رفتن به مطلب

جستجو در تالارهای گفتگو

در حال نمایش نتایج برای برچسب های 'چگونه روستاییان دانش خریدند؟'.

  • جستجو بر اساس برچسب

    برچسب ها را با , از یکدیگر جدا نمایید.
  • جستجو بر اساس نویسنده

نوع محتوا


تالارهای گفتگو

  • انجمن نواندیشان
    • دفتر مدیریت انجمن نواندیشان
    • کارگروه های تخصصی نواندیشان
    • فروشگاه نواندیشان
  • فنی و مهندسی
    • مهندسی برق
    • مهندسی مکانیک
    • مهندسی کامپیوتر
    • مهندسی معماری
    • مهندسی شهرسازی
    • مهندسی کشاورزی
    • مهندسی محیط زیست
    • مهندسی صنایع
    • مهندسی عمران
    • مهندسی شیمی
    • مهندسی فناوری اطلاعات و IT
    • مهندسی منابع طبيعي
    • سایر رشته های فنی و مهندسی
  • علوم پزشکی
  • علوم پایه
  • ادبیات و علوم انسانی
  • فرهنگ و هنر
  • مراکز علمی
  • مطالب عمومی

جستجو در ...

نمایش نتایجی که شامل ...


تاریخ ایجاد

  • شروع

    پایان


آخرین بروزرسانی

  • شروع

    پایان


فیلتر بر اساس تعداد ...

تاریخ عضویت

  • شروع

    پایان


گروه


نام واقعی


جنسیت


محل سکونت


تخصص ها


علاقه مندی ها


عنوان توضیحات پروفایل


توضیحات داخل پروفایل


رشته تحصیلی


گرایش


مقطع تحصیلی


دانشگاه محل تحصیل


شغل

  1. نویسنده: نادا چورچیا پرودانوویچ مترجم: كامیار نیکپور مهیار نیكپور اسطوره‌ای از یوگوسلاوی روزی روزگاری روستاییان یكی از دهكده‌های ساحلی عرصه‌ی زندگی را سخت بر خود تنگ یافتند و بر آن شدند كه سبب این وضع را دریابند. پس دهخدا و ریش سفیدان دهكده گرد هم آمدند و به شور نشستند. یكی از آنان گفت: -سبب این وضع این است كه در دهكد‌ه‌ی ما مردان دانشمند بسیار كم هستند. شما به دیگر دهكده‌ها نگاه كنید! خواهید دید كه حداقل در هر دهی مردی خردمند و عاقل هست، اما ما یك تن هم نداریم. همه تصدیق كردند كه علت بدبختی و فلاكت آنان همین است و جز این نیست. آنگاه بدین فكر رسیدند كه چه باید بكنند. سرانجام مردی كه معروف بود بیش از دیگران می‌فهمد لب به سخن گشود و گفت: -برادران من، می‌دانید چه كار باید بكنیم؟ باید پنجاه درهم جمع كنیم و سه نفر را به شهر ونیز بفرستیم تا برای ما در آنجا دانش بخرند. درباره‌ی دانش و خرد ونیزی‌ها زیاد تعریف می‌كنند و آنان را خردمندترین مردم می‌دانند. آنان دانش و خرد بسیار اندوخته‌اند و می‌توانند مقداری از آن را به ما بفروشند. البته این كالا كمیاب و بسیار پرارزش خواهد بود. همه‌ی روستاییان نظر آن مرد را پسندیدند و تصمیم گرفتند كه رأی او را به كار بندند. سه روزه سكه‌های زر را گرد آوردند و سه مرد را به ونیز فرستادند تا مقداری دانش و خرد بخرند و به دهكده بیاورند. سه مرد خود را به ونیز رسانیدند و در جست و جوی دانش و خرد برآمدند و بهای آن را جویا شدند. سه روستایی ساده دل، ضمن این پرس و جو، به مردی شیاد و دغلباز برخوردند. آن مرد چون به ساده دلی آنان پی برد با خود گفت كه بخت و اقبال به من روی آورده است، باید اینان را گول بزنم و پول‌هایشان را از كفشان به در آورم. پس به آنان گفت: -با پولی كه شما با خود آورده‌اید نمی‌توانم یك سنگ دانش و خرد به شما بفروشم و تنها یك چارك آن را می‌توانم به شما بدهم. روستاییان موافقت كردند و معامله انجام گرفت. آنان بسیار شادمان شدند كه به این زودی و آسانی كالای گرانبهایی را كه جست و جو می‌كردند، یافته و خریده‌اند. ونیزی شیاد موشی را گرفت و در جعبه‌ای نهاد. درش را بست، روی آن را پارچه كشید و به مشتریان خود داد و گفت: «این دانش و خردی است كه خریده‌اید. زود به دهكده‌ی خود برگردید، اما دقت كنید كه پیش از رسیدن به دهكده در این جعبه را باز نكنید!» روستاییان با دلی شاد و خرم در قایقشان نشستند و روی به سوی زادگاهشان نهادند. چون به نزدیكی آن رسیدند یكی از آنان روی به دو دوست خود كرد و گفت: -برادران، گوش كنید! من گمان نمی‌كنم كه انصاف باشد این خرد را به تساوی میان همه‌ی دهقانان دهكده‌ی خود تقسیم كنیم. ما بیش از همه زحمت كشیده‌ایم و من عقیده دارم كه نیمی از آن باید به ما برسد و نیم دیگر میان دیگران تقسیم شود. همراهان گفته‌ی او را تصدیق كردند. پس او جعبه را برداشت و درش را گشود. تا در جعبه گشوده شد موش از درون آن بیرون جست و پای به گریز نهاد- هر موش دیگری هم بود این كار را می‌كرد- سه روستایی سر در پی او نهادند، ولی نتوانستند او را بگیرند. پس از آه و ناله یكی از آن سه، كه چنین می‌نمود فكر بكری به سرش رسیده است، گفت: -برادران، گوش كنید! زیاد ناراحت مباشید چون دانش هنوز در قایق است و از آنجا بیرون نرفته است. آنان بزودی به بندرگاه خود رسیدند. همه‌ی روستاییان در بندرگاه به پیشباز آنان آمده بودند. همه با شادمانی دست می‌زدند و هلهله می‌كردند، اما وقتی ریش سفید دهكده دانش و خرد را از آنان خواست آن سه اعتراف كردند كه آن را گم كرده‌اند. همه آزرده و دلتنگ شدند و عزا گرفتند؛ اما چون دانستند كه دانش و خرد هنوز در قایق پنهان است بی‌درنگ قایق را به ساحل كشیدند و روز و شب به نگهبانی از آن پرداختند. از آن روز تاكنون همیشه مردی در كنار آن قایق ایستاده است و كشیك می‌دهد تا مبادا دانش و خرد از آن بگریزد. روستاییان نیز هروقت به مشكلی برمی‌خورند و یا می‌خواهند نامه‌ی مهمی بنویسند به قایق می‌روند و لختی در آن می‌نشینند تا اندكی خرد جذب كنند و سپس دنبال كار خود می‌روند. منبع مقاله : چورچیا پرودانوویچ، نادا، (1382)، داستان‌های یوگوسلاوی، ترجمه كامیار و مهیار نیكپور، تهران: شركت انتشارات علمی و فرهنگی، چاپ دوم
×
×
  • اضافه کردن...