سودمند باشد؛ اما برای جامعه و تحولاتش خطرناک است و نشانی از تمایل به زندگی و منافع خصوصی و شخصی دارد که ممکن است بنیاد فرهنگ و روابط اجتماعی را ویران سازد و اخلاقیات اجتماعی را دچار بحران کرده و قربانی نماید. اینجاست که نقد و تحلیل، ضرورت فزون تری می یابد و هرگونه بررسی را باید غنیمت شمرد. کتاب واقع گرایی در ادبیات داستانی معاصر(1)، تألیف و تحقیق دکتر فدوی الشکری، با توجه به عنوان فرعی اش (رمان)، تاریخی تحلیلی از رمان واقع گرای فارسی بین سال های 1320 تا 1357 را ارائه می دهد. البته مؤلف تحلیل خود را بر سه رمان چشم هایشان (بزرگ علوی)، مدیر مدرسه (جلال آل احمد) و همسایه ها (احمد محمود) متمرکز می کند. این اثر یکی از پژوهش های بسیار سودمند در این سال هاست و اگر چه کاستی هایی دارد، اما از ارزش کار و زحمت های مؤلف نمی کاهد. دکتر فدوی الشکری نشان می دهد که کاملاً بر زبان تسلط دارد و این جای تحسین دارد. مؤلف درباره ی پژوهش خود می نویسد: «این تحقیق به گونه ای شامل و فراگیر، مدّعی است که شیوه ای نوین در تحلیل و بررسی رمان های فارسی و از دیدگاه رئالیستی ارائه کرده و با اینکه کار عمده ی ما تحلیل و بررسی متون داستانی رئالیستیِ بوده است، در جاهایی که ضرورت ایجاب می کرد، به نقد عناصر بنیادین آثار رئالیستیِ برگزیده دست زدیم و نقاط ضعف پرداخت واقع گرایانه ی نویسندگان آنها را نشان داده ایم...» (الشکری، 20:1386). نویسنده در این اثر که پایان نامه ی دکتری اش است، در مقدمه ای فشرده، پیشینه و اهداف و انگیزه های تحقیق را بیان کرده است که جهت گیری موضوعی تحقیقی را روشن می کند. فصل اول کتاب، پنج مبحث «ادبیات داستانی»، «قصه»، «داستان،»، «داستان کوتاه» و «پیدایش داستان کوتاه فارسی» را در بر دارد. پرداختن به داستان کوتاه، اگرچه سودمند است، اما با عنوان کتاب، که تنها مربوط به رمان است، تناسب و همخوانی ندارد؛ به ویژه که حجمی از تلاش های مؤلف و کتاب را اشغال می کند که مربوط به تعریف و تاریخچه ی آن است و منابع متعددی دیده و معرفی شده است. این قسمت ها، با توجه به عنوان کتاب، زاید به نظر می رسد و می تواند ذهن خواننده را از همان آغاز تا حدی از رمان منحرف سازد. مؤلف می نویسد: «هر اثرِ روایتی منثورِ خلاقه ای که با دنیای واقعی ارتباط معنی داری داشته باشد، در حوزه ی ادبیات داستانی قرار می گیرد» (همان: 31). این تعریف و توضیح، چندان روشن و کامل نیست؛ به ویژه که «ارتباط معنی دار با دنیای واقعی» نامعیّن است و معلوم نیست که آیا تنها آثار واقع گرا مورد نظر هستند، یا آثار صد در صد تخیلی هم می توانند جزء آنها باشند! و آیا اصلاً داستان می تواند با واقعیت ارتباط نداشته باشد؟! این پرسش را البته به طور کلی درباره ی ادبیات می توان مطرح کرد. در صفحه ی 32 می نویسد: «امر واقع و ادبیات داستانی، هر دو از واژه های مشابهی مشتق شده اند: '' واقع'' (fact) از faere به معنی ساختن یا کردن و '' ادبیات داستانی'' (fiction) از finguere ساختن یا شکل دادن مشتق شده اند». مؤلف محترم دو کلمه ی انگلیسی را توضیح می دهند که البته ارتباطی به ریشه ی این کلمه ها در فارسی و عربی ندارد و بهتر بود درباره ی ریشه ی دو کلمه ی «واقع» و «داستان» سخن می گفتند تا روشن شود که چرا در فارسی این کلمه ها به کار رفته اند. درباره ی هزار و یکشب می نویسد: «به نظر برخی از محققان، قدیم ترین مجموعه ی قصه در ادبیات جهان، کتاب هزار و یکشب (الف لیله و لیله) است که اصل هندی دارد» (همان:53). مؤلف معتقد است این کتاب پیش از حمله ی اسکندر مقدونی و در حدود سده ی چهارم قبل از میلاد به ایران آورده شد؛ اما من در هیچ منبع معتبری چنین چیزی را ندیده ام و نمی دانم ایشان از کجا چنین تاریخی را نقل کرده اند. مؤلف آنگاه گفته ی ابن الندیم را نقل می کند که «هزار و یکشب اولین کتابی است که در مورد قصه تألیف شده است» (همان:54). البته باید بگویم که ابن الندیم به گونه ای سخن می گوید که پیداست این کتاب را تصنیف ایرانیان کهن می شمارد که بعدها به عربی منتقل شده است و عبارت بعدی الفهرست نیز چنین است: «فأول کتابٍ عمل فی هذا المعنی کتاب هزار افسان» (ابن الندیم، 422:1348). در پاورقی صفحه ی 54 نیز گویا اشتباهی چاپی صورت نگرفته است، زیرا الفهرست را ترجمه ی عبداللطیف طسوجی معرفی می کند. در اینجا نوعی آشفتگی وجود دارد، زیرا جمله ای را از الفهرست نقل کرده و در پاورقی نیز درباره ی الفهرست می گوید که عبداللطیف طسوجی آن را در دوره ی قاجار ترجمه کرده، و شماره ی صفحه ی الفهرست را ذکر می کند؛ حال آنکه می دانیم هزار و یکشب ترجمه ی عبداللطیف است نه الفهرست. در ضمن، طول و تفصیل درباره ی نویسندگان داستان کوتاه هم در این فصل لزومی ندارد و به زیاد شدن حجم اثر می انجامد. فصل دوم با این عنوان ها آغاز می شود: «تعریف رمان»، «نگاهی به تاریخچه ی رمان»، «انواع رمان» و «پیدایش داستان کوتاه فارسی». این بخش آخر به اشتباه ذکر شده است، زیرا این فصل مربوط به رمان است و نه داستان کوتاه؛ در واقع به جای آن باید نوشته می شد: «رمان های آغازین فارسی»، گویا اشتباه از جنبه ویرایشی بوده است. در این بخش، مؤلف تعریف های متعددی از رمان نقل کرده و سپس به این نتیجه می رسد که «به عقیده ی بسیاری از منتقدان، اگر لازم است یک اثر داستانی را رمان بنامیم، دنیایی که در آن ترسیم می شود، باید حتماً باور کردنی و وقایع آن، ممکن و محتمل باشند. همین مسئله، رمان را به صورت قالب هنری نیز متمایز می کند. در دوره های مختلف، نظریات متفاوتی درباره ی گرایش رمان به واقعیت مطرح شده است؛ از نظر برخی از رمان نویسان، همه ی اهمیت این قالب در این است که توان کاوش در همه ی جزئیات و بن مایه های غنی زندگی را دارد» (الشکری، همان: 108). البته این قطعه از «مالکام برادبری» نقل شده است و دقت در آن نشان می دهد که توصیف ناکاملی است و مثلاً نمی تواند رئالیسم جادویی را در بر بگیرد، زیرا رئالیسم جادویی حوادث غیرمحتمل را نیز در خود دارد. نکته ی دیگری که لازم به یادآوری است، اینکه در سرتاسر کتاب، نقل قول های مستقیم در داخل گیومه نیامده و معلوم نیست، چقدر از آن ها گفته ها مستقیم هستند و چقدر گفتار خود مؤلف، و این در یک اثر پژوهشی و دانشگاهی کاستی بزرگی است. مؤلف محترم سپس تاریخچه ی مختصری از سه قرن رمان در اروپا را داده است. در واقع، رمان محصول دگرگونی های فلسفی و فکری طبقه ی متوسط آن جامعه بود. هر چند رمان نویسی متّکی بر داستان نویسی سنتی است، اما این شیوه های بیان و تکنیک ها و گرایش های ویژه است که آن را از داستان نویسی سنتی جدا می کند؛ بنابراین به گمان من، رمان به عنوان یک نوع ادبی، وابسته به شیوه های آن است و نه طول و تفصیل داستان؛ چرا که داستان های طولانی، همراه در تاریخ ادبیات به گونه ای وجود داشته اند و اگر طولانی بودن را معیار تعریف رمان بدانیم، باید تاریخ آن را به دوره های باستان نیز برسانیم؛ اما «رمان به عنوان فرم جدید داستانی، هرگز گذشته ای طولانی نداشته است و تاریخ پیدایش و طلوع آن در ادبیات جهان از سه قرن تجاوز نمی کند» (همان: 109). در این بخش، چند رمان نویس نیز به طور فشرده معرفی شده اند و سپس انواع رمان ها مورد بحث و شناسایی قرار گرفته اند. البته مؤلف، خود آگاه است که همه ی گونه هایی که نام برده، برای شکل های دیگر ادبیات داستانی نیز صادق است. به هر حال، معرفی رمان نویسان غربی و تحلیل آثارشان در اینجا لزومی ندارد. در صفحه ی 143 اشتباهی وجود دارد که شاید ناشی از ویرایش نادرست یا اشتباه چاپی باشد: «مثلاً در رمان ''بلندی های بادگیر'' و ''عشق هرگز نمی میرد'' نوشته ی امیلی برونته...» حال آنکه می دانیم هر دو، یک رمان از امیلی برونته است که به دو نام ترجمه شده است. فصل سوم، «رمان واقع گرایی» نام دارد که از چهار بخش تشکیل یافته است: «اصول و مفاهیم رئالیسم»، «نویسندگان پیشگام رئالیسم»، «رمان و واقعیت» و «واقع گرایی در ساختمان رمان». مؤلف محترم در این فصل تاریخچه ای از نگرش های گوناگون رئالیستی می آورد که هر یک بر مبنای تعریف ویژه ای از واقعیت هستند. رئالیسم در اصل، مبحثی فلسفی بوده است که رفته رفته از طریق نقاشی وارد هنر و ادبیات شده و سرتاسر آن را تحت تأثیر قرار داده است. رئالیسم در فلسفه دو جنبه ی عمده دارد که یکی نقّاد بودن آن است و دیگری شیوه ی نگرش عینی. مؤلف در این باره به طور بسیار فشرده و مفید سخن گفته است. در بخش «نویسندگان پیشگام رمان رئالیستی»، بالزاک و فلوبر و داستایفسکی و تولستوی معرفی شده اند و از آثارشان شرح و نقدی بیان شده است. البته چنان معرفی مفصل و تحلیل آثار این نویسندگان، به نظر نمی رسد چندان در این رساله ضروری باشد؛ زیرا کلام را به اطناب دچار می کند و در واقع مستقیماً با موضوع کتاب ارتباطی ندارد. اگر نگرش های آنان درباره ی رئالیسم اهمیت دارد، این نظریات می توانستند در بخش های مربوط به اصول و مفاهیم رئالیسم آورده شود. البته مطالعه ی تحلیلی و نقد آثار این نویسندگان به تنهایی سودمند است، اما اینجا ارتباط منسجمی با موضوع و مبحث اصلی ندارد. بخش «رمان و واقعیت» نیز زاید به نظر می رسد و می توانست در بخش اصول و مفاهیم گنجانده شود، زیرا چیزی افزون بر مطالب پیشین ندارد. بخش «واقع گرایی در ساختمان رمان»، در واقع اصول و عناصر رمان را معرفی می کند و ویژگی های این عناصر را در داستان های رئالیستی می شناساند. این مبحث نیز در اصل مربوط به بخش «اصول و مفاهیم رئالیسم» است. «شخصیت»، یکی از این عناصر است. مؤ لف در این باره می نویسد: «شخصیت، که اساسی ترین عنصر داستان کوتاه و رمان است، می بایست به صورت فرد توصیف شود، نه به صورت تیپ یا نمونه ی کلی. مع هذا در آفرینش فرد، کلیه ی خصوصیاتی که از موقعیت اجتماعی و محیط او سرچشمه می گیرد، می بایست رعایت شود و شخصیت باید فقط از لحاظ اینکه نماینده ی کلیه ی خصوصیات طبقه ی خود هست، جنبه ی نمونه و تیپیک داشته باشد...» (همان: 235). باز در چند سطر پایین تر می نویسد: «با در نظر گرفتن تحولاتی که رئالیسم طی کرده، می توان گفت شخصیت رمان رئالیستی، قبل از هرچیز بایستی فردی و نه تیپیک باشد» (همان: 235). این تناقض را چگونه می توان حل کرد؟ البته این تناقض مربوط به منابعی است که مؤلف از آنها سود برده، ولی البته در اینجا معرفی نکرده است؛ شاید هم نیاز بدان نبوده است، اما می باید در این باره تفکر و بحث کرد. چگونه یک شخصیت می تواند کلیه ی خصوصیات طبقه ی خود را نشان دهد و در عین حال، نمونه و تیپ نباشد! به نظر می رسد در این توصیف ها که ایشان هم نقل کرده اند، نگرش رئالیست های سنتی با نگرش رئالیست های چپ گرا خَلط شده و دقت کلام و تحلیل را از بین برده است. این دو نمی توانند در یک شخص جمع شوند و هیچ توضیحی نمی تواند آن را روشن کند؛ چنان که خود ایشان در صفحه ی 393 درباره ی مدیر مدرسه می نویسد: «مدیر، ویژگی های تیپ روشنفکران، اما ناامید را دارد». از طرفی، اگر نامگذاری شخصیت به او فردیت می بخشد، چنان که مؤلف می گوید، پس تمامی شخصیت های داستانی در بیشتر داستان ها فردیت دارند. در واقع مسئله ی فردی بودن یا تیپیک بودن به این صورت درست و دقیق نیست، بلکه باید به جای آن اصطلاح دیگری را به کار برد؛ مانند «طبیعی بودن شخصیت»، یا «عادی بودن شخصیت»؛ یعنی شخصیت ها در آثار واقع گرا آن گونه اند که در واقعیت هستند؛ افراد عادی و روزمره، و نه افراد استثنائی. بدین ترتیب، هر فرد عادی می تواند تیپ هم باشد. البته مؤلف تلاش کرده است تا این موضوع را شرح دهد، اما با مطالب آغاز این بخش، به گونه ای تناقض ایجاد می کند. به هر حال، نمی توان گفت شخصیت در رمان های رئالیستی نمی تواند تیپیک باشد. باید شخصیت واقعیت داشته باشد؛ چه تیپیک و چه غیر تیپیک؛ همین انسان باشد، با تمام ضعف ها و توانایی هایش. فصل چهارم، عمده ترین و مفصل ترین قسمت کتاب است که در آن، سه رمان چشم هایش، مدیر مدرسه و همسایه ها نقد شده اند. البته معلوم نیست که از میان آثار رئالیستی متعدد در رمان فارسی، چرا این سه اثر برگزیده شده و نمونه ی تمام آثار رئالسیتی فارسی قلمداد شده اند. به نظر می رسد هدف اصلی، تحلیل واقع گرایی در این سه اثر بوده است؛ چرا که نیمه ی اول کتاب، بیشتر مباحث غربی را در رابطه با رئالیسم و تاریخچه ی آن و بنیان گذاران آن طرح کرده است. رمان فارسی جریان ویژه ی خود را دارد؛ با تحولی خاص و مبانی ای که ویژه ی ایران است. اگر عنوان کتاب را اساس تحقیق بپنداریم، فصل چهارم چندان مرتبط به نظر نمی رسد و اگر فصل چهارم را اساس قرار دهیم، عنوان کتاب چندان متناسب نمی نماید؛ چرا که رمان های فارسی از سال 1320 تا 1357 بسیار بوده اند و محدود به این سه نیستند. با توجه به عنوان کتاب، می بایست همه ی اصول و مبانی و عناصر و مفاهیم رئالیستی، به طور کلی در یک جریان عمومی و کلی، در کلیه ی رمان های فارسی در این دهه ی ویژه بررسی و تحلیل می شد. در واقع به نظر می رسد مؤلف همه ی بحث های پیشین را طرح کرده است تا در نهایت به تحلیل این سه رمان می پردازد. در این فصل، زندگینامه ی این سه نویسنده، سپس معرفی آثارشان، آنگاه خلاصه ای از رمان ها آورده شده و پس از اینها، نویسنده به نقد این سه رمان پرداخته و اصول رئالیستی را در آنها بررسی کرده است. برای عنوان چنین کتابی، آوردن زندگینامه و معرفی آثار اصولاً متناسب نیست، هر چند اطلاعات مفیدی می دهد. به هر روی، با وجود برخی کاستی هایی که بدان اشاره شد، هر پژوهش و تحلیلی، از جمله کتاب حاضر را، که درباره ی رمان های معاصر منتشر می شود، باید غنیمت شمرد و با بحث و تبادل نظر و نقد بی طرفانه و منصفانه، شرایط را برای تکمیل و بهتر شدن این نوع پژوهش ها فراهم کرد. پی نوشت ها : 1. کتاب واقع گرایی داستانی در ادبیات معاصر ایران (تهران: نگاه، 1386)، نوشته دکتر فدوی الشکری است. این مقاله در شماره 31 (آبان ماه 1388) کتاب ماه ادبیات به چاپ رسیده است. کتابنامه : - ابن الندیم، محمد بن اسحاق، 1348 هـ.ق، الفهرست، مصر: المطبعه الرحمانیه. - الشکری، فدوی، 1386، واقع گرایی در ادبیات داستانی معاصر، چاپ اول، تهران: نگاه. منبع مقاله : خاتمی، احمد؛ (1386)، گزیده مقالات کتاب ماه ادبیات درباره نقد کتاب، تهران: نشر خانه کتاب، چاپ اول 1389 لینک به دیدگاه
Samira Naderi 386 اشتراک گذاری ارسال شده در 6 مهر، ۱۳۹۴ مکتب رئالیسم و ویژگیهای شاخص آن جنبش رمانتیسم در سالهای پس از 1830م. بخش عمدهای از توان و نیروی خلّاقة خود را از دست داد، و افراطکاریها و زیادهرویهای آن در کنار دستاوردهایش، برخی نویسندگان را بر آن داشت تا درصدد یافتن راههای تازهای برآیند که با اعتدال و حسابگری طبقۀ متوسط روبهرشد، در تمدّنی که روزبهروز بیشتر صنعتی میشد، هماهنگ و همخوان باشد؛ در نتیجه رمانتیسم اجتماعی که از میان رمانتیسم احساسی سر برآورد، خود را هرچه بیشتر به رئالیسم نزدیک ساخت و زمینه را برای پیدایش رئالیسم بهمثابۀ روشی هنری آماده ساخت (فورست، 1387: 99). رئالیسم چون آموزهای هدفمند در میانة سدة نوزدهم شکل گرفت. «گوستاو کوربه در سال 1850م. بر بالای درِ نمایشگاه نقاشیهای مردود شناخته شدة خود نوشت: "درشیوة رئالیسم"، ولی توضیح داد که او را به همان دلیل رئالیست میدانند که هنرمندان سالهای1830م. را رمانتیک خوانده بودند» (گرانت، 1379: 32)؛ شانفلوری، رماننویسِ نهچندان مشهور فرانسه به دفاع از کوربه برمیخیزد و در سال 1857م. با انتشار مقالاتی که بعدها تحت عنوان رئالیسم گرد آمد، به توضیح و تبیین برخی از اصول اوّلیة رئالیسم میپردازد. او در نظریة خود، دقّت در توصیف و علاقهمندی به طبقات پایین را از وظایف رماننویس میداند (ولک، 1377، ج4: 13). امّا او خود، ارزش چندانی برای این واژه قائل نبود، چنانکه آن را «یکی از آن اصطلاحات مبهم که در همهجا میشود به کارش برد» توصیف میکند (گرانت، 1379: 33). نویسندة واقعگرا تصویری میآفریند که بهواسطة شباهت زیادش با ادراک عادی ما از زندگی، مجذوبکننده است. او با ترفندهای روانشناختیِ مجابکنندهای، انگیزههای گوناگونی را که منشأ حرکات و کنشهای شخصیّتهاست، به خواننده نشان میدهد و این امر با تصویری پذیرفتنی از جامعهای که شخصیّتها در آن زندگی میکنند، همراه است (پک، 1366: 114). شخصیّتهای داستانی رئالیستهای بزرگ همینکه در تخیّل نویسنده شکل میگیرند، زندگیای مستقل از آفرینندة خود در پیش میگیرند. آنان در مسیری قرار میگیرند که دیالکتیک درونی زندگی اجتماعی و روانیشان، مقرّر میدارد (لوکاچ، 1380: 20). لوکاچ بر این باور است که شاخص اثر رئالیستی، ابداع شخصیّت نوعی است، شخصیّتی که «وجود او کانون همگرایی و تلاقی تمام عناصر تعیینکنندهای میشود که در یک دورة تاریخی مشخّص، از نظر انسانی و اجتماعی، جنبة اساسی دارد» (تادیه، 1377: 101؛ و نیز نک: لوکاچ، 1380: 13). هر شخصیّت، ضمن آنکه ویژگیهای خاصّ خود را دارد، توصیفکنندة قشر و طبقهای است کـه از آن برخاسته است. زاویة دید و نگرش نویسنده یا راوی در ساختار روایتِ رمانها و داستانهای رئالیستی بسیار مهم است. از سویی، نویسنده باید گزارشگر واقعیّت باشد و از سوی دیگر، وقوع روایتِ مذکور در عالم واقع را برای مخاطب باورپذیرتر جلوه دهد و تا حدّ ممکن از افکار و اوهام رمانتیکگونه بپرهیزد. مناسبترین شیوة روایی برای تحقّق این هدف را روایت داستان از منظر سومشخصِ عینی یا اوّلشخصِ ناظر دانستهاند. راویِ دانای کل، از دانایی خود راجعبه پیشینة رویدادها یا گذشتة شخصیّتها یا احساسات و اعتقادات درونی آنها، معمولاً بهمنظور دادن اطلاعات به خواننده استفاده میکند و میکوشد تا نظری غایی دربارة وضعیّت پیشآمده ندهد و درخصوص درستی یا نادرستی رفتار شخصیّتها داوری نکند. در شکل تعدیلشدة دیگری از زاویة دید سومشخصِ دانای کل، دانایی راوی محدود به ذهن شخصیّت اصلی است و صرفاً افکار او را به خواننده بازمیگوید یا گاه به رویدادهای قبلی داستان اشاره میکند (پاینده، 1389: 38-39). اما در نظر منتقدانی چون باختین، همواره مرزی مشخص و قاطع بین جهان واقعی که منبع بازنمایی هنری است و جهان بازنمودة اثر ادبی وجود دارد و نمیتوان با واقعگرایی سادهاندیشانه، جهان بازنموده را با جهان خارج از متن یکی انگاشت. «اثر ادبی و جهان بازنمودهاش به جهان واقعی قدم میگذارند و آن را غنی میسازند؛ جهان واقعی نیز مانند بخشی از فرایند تولید اثر ادبی و همچنین بخشی از زندگی بعدی آن، در فرایند نوسازی همیشگی با دریافت خلّاق شنوندگان و خوانندگان اثر ادبی به اثر ادبی و جهانش راه مییابد» (باختین،1387: 336). به عبارت دیگر، جهان داستان هر قدر هم که واقعگرایانه و راستین باشد، باز نمیتواند به لحاظ پیوستاری مانند جهان واقعی باشد که نویسنده یا خالق اثر ادبی در آن واقع شده است (همان: 339). لینک به دیدگاه
Samira Naderi 386 اشتراک گذاری ارسال شده در 6 مهر، ۱۳۹۴ رئـالیسم نهتنها در ادبیّات داستانی ایـران، بلکه در ادبیّات داستانی جهـان، بیش از سایر مکتبهای ادبی ظهور و بروز داشته است. ادبیّات داستانی ایران از همان نخستین نمونههای خود، نمایانگر توجّه نویسندگان به رئالیسم در ساختار رمانها و داستانهایشان است. با وقوع انقلاب مشروطه و تغییر و تحولّات مترتّب بر آن و توجّه عمده به نقش و کارکرد رسالت و تعهّد اجتماعی یک اثر ادبی، رئالیسم در کانون توجّه اغلب نویسندگان قرار میگیرد. رئالیسم انتقادی دورة مشروطه و سالهای آغازین سدة حاضر، رفتهرفته با گسترش اندیشههای سوسیالیستی، تا حدودی متمایل به رئالیسم سوسیالیستی میشود و نویسندگان بسیاری بهویژه در دهة بیست، غالب داستانهای خود را متأثّر از آموزههای آن مینویسند و خواهناخواه گوشهچشمی به آن دارند. با کودتای 28 مرداد سال 1332، بسیاری از آن باورهای یقینپنداشته به یکباره فرومیریزد و با گسترش سایة یأس و شکست، نویسندگان به بازنگری و تردید در گذشته روی میآورند. در نتیجه بخش عمدهای از آثار داستانی دهة سی، در قلمرو رئالیسم انتقادی و رئالیسم روانشناختی است. ادبیّات داستانی ایران در دهههای چهل و پنجاه تجربههای متفاوتی را پشت سر گذارد و نویسندگان افزونبر پرداختن به شهر و مناسباتش، بهشکل منسجمتری به روستا و مردم آن توجّه نشان دادند، تا بدانجا که شاهد شکلگیری نوعی ادبیّات داستانی اقلیمی با نگاهی انتقادی هستیم. در این دو دهه همچنین رئالیسم روانشناختی در آثار کسانی همچون بهرام صادقی و غلامحسین ساعدی مجال رشد و گسترش مییابد. غالب نویسندگان ادبیّات داستانی ایران، خواه ناخواه، تمام یا بخش عمدهای از آثار داستانی خود را در فضای رئالیسم نوشتهاند، امّا در این میان اگر بخواهیم از نویسندگانی نام ببریم که بهطور مستمر در خلق آثار داستانی خود، به رئالیسم و بهویژه رئالیسم انتقادی توجه نشان دادهاند، حدّاقل باید از جلال آلاحمد، غلامحسین ساعدی، احمد محمود و محمود دولتآبادی یاد کرد. لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده