جستجو در تالارهای گفتگو
در حال نمایش نتایج برای برچسب های 'گفتگوی ادبی'.
3 نتیجه پیدا شد
-
گفتوگوی اختصاصی هممیهن با «ایزابل آلنده»نویسنده شیلیایی
sam arch پاسخی ارسال کرد برای یک موضوع در گفتگو و نقد پیرامون آثار ادبی
سالیان سال است که از وطن ات دور شده ای، مجبور بوده ای که به اجبار مهاجرت کنی و همه اش توی این کشور و آن کشور باشی تا این که بالاخره در ایالات متحده ساکن شدی و به تازگی هم که شهروند آنجا شده ای، بعد از این همه سال خودت را با آمریکا وفق داده ای؟ یا این که احساس عجیب و غریبی داری؛ مثل حس غربت؟ من توی ایالات متحده واقعا شادم. همسرم، پسرم، نوه هایم و خیلی از دوستان نزدیکم همین جا زندگی می کنند. خودم را هم خوب با محیط وفق داده ام؛ هر چند که برای همیشه یک خارجی باقی می مانم. برایم هم مهم نیست که خارجی باشم؛ خب، عادت کرده ام دیگر. تازه؛ کلی هم آدم معترضی هستم. مثل میلیون ها آمریکایی دیگر در مقابل فساد ها و سوءاستفاده کردن های دولت بوش صدایم در می آید. فکر می کنم که ایالات متحده الان حسابی توی راه اشتباهی افتاده. تازگی ها توی تظاهراتی شرکت کرده ای که علیه قانون جدیدی است که بوش برای مهاجرت و همسان کردن آداب و رسوم وضع کرده؛ چه چیزی نویسنده ای مثل ایزابل آلنده را مجبور می کند اول صف بایستد و از توی میکروفن شعار بدهد و ضد دولت تظاهرات کند؟ من شهروند فعالی هستم؛ به همین خاطر هم است که توی تجمع اخیری که برای صلح و حمایت از مهاجران برپا شده بود، شرکت کردم. اما این کارم هیچ ربطی به حرفه ی نویسندگی ام ندارد. هر چند سیاست همیشه در کارهایم حضور داشته؛ اما کتاب های سیاسی نمی نویسم. به عنوان یک آمریکایی هم این حق و هم این اجبار را دارم که اگر هر وقت در حق کسی بی انصافی می شد یا اتفاق غیر قانونی می افتاد؛ اعتراض کنم. پینوشه همین تازگی ها در دسامبر ۲۰۰۶ مرد؛ وقتی خبر مرگش را شنیدی چه احساسی داشتی؟ خیلی متاسفم که پینوشه آسوده در بسترش مرد و هیچ وقت محاکمه نشد؛ شک دارم که اصلا توی این سال ها فهمیده باشد چقدر رنج و بد بختی برای مردمان بسیاری پیش آورده.- 3 پاسخ
-
- 1
-
- نویسنده شیلیایی
- گفتوگوی اختصاصی هممیهن با ایزابل آلنده
-
(و 2 مورد دیگر)
برچسب زده شده با :
-
فریب دادن خواننده برایم جذابیت دارد - مصاحبه با شیوا ارسطویی
sam arch پاسخی ارسال کرد برای یک موضوع در گفتگو و نقد پیرامون آثار ادبی
شیوا ارسطویی در مصاحبه با مژده دقیقی / عکس: حسن سربخشیان شیوا ارسطویی در میان زنان داستاننویس و شاعر معاصر كارنامة پرباری دارد. از سال 1370 تاكنون دو مجموعه داستان، سه رمان، یك داستان بلند، و دو مجموعه شعر از او منتشر شده است. ارسطویی در مقدمة نسخة اول مینویسد: از اینكه خوانندگانم تصور كنند راوی قصههایم خودم هستم هیچ ابایی ندارم. درعینحال عاشق شخصیتهای كتابم هستم و برای تكتك آنها احترامی خارج از تصورات خوانندگانم قائلم، درست به این دلیل كه خیالی هستند و ارتباط آنها با واقعیت به یك مو بند است... در این دورهی ادبی، پیدا كردن مابهازاهای بیرونی برای شخصیتهای درون داستان جز آنكه طعم و بوی كتاب را از بین ببرد و تردیدی بیمورد به "غیرواقعیت" كتاب تحمیل كند، خاصیتی ندارد. در آثار او، مرز میان واقعیت و خیال چندان مشخص نیست و خوانندهها در داستانهایش غالباً شخصیتها و حوادث واقعی را مییابند. این موضوع از ابتدای گفتوگو در ذهنم میچرخید، و با اینكه در طول صحبت چند بار آن را به شكلهای مختلف مطرح كردم، هنوز هم در مورد واقعیت و خیال در داستانهای او تردید دارم. میخواهم گفتوگو را با موضوع نوشتن و سبك نوشتن شروع كنم. به نوشتنِ بهاصطلاح رك و راست و بدون پیچیدگی معتقدید؟ فكر میكنم جایی گفتهام كه من خودم بهشخصه ممكن است آدمی باشم با یك عالمه نقاب, یك عالمه تضاد, یك عالمه تناقض؛ و یكی از جذابیتهایی كه نوشتن برای من دارد این است كه آدم در حیطة نوشتن میتواند نقابهایش را بردارد. از بچگی یكی از انگیزههای من برای نوشتن این بوده كه وقتی قلم و كاغذ برمیدارم, آدمی هستم بدون نقاب. در یكی از مصاحبههایم گفتهام نوشتن برای من مثل محراب است. در دورانی نوشتن برایم یك آیین شده بود؛ همه عبادت میكردند ولی من هروقت خوشحال یا ناراحت میشدم, میرفتم سراغ دفترم و به نقطهای میرسیدم كه دیگر هیچ نقابی نداشتم, خودم بودم و هرچه دلم میخواست میگفتم و مینوشتم. و این كار ذاتی من شد. آدم در زندگی مجبور است دروغ بگوید, تظاهر كند. نوشتن برای من همیشه مفری بوده برای آنكه رك باشم, راحت باشم و خودم باشم. یعنی موقع نوشتن ذهنتان پیچیدگی خاصی برای پنهان كردن موضوعی ندارد؟ نمیدانم, البته این تئوریها را بعداً برایش پیدا كردم. به این نتیجه رسیدم كه ویژگی نوشتن این است كه میتوانی پیچیدگی ذهنت را ساده كنی, نه اینكه ساده مینویسی بهدلیل آنكه پیچیدگی نداری. نوشتن به تو امكان میدهد كه بتوانی پیچیدهترین مطالب دنیا را ساده بیان كنی. هنر این نیست كه سادهترین چیزها را پیچیده بنویسی. یكی از توهماتی كه در ذهن نویسندههای جدید بهوجود آمده این است كه فكر میكنند مدرن نوشتن یعنی پیچیده نوشتن. درصورتیكه وظیفة نویسنده این است كه مسائل پیچیدة بشری را در نوشتههایش ساده و قابل فهم كند. در واقع, متن باید یك خط ارتباطی باشد بین مؤلف و خواننده تا این ارتباط بهوجود بیاید. بهتجربه به این مسئله رسیدید؟ دقیقاً. بهتجربه فهمیدم كه موقع نوشتن چقدر میتوان مسائل پیچیده را ساده بیان كرد. درصورتیكه ممكن است موقع حرف زدن اینطور نباشد, یا حتی موقع فكر كردن. ولی وقتی سادهترین قصههای دنیا را میخوانی, میبینی پیچیدهترین مسائل بشری چقدر ساده در آنها بیان شده. و این لذت برقراری ارتباط است. من خیلی زحمت كشیدم تا این توان را پیدا كنم. همیشه مشكلم این بود كه چطور با خوانندهام ارتباط برقرار كنم چون فكر میكردم نویسندههایی كه میگویند ما به خواننده اهمیت نمیدهیم كلاهشان پس معركه است. مگر میشود به مخاطب اهمیت نداد؟ آدم حرف میزند برای اینكه شنیده شود, مینویسد برای آنكه خوانده شود. اصلاً هنر در ذات خودش مخاطب میطلبد چون برای ارتباط است. بهنظر من, حذف كردن مخاطب اعترافِ نویسنده به ناتوانی است. كموبیش به بخشی از سؤال بعدی من جواب دادید. شما از داستاننویسهایی هستید كه مدام در حال تجربه كردنند و آثارتان تكرار كارهای قبلی نبوده. اولین كتابتان, او را كه دیدم زیبا شدم, در زمان خودش فرم جدیدی بود و شاید نسخة اول از نقطههای اوج نوگرایی در كارتان بود. این روالی كه دنبال كردهاید چه اثری در كارتان داشته؟ به نتیجة مشخصی رسیدهاید یا هنوز در حال تجربه كردن هستید؟ تجربه كردن هیچوقت تمام نمیشود, یعنی خدا نكند كه تمام شود. اگر تجربه نكنم, كارم تمام است. بارها گفتهام به این دلیل از كارهای زویا پیرزاد خوشم میآید كه هر كارش نسبت به كار قبلیاش یك اتفاق تازه است. من اصلاً با خانم پیرزاد آشنایی ندارم و او را فقط از طریق كتابهایش میشناسم. داستانهایی كه از بد نوشتن شروع شد تا به اینجا رسید. همیشه به او غبطه میخوردم و میگفتم خوش به حالش, هر كتابی مینویسد از كتاب قبلیاش بهتر است. این حسرتی است كه هر نویسندهای دارد. نمیدانم خانم پیرزاد هم در حال تجربه كردن است یا نه, این را باید از خودش پرسید؛ ولی فكر میكنم نویسنده به این دلیل تجربه میكند كه فكر میكند همة اینها را مینویسد تا به آن اثر خوبش برسد. من مشغول نوشتن هر كاری كه هستم با خودم میگویم این یكی بهتر است.- 6 پاسخ
-
- 1
-
- مصاحبه با شیوا ارسطویی
- گفتگوی ادبی
-
(و 3 مورد دیگر)
برچسب زده شده با :
-
دیو هزلم فرشید عطایی این گفتگو با "ریموند کارور" نویسنده بزرگ آمریکایی در چهاردهم ماه مه سال 1985 (یعنی سه سال قبل از مرگش) انجام شد و برای اولین بار در مجله "دبری" منتشر شده بود. من پس از این گفتگو یک بار دیگر ریموند کارور را دیدم؛ به همراه "ریچارد فورد" در یک تور کوتاه مدت تبلیغ کتاب شرکت کرده بود. چند ماه پس از آنکه ریموند کارور از دنیا رفت (آگوست 1988) مقدمه این گفتگو را باز نویسی کردم و گفتگو یک بار دیگر منتشر شد. ولی مقدمه ای که در اینجا می خوانید مقدمه اصلی است... ریموند کارور بعضی از زیبا ترین و مضطرب کننده ترین و صادقانه ترین داستان های کوتاه را در زبان انگلیسی امروز نوشته است. بیشتر داستان های او شخصیت های اندکی دارند؛ یک زن و شوهر، یک خانواده در هم شکسته و متلاشی، چند دوست صمیمی. ما در داستان های ریموند کارور این شخصیت ها را می بینیم که در زندگی خود درد و رنج های خانوادگی و شخصی را تجربه می کنند. آنها در شهر های کوچک آمریکا و خانه های درب و داغان زندگی می کنند. کافه های شبانه روزی، برنامه های تلوزیونی، ورشکستگی، مشاغل بدون آینده، خشونت و یأس. هر چند داستان های کارور دنیایی تیره و تار و یأس آور دارند ولی در عین حال لحظات طنز آمیز هم دارند. بسیاری از شخصیت های داستانی او بیمناک و نگران و مورد تهدید قرار گرفته اند و از شرایط گیج کننده و قدرت گذشته و نگرانی های مالی و ضعف های خود وحشت دارند. حوادث تمام داستان های او از درون خود داستان های بیرون می زند؛ از زاویه دید یکی از شخصیت های درگیر. این داستان ها توسط راویانی روایت می شوند که می خواهند حوادث را توضیح بدهند و توجیه کنند؛ آنها با جملاتی کوتاه و غمگین یک دعوای خانوادگی، یک مرگ و یا دیدار با یک غریبه را روایت می کنند. برای بسیاری از شخصیت های جهان داستانی کارور، "عشق" یک پناهگاه است ولی این پناهگاه مدام آنها را دچار سرخوردگی می کند. عشق های آنها اکثرا بواسطه رفتار های بی رحمانه و فقر و یا مصرف الکل نابود می شود. کارور در یکی از مقالات خود از بی ثباتی و تزلزل سال های اول جوانی اش یاد می کند. او در سال 1939 به دنیا آمد و در شهر کوچکی در ایالت واشنگتن بزرگ شد، جایی که پدرش در آنجا در یک کارخانه چوب بری کار می کرد. او در جوانسالی ازدواج کرد و هنوز بیست سال بیشتر نداشت که صاحب دو فرزند شد. او به همراه همسرش تقلا می کرد تا به امنیت مالی دست پیدا کند؛ آنها برای پرداخت کرایه خانه و خرید لباس برای بچه های شان دائم در حال مبارزه بودند. او و همسرش فقط شغل های کوتاه مدت و با حقوق کم، پیدا می کردند. آنها به همین دلایل بسیاری از خیال های باطلی که در مورد پیشرفت و موفقیت داشتند از سر خود بیرون کردند. در این هنگام بود که کارور تازه نویسندگی را شروع کرد و فضا و زمان در آن موقع به او فقط اجازه نوشتن داستان کوتاه را می داد. او البته در این دوران به الکل هم اعتیاد پیدا کرد که سرانجام آن را در سال 1977 ترک کرد. من با کارور که به تازگی به لندن آمد، دیدن کردم. او مردی تنومند و جدی و خجالتی است و بسیار محتاطانه و آرام و متین صحبت می کند. وقتی می خندید احساس می کردم به چیز بزرگ و مهمی رسیده است.
- 4 پاسخ
-
- گفتگوی ادبی
- گفتگویی با ریموند کارور
-
(و 1 مورد دیگر)
برچسب زده شده با :