جستجو در تالارهای گفتگو
در حال نمایش نتایج برای برچسب های 'یوستین گردر'.
1 نتیجه پیدا شد
-
نقد کتاب دنیای سوفی یوستین گردر دنياي سوفي سوفي آموندسون،دانش آموز يكي از دبيرستانهاي حومه نروژاست كه به همراه مادرش در يك خانه ويلايي زندگي مي كند.پدرش كه ناخداي يك نفتكش است به دليل شغلش مدت هاي طولاني از سال را دور از خانه و خانواده خود مي گذراند. سوفي تنها فرزند خانواده است و همين امر سبب مي شود كه سوفي نوجوان ساعت هاي طولاني را در منزل تنها باشد. سوفي در اوقات تنهايي به غار خود پناه مي برد،سوراخي در ميان بوته هاي شمشاد كه در حياط خانه قرار دارد و تنها گنجايش يك نفر را دارا مي باشد. آنجا باغ عدن سوفي است،او يكه و تنها در آن زندگي مي كند و در غار خود، دور از دسترس ديگران به نوشتن داستان و شعر مشغول است.درست مانند آدم و حوا كه در بهشت عدن زندگي مي كردند تا روزي كه... تا روزي كه از ميوه ممنوعه خوردند،ميوه اي كه معلم شهيد و متفكر دكتر علي شريعتي آن را ميوه آگاهي خواند! درياي زندگي يكنواخت و روزمره سوفي در يكي از روزهاي بهاري گرفتار تلاطم و فراز و نشيبي ترسناك گشت،روزي كه داستان ما آغاز مي شود و نامه اي مرموز از فيلسوفي ناآشنا سوفي را به معبد فلسفه مي خواند،فلسفه اين مظهر عقل،خرد و آگاهي!! دنياي سوفي كتابي است براي آشنايي خوانندگانش با تاريخ فلسفه و چگونگي پيدايش،رشد و تكامل انديشه اي فلسفي.خواننده اين كتاب مي تواند عقايد تاثير گذار فلسفه را ذر آينه اين كتاب ببنيد و با فلاسفه شهير غرب از نزديك گفتگو كند. نويسنده در ابتداي داستان مي كوشد تا ذهن خواننده نوجوانش را همانند سوفي(قهرمان داستانش)از زندگي روزمره و حاشيه هاي پوچ و سطحي آن رها سازد و متوجه ارزشهاي اصيل و سوالات سرنوشت ساز تاريخ انديشه بشري كند. در اين راه ازفيلسوفي به نام آلبرت كنوكس استفاده مي كند كه همانند بئاتريس دانته، سوفي را با خود به عمق تاريخ فلسفه ميبرد و از منزلگاه هاي متفاوت مي گذراند.از يونان باستان و فلاسفه طبيعت گرا،سقراط و افلاطون و ارسطو تا كانت، هگل،ماركس و هايدگر. از ميان فلسفه هاي ذهنيت گرا و عالم مثل افلاطون تا جهان ماترياليستي ماركس و در نهايت از ميان رئاليسم عقل گراي كانت تا ايدئاليسم ديالكيتيكي هگل. آلبرتوبا سوالاتي در باب مبتاي فلسفه درس را آغاز ميكند،اينكه خاستگاه فلسفه چيست،چرا و چگونه به وجود آمد و چه مسائلي را مطرح كرد و مطرح ميكند.هنر چيست و رسالتش كدام است، زيباي به چه معناست و آيا خدايي جاودانه كه خالق انسان و جهان است وجود دارد، هدف از خلقت چيست،آيا جهان از ازل وجود داشته است يا خداوند روزي روزگاري جهان را از هيچ خلق كرده است. عدالت را با مقياسي مي توان سنجيد و فضيلت اخلاقي كدام است. تاريخ چيست،آيا به راستي خدايي سنگدل است كه ارابه پيروزي خود را از روي مخالفان و كافرانش مي گذراند،همانگونه كه هگل در ذهن خود مي ديد... انبوهي از سوالات كلي و فراگير كه چون بنگريم كليد آگاهي ماست.انسان بايد پاسخي شايسته به اين سوالات بدهد تا بتواند بهتر زندگي كند و هدفمند عمرش را به پايان برساند. زندگي بدون هدف و فلسفه سرابي بيش نيست،و به روايت دقيقتر بهشت عدني است، كاذب و قلابي كه به محض تابيدن اولين شعاع هاي نور آگاهي تبديل به كوير و برهوت مي شود. فلاسفه اي كه آلبرتو به تشريح افكارشان مي پرازد هريك متناسب با علم و شرايط محيط اطراف خود(سياسي-اجتماعي-فرهنگي و اقتصادي)از منظر خود براي پاسخ دادن به سوالاتي سرنوشت ساز اقدام كرده اند،سوالاتي كه برخي همچنان به قوت خويش باقي هستند! فلاسفه ابتدايي يونان باستان از طبيعت الهام مي گرفتند ، براي آنان طبيعت مظهر كمال و مادر حيات بود و بشر براي رسيدن به آگاهي بايد چون فرزندي ناخلف به آغوش مادر بازمي گشت. سقراط و افلاطون بر فلاسفه شوريدند و بدين ترتيب بود كه بيرق عقل و عقلانيت بر فراز معبد فلسفه افراشته شد و تا روزگار ما نيز همچنان بر فراز مناره هاي اين معبد برفراشته است. مادر طبيعت جاي خود را به جهان "مثل" داد و مبناي شناخت در ذهن جاي گرفت. فلسفه اولين گام خود را با طرح اين سوال كه بشر چگونه و از چه راهي نسبت به شناخت خود و محيط اطرافش اقدام مي كند،پيمود.اينكه ما از چه آفريده شده ايم وفلسفه حيات ما چيست در جاي خود مورد بررسي قرارگرفت. سقراط با سوالات مشهور خود مبناي شناخت جهان باستان را زير سوال برد و افلاطون ذهن را ميدان كرد. ارسطو اولين سنگ بناي ماترياليسم را برپا داشت و جهان مثل را به نقد كشيد.اما در اين ميان هجوم اقوام وحشي اروپاي شمالي ازهم كسيختگي تمدن يوناني را در پي داشت و با هموار شدن راه فئودالسيم در قرون وسطي و تولد كليساي كاتوليك رومي اين متكلمان مسيحي بودند كه به هدف تعديل عقلانيت ابزاري مطلق گرا ميدان انديشه و تفكر غرب گشتند. عقلانيت ابزاري از طريق آموزش هاي مذهبي نقد شد و كلام عيسي (ع) از غيب براي آرام كردن اسب سركش راسيوناليسم يوناني خروشيد.توماس آكويناس و باركلي عقل را داراي نقص نسبي و مطلق دانستند و آن را شايسته يكه سواري مطلق و فصل الخطاب بودن نيافتند. عقل فلسفي از تخت شاهي فرو افتاد و همين شكست سبب تكامل و رشد روزافزون اوگشت!تا بار ديگر و اين بار با توجه به كاستي ها و ضعف هايش در قالب فلسفه دكارت براي بازيابي جايگاه از دست رفته اش خيز بردارد. انقلاب صنعتي،اصلاحات ديني و تحولات اجتماعي و سياسي همراه آن جايگاه متكلمان مسيحي را بيش از پيش لرزان كرد روزي نبود كه متفكراني چون روسو، ولتر و لوتر با چكش استدلال بر پيكر خداي سنگي كليسا نكوبند. در چنين احوالي بود كه دكارت و اسپينوزا ظهور كردند تا مادر فلسفه آبستن فرزندان جديدي شود.ظهور دكارت و اسپينوزا از جنبه اي ديگر نيز علاوه بر بازگشت عقلانيت داراي اهميت بود زيرا سرانجام جدال بر سر اينكه مهمترين سوالي كه فلسفه و انسان بايد به آن پاسخ دهند تا راه رستگاري و كمال و آرامش را طي كنند به پايان رسيد.
- 4 پاسخ
-
- 1
-
- نقد کتاب دنیای سوفی یوستین گردر
- یوستین گردر
-
(و 1 مورد دیگر)
برچسب زده شده با :