التماس ميکنم مارال ، التماس ميکنم !
خودت را برپا نگه دار !
بدون تزلزل
بدون انکه کمرت قدری دوتا شده باشد
و بدون آنکه خم به ابرو ،غم به چهره و
نَم به ديدگان بياوری ...
به عصا ،به ديوار و حتی به دست های ديگران
ــ که تکيه گاهِ تمام عمر من و تو بود هم ــ تکيه مکن !
من و تو قصّه خوبی بوديم مارال ،
قصّه خوبی بودم
اما
حال
اين واقعيت را بپذير که
هر قصّه ، سرانجام ، ناگزير ، در نقطه ای به پايان ميرسد ؛
و اين واقعيت را هم که اگر قصّه ای تمام نشود ،
قصّه تازه ای آغاز نمی شود .
ومن وتو
درتمام عمر
دراندیشه قصه های نو بودیم
واغازهای نو...
مارال!
تمام شدن، مسئله ما نیست
چگونه تمام شدن، مسئله ماست