- سلام عزیزم تبریک می گم ارشد قبول شدنت رو ببخشید دیر بهت تبریک می گم این مدت مریض بودم حالم خوب نبود ایشالا قبولی دکترات ...
- سلام خانومی منم به تو تبریک می گم خیلی خوشحال شدم وقتی فهمیدم توام می تونی بری بخونی، چرا عزیزم چی شده مگه؟
- ماجرای من خیلی طولانیه ... من حامله شدم ، یه ماهو نیمم بود،
پریشب افتاد...
رفتم کورتاژ کردم...!
دوشب بیمارستان بودم ، تازه مرخص شدم.
راستی می شه به کسی نگی...؟!
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
دستام یخ زد و شل شد، نشستم روی مبل...
هیچی جز صورت معصومش جلوی چشمم نبود!
از من یه سال کوچیکتر بود و هنوز یه سال نشده که ازدواج کرده...!بین ما بیبی فیس ترین و ساده ترین بود همیشه از خودم می پرسیدم چه طوری می تونه با این کوچیکی با سختی های زندگی دو نفره کنار بیاد!
همش تو فکر نمره بود و درس و شاگرد اولی و هیچی از سختی های واقعی نمی دونست
بلاخره کار دست خودش داد!
باورم نمی شد با اون عقاید مذهبی سخت و خیلی سختی که داشت تا حدی که عروسیش بدون آهنگ بود تونسته باشه اینکار رو کرده باشه
دهنم قفل شده بود! نمی دونستم چی باید بگم...
جایی که هیچ حرفی برای گفتن نمی مونه باید چی کار کرد؟
با حسم نمی تونم کنار بیام! خودمو که جاش می ذارم حس می کنم شونه هام له می شن!
یعنی اگه منم بودم باید اینکار رو می کردم؟
بچه مو چون ناخواسته و به اشتباه خودم به وجودش آورده بودم باید می کشتم تا زندگی راحت تری داشته باشم؟
بین درس و زندگی و بچه کدوم رو باید انتخاب می کرد؟
راستی ما کی حقی برای کورتاژ داریم...؟