جستجو در تالارهای گفتگو
در حال نمایش نتایج برای برچسب های 'persian'.
2 نتیجه پیدا شد
-
متن آهنگ های آلبوم فوق العاده تصمیم از علی لهراسبی
DavOOd_TiTaN پاسخی ارسال کرد برای یک موضوع در موسیقی ایرانی
بعد از مدت ها شاهد یک آلبوم فوق العاده و میشه گفت تر و تمیز هستیم...هم از نظر آهنگ... تنظیم...شعر... و حتی خوانندگی... اونم به خاطر حضور هنرمندان ارزشمندی مثل شادمهر و محسن یگانه هستش... اینم مشخصات اهنگاس اون جای خالی اسم شادهمر عقیلی بوده که به خاطر مجوز حذف شدن یه بار کل آلبوم رو با این تکست ها گوش بدین تا کلی لذت ببرین... . . . . . «چشمامو میبندم» چشمامو میبندم ،یادم بره رفتی...یادم بره بی تو گم میشه خوشبختی چشمامو میبندم حتی تو بیداری....سردرگمم از این روزای تکراری دلتنگی میگیره تموم دنیامو...کسی نمیفهمه بعد تو حرفامو دیگه نگات به انتظارم نیست...اینجا کسی دیگه کنارم نیست تصویر دردامه اشکای پنهونی...ما دیگه تو دنیا با هم نمیمونیم چشمامو میبندم حتی تو بیداری....سردرگمم از این روزای تکراری دلتنگی میگیره تموم دنیامو...کسی نمیفهمه بعد تو حرفامو ----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------- «حرفای ناگفته» وقتی به تو فکر میکنم گریه امونم نمیده...فرصت این که یه نفس آروم بمونم نمیده کاشکی بودی و اینجا میدیدی ...که دلم طاقت دوری نداره... کاشکی بودی و اینجا میدیدی چشای من بی سر و سامون میباره... حرفای ناگفته زیاده، ولی چه فایده گل من...داد و امون از این جدایی... نموندی تا ببینی چی آوردی به روزم...بیا ببین تو حسرت نگات دارم میسوزم... باید تو رو ببینم ولی آخه چه جوری، آخه چرا تو از چشای من این همه دوری... این همه دوری... بدون وقتی نباشی روزام تاریک و سرده،نگام مثل یه سایه دنبالت میگرده... تموم زندگی رو تو چشمای تو دیدم...بذار تا جون بگیره،نفس از تو بگیرم... حرفای ناگفته زیاده، ولی چه فایده گل من...داد و امون از این جدایی... نموندی تا ببینی چی آوردی به روزم...بیا ببین تو حسرت نگات دارم میسوزم... باید تو رو ببینم ولی آخه چه جوری، آخه چرا تو از چشای من این همه دوری... این همه دوری... ----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------- «خوب فکر کن» خوب فکر کن که من توی تنهاییات ، تو دلتنگیات کی بودم برات و تا کجا موندم به پای تو... به خودت برگردو ببین از همه دل کندمو، به تو وابستمو همه ی زندگیمو گذاشتم برای تو... منم قید همه رو به خاطر تو زدم ، که دیگه دل به کسی جز تو ندم، اینو بدون عاشق تو منم... خودتو بذار به جای من ببین چی میکشم، تو خیالمم نبود اینجوری عاشقت بشم... تو میگی فرقی نداره ، هر چی گفتم بی خوده ، میگی راهمون جدا شد همه چی عوض شده... ولی تو هر چی بگی، یازم پریشون توام ، باز مثل گذشته آواره و حیرون تو ام... منم قید همه رو به خاطر تو زدم ، که دیگه دل به کسی جز تو ندم، اینو بدون عاشق تو منم... ----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------- «تصمیم» از این تصمیم بیهوده چه چیزی قسمتم بوده...نگو با من از این خواستن ، که حسرت همدمم بوده... چه فهمیدی از این گریه ، چی خوندی از نگاه من...نبودی تو پناه من ، نبودی تکیه گاه من... تو این تصمیم بیهوده نشد تکرار دلشوره...اگه حتی نگاه تو منو میخواد و مجبوره... فراموشم شده روزی که بودم به تو وابسته...توی حرفام غم دنیاست، چقدر دلگیرم و خسته... تو خواهش میکنی اما نمیتونم که برگردم...من از دست رفتم و انگار نمیبینی پر از دردم... کجای گریه های من رسیدی تو به داد من...نبودی تو برای من نبودی تو به یاد من... نبودی تو پناه من، نبودی تگیه گاه من... از این تصمیم بیهوده چه چیزی قسمتم بوده...نگو با من از این خواستن ، که حسرت همدمم بوده... چه فهمیدی از این گریه ، چی خوندی از نگاه من...نبودی تو پناه من ، نبودی تکیه گاه من... ----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------- «بازم دوباره» بازم دوباره دیدم ازم جدایی ، باز خاطراتت واسم شده تداعی... مردم عزیزم از درد بی صدایی ، وقتی نباشی میمیرم از تنهایی... بی تو هر شب قلبم میگیره ، داره حسم بی تو میمیره... هرگز دلم ، بدون عشقت توی اون خونه نمیره... بی تو هر شب قلبم میگیره ، داره حسم بی تو میمیره... هرگز دلم ، بدون عشقت توی اون خونه نمیره... دلم تنگ تو میشه هر لحظه بی تو...میخوام باشم کنارت این روزا از نو... دلم تنگ تو میشه هر لحظه بی تو...آخ...دلم تنگ تو میشه هر لحظه بی تو بی تو هر شب قلبم میگیره ، داره حسم بی تو میمیره... هرگز دلم ، بدون عشقت توی اون خونه نمیره... ----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------- «قلبم» وقتی دل دیوونه بی تو داره میمیره ، وقتی داری میبینی قلبم پیش تو گیره... میری نمیگی شاید بی تو تک و تنها شم ، میشه ...نمیخوام اما هیچ وقت مثل تو باشم... وای خدا قلبم میریزه، اون برای من خیلی عزیزه... وای خدا قلبم میریزه، اون برای من خیلی عزیزه... بی قراره قلبم عاشقت میمونه، عشق تو دنیامه قلب من میدونه... بی قراره قلبم عاشقت میمونه، عشق تو دنیامه قلب من میدونه... وای خدا قلبم میریزه، اون برای من خیلی عزیزه... وای خدا قلبم میریزه، اون برای من خیلی عزیزه... وقتی دل دیوونه بی تو داره میمیره ، وقتی داری میبینی قلبم پیش تو گیره... میری نمیگی شاید بی تو تک و تنها شم ، میشه ...نمیخوام اما هیچ وقت مثل تو باشم... وای خدا قلبم میریزه، اون برای من خیلی عزیزه... وای خدا قلبم میریزه، اون برای من خیلی عزیزه... ----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------- «راهرو» از این راهرو یک نفر رد شده ، که عطرش همونه که تو میزنی... برای به زانو درآوردنم ، تو از مرگ حتی جلو میزنی... از این راهرو یک نفر رد شده ، مثل وقتایی که تو ناراحتی... نفس میکشم با تمام وجود ، عجب عطر خوبی زده لعنتی... یه جوری دلم تنگ میشه برات محاله بتونی تصور کنی... گمونم نمیتونی حتی خودت جای خالیتو تو دلم پرکنی... یه جوری دلم تنگ میشه برات محاله بتونی تصور کنی... گمونم نمیتونی حتی خودت جای خالیتو تو دلم پرکنی... صدات میکنم تا همه بشنون ، جواب صدام غیر پژواک نیست... من اونقدر شکستم حس مسکنم که هیچ ارتفاعی خطرناک نیست... صدات میکنم تا همه بشنون ، جواب صدام غیر پژواک نیست... من اونقدر شکستم حس مسکنم که هیچ ارتفاعی خطرناک نیست... یه جوری دلم تنگ میشه برات محاله بتونی تصور کنی... گمونم نمیتونی حتی خودت جای خالیتو تو دلم پرکنی... ----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------- «بارون» ببار بارون... ببار بارون که اینجا شکل زندونه...ببار بارون... ببار بارون دل بی طاقتم خونه...ببار بارون... ببار بارون ، یکی عشقش رو گم کرده... ببار بارون قرار گریه برگرده... از این بهتر نمیشه فکر من باشی... تو هم انگار قرار دیگه تنها شی... نمیدونم چرا بد شد ، چرا از خوبیام رد شد... شاید بازم بیاد خونه، بگه بی من نمیتونه...نمیتونه... اونو یادم میاری تو...باید بازم بباری تو... ببار بارون تو با آواز منو یاد چشاش بنداز...ببار بارون... ببار بارون...من اینجا گیج و داغونم... ببار بارون.. ببار بارون ...که بی عشقش نمیتونم ... ببار بارون... ببار بارون... نمیدونم چرا بد شد ، چرا از خوبیام رد شد... شاید بازم بیاد خونه، بگه بی من نمیتونه...نمیتونه... اونو یادم میاری تو...باید بازم بباری تو... ببار بارون تو با آواز منو یاد چشاش بنداز...ببار بارون... ببار بارون... ----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------- «صدام کن» صدام کن این دم آخر ، آخه فردا دیگه دیره... آخه فردا دیگه نیستم ، کسی جامو ... خداحافظ که دلگیرم ، سراغت رو...نه... نمیگیرم... ببین گفتم خداحافظ ، یه کاری کن دارم میرم... یه کاری کن بذار حتی بمونم تو بهم بد کن... پشیمون میشم از رفتن ، بیا راه منو صد کن... واسه رفتن بگو دیره ، بگو شب دست و پا گیره... دارم راهی میشم جونم ...چرا گریت نمیگیره... چرا با چشمای گریون میخوای باشم یه سرگردون... پاشو این لحظه حساسه ، یه جوری منو برگردون... برگردون...برگردون... یه کاری کن بذار حتی بمونم تو بهم بد کن... پشیمون میشم از رفتن ، بیا راه منو صد کن... واسه رفتن بگو دیره ، بگو شب دست و پا گیره... دارم راهی میشم جونم ...چرا گریت نمیگیره... بهم چیزی بگو ...حتی بگو بد کردی ، بی رحمی... یه کاری کن ، دارم میرم...چرا اینو نمیفهمی... نمیفهمی چرا بی تو من از شب گریه ها خیسم... اگه رفتم ، گناهش رو باید پای کی بنویسم... باید پای کی بنویسم... ----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------- «راه شمالی» الان ای کاش نزدیک تو بودم ، تو این راه مه آلومد شمالی... با این آهنگ دارم دیوونه میشم ، پر از بغضم ، فقط جای تو خالی... ما با هم تا حالا دریا نرفتیم ، از اون خونه ، از این دنیای خودخواه... تو رو شاید یه روزی قرض کردم ، به اندازه ی یک سفر کوتاه... میخوام تو آینه ها بهتر از این شم ، نگاه من نوازشم بلد نیست... به خاطر تو التماس کردم ، با لب هایی که خواهشم بلد نیست... میخوام محکم نگه دارمت اینبار ، تو که باعث دلتنگیم میشی... بلایی به سر خودم میارم ، که تو چشمای من تسلیم میشی... تو مغروری نمیذاری بفهمم که احساست به من تغییر کرده... دلت از آخرین باری که دیدم توی آغوش سردم گیر کرده... چه خوبه پیرهن منو بپوشی ، بهم تکیه کنی تا خسته میشی... نا بارون بند بیاد ، بمونی پیشم ، تو اینجوری به من وابسته میشی... میخوام تو آینه ها بهتر از این شم ، نگاه من نوازشم بلد نیست... به خاطر تو التماس کردم ، با لب هایی که خواهشم بلد نیست... میخوام تو آینه ها بهتر از این شم ، نگاه من نوازشم بلد نیست... به خاطر تو التماس کردم ، با لب هایی که خواهشم بلد نیست... میخوام محکم نگه دارمت اینبار ، تو که باعث دلتنگیم میشی... بلایی به سر خودم میارم ، که تو چشمای من تسلیم میشی... ----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------- «رویا» از نگات معلومه همه چیزو دیدی ، از چشام معلوم نیست از کجا فهمیدی... از چشام معلوم نیست ، تب دارم یا سردم... بیخودی میترسم ، دنبالت میگردم... هنوز همونی یا نه...میخوای بمونی یا نه... دور دورم از تو این دیگه رویا نیست... هنوز همونی یا نه...میخوای بمونی یا نه... دور دورم از تو این دیگه رویا نیست... تو اگه اینجای ، پس چرا غمگینم... وقتی که بیدارم ، خوابتو میبینم... از چشام معلوم نیست ، تب دارم یا سردم... بیخودی میترسم ، دنبالت میگردم... هنوز همونی یا نه...میخوای بمونی یا نه... دور دورم از تو این دیگه رویا نیست... هنوز همونی یا نه...میخوای بمونی یا نه... دور دورم از تو این دیگه رویا نیست... از نگات معلومه همه چیزو دیدی ، از چشام معلوم نیست ، از کجا فهمیدی... از چشام معلوم نیست ، تب دارم یا سردم... بیخودی میترسم ، دنبالت میگردم... ----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------- «عطر نرگس» تو رو حتی تو رویامم ندیدم ، ولی یه عمره جات خالیه پیشم... ندیدمت ، چه احساس غریبی...ندیدمو برات دلتنگ میشم... فقط بگو کدوم هفته ، کدوم روز ، کجا منتظر رسیدنت شم... میخوام کاری بدم دست خودم که...خودم بهونهی اومدنت شم... سپردی دست کی پیراهنت رو ، که یه عمر برامون نمیاره... چه بوی نرگسی میپیچه اینجا ، اگه این باد سرگردون بذاره... بیا تا کفترا دورت بگردن...براشون هر قدم دونه بپاشی... چراغون میکونم پس کوچه ها رو شاید قسمت بشه این جمعه باشی... فقط بگو کدوم هفته ، کدوم روز ، کجا منتظر رسیدنت شم... میخوام کاری بدم دست خودم که...خودم بهونهی اومدنت شم... سپردی دست کی پیراهنت رو ، که یه عمر برامون نمیاره... چه بوی نرگسی میپیچه اینجا ، اگه این باد سرگردون بذاره..- 27 پاسخ
-
- 22
-
- ali lohrasbi album
- ali lohrasbi lyrics
-
(و 3 مورد دیگر)
برچسب زده شده با :
-
سخنرانی پندآموز و جالب استیو جابز بنیانگذار "اپل"
DavOOd_TiTaN پاسخی ارسال کرد برای یک موضوع در اخبار اینترنت
سخنرانی پندآموز و جالب استیو جابز بنیانگذار "اپل" در مراسم فارغالتحصیلان دانشگاه استنفورد من امروز خیلی خوشحالم که در مراسم فارغالتحصیلی شما که در یکی از بهترین دانشگاههای دنیا درس میخوانید هستم. من هیچ وقت از دانشگاه فارغالتحصیل نشدهام. امروز میخواهم داستان زندگی ام را برایتان بگویم. خیلی طولانی نیست و شامل سه تا داستان است. - اولین داستان مربوط به ارتباط اتفاقات به ظاهر بی ربط زندگی هست. من بعد از شش ماه از شروع دانشگاه در کالج رید ترك تحصیل کردم ولی تا حدود یک سال و نیم بعد از ترك تحصیل تو دانشگاه میآمدم و میرفتم و خب حالا میخواهم برای شما بگویم که من چرا ترك تحصیل کردم. زندگی و مبارزهی من قبل از تولدم شروع شد. مادر بیولوژیکی من یک دانشجوی مجرد بود که تصمیم گرفته بود مرا در لیست پرورشگاه قرار بدهد که یک خانواده مرا به سرپرستی قبول کند. او شدیداً اعتقاد داشت که مرا یک خانواده با تحصیلات دانشگاهی باید به فرزندی قبول کند و همه چیز را برای این کار آماده کرده بود. یک وکیل و زنش قبول کرده بودند که مرا بعد از تولدم از مادرم تحویل بگیرند و همه چیز آماده بود تا اینکه بعد از تولد من این خانواده گفتند که پسر نمی خواهند و دوست دارند که دختر داشته باشند. این جوری شد که پدر و مادر فعلی من نصف شب یک تلفن دریافت کردند که آیا حاضرند مرا به فرزندی قبول کنند یا نه و آنان گفتند که حتماً. مادر بیولوژیکی من بعداً فهمید که مادر من هیچ وقت از دانشگاه فارغالتحصیل نشده و پدر من هیچ وقت دبیرستان را تمام نکرده است. مادر اصلی من حاضر نشد که مدارك مربوط به فرزند خواندگی مرا امضا کند تا اینکه آنها قول دادند که مرا وقتی که بزرگ شدم حتماً به دانشگاه بفرستند. این جوری شد که هفده سال بعدش من وارد کالج شدم و به خاطر اینکه در آن موقع اطلاعاتم کم بود دانشگاهی را انتخاب کردم که شهریهی آن تقریباً معادل دانشگاه استنفورد بود و پس انداز عمر پدر و مادرم را به سرعت برای شهریهی دانشگاه خرج میکردم. بعد از شش ماه متوجه شدم که دانشگاه فایدهی چندانی برایم ندارد. هیچ ایدهای که میخواهم با زندگی چه کار کنم و دانشگاه چه جوری میخواهد به من کمک کند نداشتم و به جای این که پس انداز عمر پدر و مادرم را خرج کنم ترك تحصیل کردم ولی ایمان داشتم که همه چیز درست میشود. اولش یک کمی وحشت داشتم ولی الآن که نگاه میکنم میبینم که یکی از بهترین تصمیمهای زندگی من بوده است. لحظهای که من ترك تحصیل کردم به جای این که کلاسهایی را بروم که به آنها علاقهای نداشتم شروع به کارهایی کردم که واقعاً دوستشان داشتم. زندگی در آن دوره خیلی برای من آسان نبود. من اتاقی نداشتم و کف اتاق یکی از دوستانم میخوابیدم. قوطیهای خالی پپسی را به خاطر پنج سنت پس میدادم که با آنها غذا بخرم. بعضی وقتها هفت مایل پیاده روی میکردم که یک غذای مجانی توی کلیسا بخورم. غذاهایشان را دوست داشتم. من به خاطر حس کنجکاوی و ابهام درونیام تو راهی افتادم که تبدیل به یک تجربهی گرانبها شد. کالج رید آن موقع یکی از بهترین تعلیمهای خطاطی را تو کشور میداد. تمام پوسترهای دانشگاه با خط بسیار زیبا خطاطی میشد و چون از برنامهی عادی من ترك تحصیل کرده بودم، کلاسهای خطاطی را برداشتم. سبک آنها خیلی جالب، زیبا، هنری و تاریخی بود و من خیلی از آن لذت میبردم. امیدی نداشتم که کلاسهای خطاطی نقشی در زندگی حرفهای آیندهی من داشته باشد ولی ده سال بعد از آن کلاسها موقعی که ما داشتیم اولین کامپیوتر مکینتاش را طراحی میکردیم تمام مهارتهای خطاطی من دوباره تو ذهن من برگشت و من آنها را در طراحی گرافیکی مکینتاش استفاده کردم. مک اولین کامپیوتر با فونتهای کامپیوتری هنری و قشنگ بود. اگر من آن کلاسهای خطاطی را آن موقع برنداشته بودم مک هیچ وقت فونتهای هنری الآن را نداشت. همچنین چون که ویندوز طراحی مک را کپی کرد، احتمالاً هیچ کامپیوتری این فونت را نداشت. خب میبینید آدم وقتی آینده را نگاه میکند شاید تأثیر اتفاقات مشخص نباشد ولی وقتی گذشته را نگاه میکند متوجه ارتباط این اتفاقها میشود. این یادتان نرود شما باید به یک چیز ایمان داشته باشید، به شجاعتتان، به سرنوشتتان، به زندگی تان یا هر چیز دیگری. این چیزی است که هیچ وقت مرا نا امید نکرده است و خیلی تغییرات در زندگی من ایجاد کرده است. - داستان دوم من در مورد دوست داشتن و شکست است. من خرسند شدم که چیزهایی را که دوستشان داشتم خیلی زود پیدا کردم. من و همکارم هواز شرکت اپل را در گاراژ خانهی پدر و مادرم وقتی که من فقط بیست سال داشتم شروع کردیم ما خیلی سخت کار کردیم و در مدت ده سال اپل تبدیل شد به یک شرکت دو بیلیون دلاری که حدود چهارهزار نفر کارمند داشت. ما جالب ترین مخلوق خودمان را به بازار عرضه کرده بودیم؛ مکینتاش. یک سال بعد از درآمدن مکینتاش وقتی که من فقط سی ساله بودم هیأت مدیرهی اپل مرا از شرکت اخراج کرد. چه جوری یک نفر میتواند از شرکتی که خودش تأسیس میکند اخراج شود، خیلی ساده. شرکت رشد کرده بود و ما یک نفری را که فکر میکردیم توانایی خوبی برای ادارهی شرکت داشته باشد استخدام کرده بودیم. همه چیز خیلی خوب پیش میرفت تا این که بعد از یکی دو سال در مورد استراتژی آیندهی شرکت من با او اختلاف پیدا کردم و هیأت مدیره از او حمایت کرد و من رسماً اخراج شدم. احساس میکردم که کل دستاورد زندگی ام را از دست دادهام. حدود چند ماهی نمی دانستم که چه کار باید بکنم. من رسماً شکست خورده بودم و دیگر جایم در سیلیکان ولی نبود ولی یک احساسی در وجودم شروع به رشد کرد. احساسی که من خیلی دوستش داشتم و اتفاقات اپل خیلی تغییرش نداده بودند. احساس شروع کردن از نو. شاید من آن موقع متوجه نشدم اخراج از اپل یکی از بهترین اتفاقات زندگی من بود. سنگینی موفقیت با سبکی یک شروع تازه جایگزین شده بود و من کاملاً آزاد بودم. آن دوره از زندگی من پر از خلاقیت بود. در طول پنج سال بعد یک شرکت به اسم نکست تأسیس کردم و یک شرکت دیگر به اسم پیکسار و با یک زن خارق العاده آشنا شدم که بعداً با او ازدواج کردم. پیکسار اولین ابزار انیمیشن کامپیوتر دنیا را به اسم توی استوری به وجود آورد که الآن موفقترین استودیوی تولید انیمیشن در دنیاست. دریک سیر خارق العادهی اتفاقات، شرکت اپل نکست را خرید و این باعث شد من دوباره به اپل برگردم و تکنولوژی ابداع شده در نکست انقلابی در اپل ایجاد کرد. من با زنم لورن زندگی بسیار خوبی را شروع کردیم. اگر من از اپل اخراج نمی شدم شاید هیچ کدام از این اتفاقات نمی افتاد. این اتفاق مثل داروی تلخی بود که به یک مریض میدهند ولی مریض واقعاً به آن احتیاج دارد. بعضی وقتها زندگی مثل سنگ توی سر شما میکوبد ولی شما ایمانتان را از دست ندهید. من مطمئن هستم تنها چیزی که باعث شد من در زندگی ام همیشه در حرکت باشم این بود که من کاری را انجام میدادم که واقعاً دوستش داشتم. - داستان سوم من در مورد مرگ است. من هفده سالم بود یک جایی خواندم که اگر هر روز جوری زندگی کنید که انگار آن روز آخرین روز زندگی تان باشد شاید یک روز این نظر به حقیقت تبدیل بشود. این جمله روی من تأثیر گذاشت و از آن موقع به مدت سی و سه سال هر روز وقتی که من توی آینه نگاه میکنم از خودم میپرسم اگر امروز آخرین روز زندگی من باشد آیا باز هم کارهایی را که امروز باید انجام بدهم، انجام میدهم یا نه. هر موقع جواب این سؤال نه باشد من میفهمم تو زندگی ام به یک سری تغییرات احتیاج دارم. به خاطر داشتن این که بالآخره یک روزی من خواهم مرد برای من به یک ابزار مهم تبدیل شده بود که کمک کرد خیلی از تصمیمهای زندگی ام را بگیرم چون که تمام توقعات بزرگ از زندگی، تمام غرور، تمام شرمندگی از شکست، در مقابل مرگ رنگی ندارند. حدود یک سال قبل دکترها تشخیص دادند که من سرطان دارم. ساعت هفت و سی دقیقهی صبح بود که مرا معاینه کردند و یک تومور توی لوزالمعدهی من تشخیص دادند. من حتی نمی دانستم که لوزالمعده چی هست و کجای آدم قرار دارد ولی دکترها گفتند این نوع سرطان غیرقابل درمان است و من بیشتر از سه ماه زنده نمی مانم. دکتر به من توصیه کرد به خانه بروم و اوضاع را رو به راه کنم. منظورش این بود که برای مردن آماده باشم و مثلاً چیزهایی که در مورد ده سال بعد قرار بود به بچههایم بگویم در مدت سه ماه به آنها یادآوری بکنم. این به این معنی بود که برای خداحافظی حاضر باشم ... من با آن تشخیص تمام روز دست و پنجه نرم کردم و سر شب روی من آزمایش اپتیک انجام دادند. آنها یک آندوسکوپ را توی حلقم فرو کردند که از معدهام میگذشت و وارد لوزالمعدهام میشد. همسرم گفت که وقتی دکتر نمونه را زیر میکروسکوپ گذاشت بی اختیار شروع به گریه کردن کرد چون که او گفت که آن یکی از کمیاب ترین نمونههای سرطان لوزالمعده است و قابل درمان است ! مرگ یک واقعیت مفید و هوشمند زندگی است. هیچ کس دوست ندارد که بمیرد حتی آنهایی که میخواهند بمیرند و به بهشت وارد شوند. ولی با این وجود مرگ واقعیت مشترك در زندگی همهی ماست. شاید مرگ بهترین اختراع زندگی باشد چون مأمور ایجاد تغییر و تحول است. مرگ کهنهها را از میان بر میدارد و راه را برای تازهها باز میکند. یادتان باشد که زمان شما محدود است، پس زمانتان را با زندگی کردن تو زندگی بقیه هدر ندهید. هیچ وقت توی دام غم و غصه نیافتید و هیچ وقت نگذارید که هیاهوی بقیه صدای درونی شما را خاموش کند. و از همه مهمتر این که شجاعت این را داشته باشید که از احساس قلبی تان و ایمانتان پیروی کنید. موقعی که من سن شما بودم یک مجلهی خیلی خواندنی به نام کاتالوگ کامل زمین منتشر میشد که یکی از پرطرفدارترین مجلههای نسل ما بود. این مجله مال دههی شصت بود که موقعی که هیچ خبری از کامپیوترهای ارزان قیمت نبود تمام این مجله با دستگاه تایپ و قیچی و دوربین پولوراید درست میشد. شاید یک چیزی شبیه گوگل الآن ولی سی و پنج سال قبل از اینکه گوگل وجود داشته باشد. در وسط دههی هفتاد آنها آخرین شماره از کاتالوگ کامل زمین را منتشر کردند. آن موقع من سن الآن شما بودم و روی جلد آخرین شمارهی شان یک عکس از صبح زود یک منطقهی روستایی کوهستانی بود. از آن نوعی که شما ممکن است برای پیاده روی کوهستانی خیلی دوست داشته باشید. زیر آن عکس نوشته بود : Stay Hungry, Stay Foolish این پیغام خداحافظی آنها بود وقتی که آخرین شماره را منتشر میکردند. و این آرزویی هست که من همیشه در مورد خودم داشتم و الآن وقت فارغالتحصیلی شما آرزویی هست که من برای شما میکنم.