جستجو در تالارهای گفتگو
در حال نمایش نتایج برای برچسب های 'کالبد شکافی نقش تقدیر در مرگ سهراب'.
1 نتیجه پیدا شد
-
کالبد شکافی نقش تقدیر در مرگ سهراب شاهنامه اثردرخشان حکیم طوس قرن ها مورد توجه و عنایت عارف و عامی بوده است. با وجود آنکه به کرات به ارزش های نمایشی شاهنامه اشاره شده و برخی از قصه های آن به طور مستقیم یا غیر مستقیم مورد اقتباس های تئاتری یا سینمایی قرار گرفته است، هنوز در زمینه جنبه های نمایشی شاهنامه بررسی کاملی صورت نگرفته و برای تبدیل این قصه ها به اثر نمایشی (تئاتر، فیلم و …) طرح روشنی ارائه نشده است. نگارنده معتقد است که بررسی ساختار قصه ها می تواند نخستین گام در این زمینه باشد و به همین دلیل، پیش از این، در یک تحقیق مفصل میزان مطابقت ساختار قصه های اساطیری و پهلوانی شاهنامه را از نظر ریختشناسی با ساختار قصه های پریان بررسی کرد و نتیجه گرفت که این قصه ها (یا حداقل صورت اولیه بسیاری از آنها) به طور کامل از الگوی قصه های پریان پیروی می کند. با وجود این، در ساختار برخی قصه ها، خصوصا قصه های تراژیک شاهنامه تفاوت هایی با الگوی عمومی قصه ها مشاهده می شود که شائبه دخل و تصرف آگاهانه و خلاقانه شاعر (یا راوی نسخه های مورد استفاده شاعر) را در تغییر ساختار قصه قوت می بخشد. قصه رستم و سهراب یکی از این قصه هاست. ایرانیان پاک دل و بی ریا بارها و بارها در مجالس سهراب کشان پای نقل مرشد بر سرنوشت محتوم قهرمانان داستان پر آب چشم گریسته اند و باآنکه دردمندانه خواستار تغییر پایان تراژیک آن بوده اند، هرگز توان اعمال خواست خود را نیافته اند؛ چراکه رشته های استوار سرنوشت چنان بر دست و پای قهرمانان قصه پیچیده است که قدرت انتخاب آزادانه را از آنها سلب کرده است: گویی راه دیگری وجود ندارد. انگار نه انگار که قصه می توانسته به گونه ای دیگر نیز پی ریزی شود. و البته، در این مسیر، حرکت خلاقانه و هنرمندانه شاعر، قصه را از مرز قصه های عامیانه فراتر برده است: حذف جنبه های خرق عادت، پرداخت دقیق و حساب شده شخصیت ها، برقراری رابطه علی و معلولی دقیق بین وقایع و… جنبه های درخشان کار فردوسی را نسبت به بیشتر قصه پردازان قبل و بعد از او نشان می دهد. اگر بتوان اثبات کرد که صورت اولیه قصه بر الگوی قصه های پریان منطبق بوده است، می توان نقش فردوسی (یا خالق اصلی ساختار فعلی قصه) را در تلاش برای پی ریزی الگوی قصه های تراژیک ایرانی مورد مداقه قرار داد. آنگاه راه بر بررسی های دیگری نیز هموار می گردد. به عنوان مثال، این پرسش قابل بررسی می شود که علت ها و عوامل اجتماعی، سیاسی و فرهنگی ایجاد ژانر جدید تراژدی چه بوده است؟ با بررسی ساختار قصه رستم و سهراب متوجه نوعی تشابه بین عوامل ایجاد تراژدی در آن با عوامل ایجاد تراژدی در تراژدی های یونان باستان می شویم. در این تراژدی ها تقدیر (در قالب حاکمیت اراده خدایان بر سرنوشت قهرمان) عامل اصلی بروز فاجعه است. در این مقاله، تلاش می کنیم نقش تقدیر را به عنوان جوهره خلق تراژدی رستم و سهراب بررسی می کنیم. بدیهی است که با بررسی های مشابه در سایر قصه های تراژیک شاهنامه می توان نکات دیگری نیز دریافت (که فرصت مکرری می طلبد) و به سازوکار خلق تراژدی در شاهنامه پی برد: پیچیدگی ساختاری قصه در آن است که هیچکدام از شخصیت ها به تمامی مظهر خیر یا شر نیستند: نه کاملا بی گناهند و نه کاملا گناهکار. در هرکدام از آنها نیمه تاریکی (ضعف تراژیکی) هست که اسباب و لوازم بروز تراژدی را فراهم می آورد. از این نیمه تاریک شاعر تحت عنوان آز نام برده است. اگر ناکامی در بازشناسی را عامل بروز حادثه تراژیک قصه بینگاریم؛ آزمندی هر دو شخصیت محوری قصه، عامل وقوع آن معرفی شده است: جهـانـا شگفـتی ز کـردار تـوسـت ازیـن دو یـکـی را نجنبــید مهــر همــی بچـه را بـازدانــد ستــور نـدانـد همـی مـردم از رنــج و آز هم از تـو شکسـته هـم از تـو درسـت خــرد دور بــد مهــر ننمــود چهـر چـه مـاهـی بـه دریا چه در دست گـور یکــی دشمــنی را ز فــرزنـد بـــاز فردوسی در مقدمه سیزده بیتی آغاز قصه نیز به این نکته اشاره کرده است. به این ترتیب که ابتدا به طرح یک پرسش فلسفی بدبینانه در مورد مرگ می پردازد: چگونه مرگ، (مخصوصا مرگ یک جوان) می تواند عین عدالت باشد؟ (ابیات ۱ تا ۳) سپس ضمن اعتراف به بی پاسخ بودن این سوال (ابیات۴ و۱۲) و دعوت انسان های مومن به تسلیم در مقابل واقعیت وجودی آن (بیت ۱۱) می کوشد این دیدگاه فلسفی را نقد کند. دستگاه استدلالی فردوسی در این باره عبارت است از: الف) انسان موجودی آزمند است و آزمندی او را نهایتی نیست (بیت ۵) ؛ در نتیجه، همواره در رنج و تعب به سر خواهد برد. پس چه بهتر که راهی جهان آخرت شود و در آن آسایش یابد (بیت ۶) ب) دنیا محل اقامت نیست؛ بلکه محل گذر است؛ پس وقتی مرگ در رسید نباید اعتراض کرد. (ابیات ۸و ۹) ج) پیر و جوان در برابر مرگ یکسانند (بیت ۷) خصوصا انسان هایی که آنها را حاصل و بازدهی نیست (بیت ۱۰) پس انسان بایستی بکوشد کارهای نیک را ره توشه آخرت خود قرار دهد. (بیت ۱۳) در پایان قصه نیز یک بار دیگر این نکات مورد تاکید قرار گرفته است که به نظر می رسد نتیجه گیری اخلاقی شخص شاعر از قصه است : بـه تـو داد یـک روز نـوبـت پــدر چنـین است و رازش نـیایـد پـدیـد در بستـه را کـــس نـدانـد گشــاد سـزد کـز تـو نـوبـت رسـد بر پسر نیـابـی بـه خـیره چـه جـویی کـلید بـدیـن رنـج عـمر تـو گـردد بـه باد و آنگاه اعلام می کند: یکی داستـانسـت پــر آب چشــم دل نـازک از رســتم آیــد بـه خشم