جستجو در تالارهای گفتگو
در حال نمایش نتایج برای برچسب های 'چگونه با فرزندانمان رفتار کنیم'.
1 نتیجه پیدا شد
-
[h=2]چگونه با فرزندانمان رفتار کنیم[/h] رفتار گروهی از پدر و مادرها با فرزندان خود همیشه خشک، خشن وهمراه با تحکم و زورگویی است و مدام آنها را مورد انتقاد و سرزنش قرار می دهند و بیشتر از تنبیه استفاده می کنند. به ندرت با لحن آرام و مهربان با آنها به گفت و گو می پردازند و کمتر به آنان روی خوش نشان می دهند. بچه ها در حضورشان احساس آرامش و امنیت خاطر ندارند و ازآنها فاصله می گیرند.به علت ترسی که بر این کودکان حاکم است، اغلب به دروغگویی، تظاهرو فریب متوسل می شوند و به جای انضباط آگاهانه، اطاعت کورکورانه را می آموزند. این کودکان، به ویژه در دوران نوجوانی، به علت کمی ارتباط با والدین، تکیه گاه خود را در بیرون از خانواده جست وجو می کنند و درنتیجه، بیشتر درمعرض آسیب ها و انحرافات قرار می گیرند. اینان اعتماد به نفس کمتری دارند و چون محبت کافی ندیده اند، نمی توانند آن را نسبت به دیگران و به خصوص به پدر و مادر خود ابراز دارند.شادی و جنب و جوش طبیعی کودکانه را ندارند و اغلب مضطرب و افسرده اند. ازنظر درسی، به رغم سختگیری پدر و مادر با مشکلاتی روبه رو می شوند. هیچ رفتاری بیشتر از خشونت،تاثیرات منفی بر کودکان برجای نمی گذارد. رفتار گروه دیگری از پدر و مادرها با فرزندان خود براساس تسلیم و محبت بیش ازحد است. آنها مطیع بی چون و چرای دستورات بچه های خود هستند. هرگز، حتی دربرابر خواست های غیرمنطقی فرزندان خود به آنها “نه” نمی گویند. آنان آزاد هستند هرکاری که دلشان می خواهد، انجام دهند. هیچ نظم و انضباطی را به کودکان خود نمی آموزند. چنین کودکانی عادت می کنند که با گریه، داد و فریاد و عصبانیت خواسته های خود را عملی کنند. غذا خوردن، خوابیدن، درس خواندن و سایر فعالیت های روزانه و عادی این کودکان اغلب با دشواری انجام می گیرد و پدر و مادر باید با انواع بازی ها، جایزه ها و سرگرمی های مختلف آنها را به این کارها وادارسازند. این بچه ها اغلب بهانه گیر، پرتوقع ، نازپرورده و عصبی اند. با محیط های اجتماعی به سختی سازگار می شوند. خجالتی، وابسته و غیرفعالند و کمتر می توانند توانایی های خود را نشان دهند. گروه دیگری از والدین، نسبت به فرزندان خود بی تفاوت هستند. کمتر با آنان ارتباط فعال برقرار می سازند. دربرابر رفتارهای مثبت و منفی کودکان، عکس العمل مناسب نشان نمی دهند، از وضع درس، بازی و سایر فعالیت های آنها کمتر اطلاع دارند، نیازهای روزانه ی آنها را برطرف می کنند اما کمتر با آنان به گفت وگو و کار می پردازند. چنین کودکانی بیشتر از آنکه آزاد باشند، رها شده اند. اینان به خانواده و پدر و مادر خود احساس تعلق و وابستگی عاطفی کمتری دارند. آنها سعی می کنند بیشتر با همسالان خود درخارج از محیط خانه ارتباط برقرار سازند و درنتیجه احتمال بیشتری وجود دارد که دچار آسیب های اجتماعی شوند. کمبود محبت و وابستگی خانوادگی و خلاء عاطفی ناشی از آن، گاه این کودکان را در زمینه هایی با رشد زودرس روبه رو می کند و درنتیجه مشکلاتی برای آنها ودیگران به وجود می آید. آنان اغلب برای درس خواندن انگیزه وتمرکز کافی ندارند و چون هیچ گونه راهنمایی و کنترلی نمی شوند، وقت خود را بیهوده هدر می دهند. بی تفاوتی پدر و مادرها نسبت به فرزندان خود، عکس العمل های مختلفی را برحسب سن و شرایط دیگرشان درآنها ایجاد می کند که ظاهرا” متفاوتند اما ریشه ی یکسانی دارند. پرخاشگری، اضطراب، خجالت،لجبازی، افت درسی و … ازجمله این رفتارهاست که سلامت روانی آنها را تهدید می کند. دراین بررسی، تعداد کمی از پدرومادرها برخورد درست و سنجیده با فرزندان خود داشتند. این گونه والدین، دربرخورد با کودکان خود، عملا” کمتر بامشکل مواجه بودند. این امر، اهمیت برخورد صحیح والدین را در تربیت فرزندان نشان می دهد. برخورد معلمان با دانش آموزان نیز تقریبا” وضعیتی مشابه با رفتار پدر و مادرها دارد. تعداد بسیار کمی از معلمان در برقراری ارتباط درست و سازنده با شاگردان خود موفق هستند. بیشتر معلمان رفتارهای سرد، خشن و سلطه جویانه دارند. تنبیه های سخت، تهدید و تحقیر دانش آموزان، نداشتن روابط دوستانه و صمیمانه با آنها، اجبار آنان به رعایت سکوت و اطاعت محض، خودداری از سوال و جواب، سختگیری در درس و… از رفتارهای رایج این معلمان است. بیشتر آنان در توجیه دلایل این نوع برخوردهای خود می گفتند که :” نباید به بچه ها رو داد وگرنه کلاس را روی سر ما خراب می کنند”. مسلما” دانش آموزانی که درچنین محیط های هراس انگیز و بااین گونه برخوردهای تهدیدآمیز پرورش می یابند، تاحد بیزاری، از درس و مدرسه گریزان می شوند. آگاهانه و ناخودآگاه با معلمان لجبازی می کنند و به روش های مختلف و درنهان، نظم کلاس را برهم می زندد. کنجکاوی و خلاقیتشان سرکوب می شود. با اکراه و طوطی وار درس ها را حفظ می کنند. شوق و انگیزه ی کسب دانش و تجربه درآنها ازبین می رود و درپایان کلاس، انرژی و نیازهای سرکوب شده ی خود را به صورت رفتارهای منفی بروز می دهند. به راستی، آیا برقراری ارتباط خوب و سازنده با کودکان و نوجوانان امکان پذیرنیست؟ آیا ارتباط مناسب، آن گونه که برخی از معلمان می گویند، رفتارهای منفی آنان را تشدید می کند؟ آیا دونسل دیروز و امروز نمی توانند با زبانی جز زبان زور با یکدیگر سخن بگویند؟ واقعیت این است که بدون ارتباط درست نمی توان کودکان راتربیت کرد. ارتباط، گذرگاهی است که جریان تربیت از آن عبور می کند. پلی است که دنیای کودکان و بزرگترها را به یکدیگر مرتبط می سازد. جریان سیال و پویایی است که به تفاهم و همدلی می انجامد، به شرطی که ویژگی های آن را به درستی بشناسیم و برای برقراری آن تلاش کنیم. ۱- صحبت با فرزندان و پاسخ گویی به سئوالات آنها : گفتگو با فرزندان هنری است با قوانین و مفاهیم ویژه خود آنها، فرزندان ما اغلب در ارتباطات خود با ما ساده نیستند. پیمهای آنها اغلب بصورت کدها یا علائم و رمزی است که باید رمزیابی و تعبیر شود. وقتی فرزند ما حس کند احساساتش درک میشود، تنهایی و درد او از بین میرود زیرا که احساسات او درک شدهاند. همدردی مادر نقش یک برچسب زخم را برای احساسات جریحهدار بچه ایفا میکند. ۲- گفتگوهای بیثمر: والدین از اینکه گفتگو با فرزند خود به جایی نمیرسد ناراحت میشوند و والدینی که سعی میکنند معقول باشند خیلی زود درمییابند که این کار چقدر خستهکننده است. بچهها معمولا از صحبت با پدر و مادر اجتناب میکنند. آنها از اینکه موعظه و انتقاد شوند، یا به آنها تحکم شود ناراحتاند. اگر به دقت به صحبت یک بچه و والدینش گوش دهید، متوجه خواهید شد که آنها چقدر کم حرفهای هم را میشنوند. زبان روزمره ما کارایی لازم را برای گفتگوهای معنیدار با فرزندان ندارد، ما به روشهای جدید برای درک فرزندانمان نیاز داریم. ۳- روش جدید ارتباط با کودکان : روش جدید ارتباط با فرزندان بر پایه احترام و مهارت استوار است. طبق این روش باید: الف) تمام پیامها احترام شخصیت بچه و همچنین والدین را حفظ کند. ب) جملاتی که نمودار درک مسئله است، قبل از جملات نصیحتآمیز و آمرانه است. زمانیکه بچهای در مورد چیزی شدیدا احساساتی شود، نمیتواند به هیچکس گوش دهد. او نمیتواند نصیحت، دلداری یا انتقاد سازنده را بپذیرد. او میخواهد که ما او را درک کنیم. احساسات تند بچه با گفتن جملاتی مانند «خوب نیست آدم اینجوری باشد»، «هیچ دلیلی نداره که اینجوری باشی» از بین نمیرود. زمانی از شدت آنها کم میشود و آنها برّندگی خود را از دست میدهند که شنونده آنها را همراه با همدردی و درک قبول کند. ۴- بعضی اصول گفتگو: از واقعه تا رابطه، وقتی بچهای درباره واقعهای صحبت میکند گاهی اوقات به جای اینکه به واقعه توجه کرده و نسبت به آن چیزی گفته شود، بهتر است که به احساساتی که کودک نسبت به آن واقعه ابراز میکند توجه شود. مثلاً وقتی بچهای به خانه میآید و از معلم، دوست یا کلا در مورد زندگیاش اظهار ناراحتی میکند، به جای اینکه سعیکنیم ببینیم واقعیت چیست بخواهیم و از صحت وقایع مطمئن شویم، بهتر است به احساسات بچه که آن را میتوان از لحن گفتارش متوجه شد بپردازیم. ۵- ابراز احساس دوگانه: فرزندان ما، هم ما را دوست دارند و هم از ما متنفرند. آنها در مورد پدر و مادر، معلم و تمام کسانی که بر آنها قدرت دارند دو احساس جداگانه دارند. ما میتوانیم یاد بگیریم که چگونه وجود چنین احساسات دوگانهای را در خود و فرزندانمان قبول کنیم. برای اینکه اطفال از تضادهای بیهوده مصون باشند باید بدانند که چنین احساساتی طبیعی و معمولی است. اینکه ما با خونسردی مطلبی را در مورد دوگانگی احساس فرزند بیان کنیم باعث میشود که او احساس کند که حتیاحساسات آشفتهاش درک میشود و این موضوع به او کمک زیادی میکند تا احساساتش را درک کند. اگر بخواهیم نظری واقعی و عمیق به انسان داشته باشیم باید این احتمال را بدهیم که هر جا عشق هست، نفرت هم هست؛ هرجا ستایش هست، حسادت هم هست؛ هرجا موفقیت هست، ترس هم هست. عقل و درایت زیادی لازم است تا انسان درک کند که همه این احساساتطبیعیاند: مثبت، منفی و دوگانه. به ما آموخته شده که احساسات منفی «بد» است و نباید چنین احساساتی را داشت یا اینکه ما باید از داشتن چنین احساستی خجالت بکشیم. مورد قضاوت قرار دادن احساسات و سانسور کردن تخیلات هم به استقلال فکری و هم به بهداشت روانی صدمه زیادی وارد میکند. احساسات، بخشی از میراث ژنی ما هستند. به جای وانمود کردن حقیقت را میتوان توصیه کرد. تعلیمات در مورد اینکه فرزند بداند چه احساسی دارد بسیار مهمتر از این است که بداند چرا آن احساس را دارد. وقتی او بداند که احساساتش چه هستند،احتمال اینکه در درونش احساس «آشفتگی» پیدا کند کمتر میشود. ۶- آینهای برای احساسات فرزند: ما میتوانیم مانند آیینهای برای احساسات فرزندمان باشیم. او خصوصیات احساسی خود را با انعکاس آنها از طریق ما میآموزد. تصویر صاف، چه در آینه معمولی چه در آینه احساس، این فرصت را به شخص میدهد تا بتواند اگر بخواهد اصطلاحاتی در آنچه مشاهده میکند بهعمل آورد و آن را بهبود بخشد. ۷- تعریف از موفقیتها یا شخصیتفرزند: اغلب افراد بر این باورند که تعریف و تمجید باعث تقویت اعتماد به نفس فرزند شده و به او احساس امنیت میدهد. بسیاری از والدین شکایت دارند که پس از تعریف کردن از فرزندانشان یکمرتبه حرکات وحشیانهای از آنها سر میزند.این حرکات احتمالا نشانگر این است که فرزند می خواهد به ما بگوید که او فکر نمیکند که نظر دیگران در مورد او صحیح است. مهمترین قاعده این است که تعریف و تمجید فقط برای کوششها و موفقیتهای فرزند کارآیی دارند، نه برای شخصیت او. تعریف باید برای فرزند چهرهای واقعی از شخصیت او ترسیم کند نه یک چهره کلی و بیمحتوا. تعریف مستقیم از شخصیت، مانند آفتاب مستقیم، ناراحت کننده و کورکننده است. تحسین باید بیشتر متوجه کوششها و موفقیتهای بچه باشد تا خصوصیات شخصیتی او. گفتههای ما باید بهگونهای مطرح شوند که فرزند از آنها برداشت مثبتی نسبت به شخصیت خود داشته باشد. ۸- سخنان خاموش و تصویر شخص: تحسین دارای دو جنبه است: سخنان ما و برداشت فرزند. سخنان ما باید گویای این مطلب باشد که ما کار و کوشش،موفقیت، کمک، ملاحظه یا خلاقیت فرزند را تحسین می کنیم و ارج مینهیم. الفاظ ما بید مانند تابلویی باشد که فرزند چارهای جز اینکه روی آن تصویری مثبت از خود ترسیم کند نداشته باشد. عبارات مثبت واقعگرایانهای که توسط فرزند به دفعات به خودش گفته شود تا حد زیادی تعیین کننده برداشت خوب او از خودش و دنیای اطرافش است. ۹- انتقاد: سازنده و مخرب: انتقاد سازنده سعی میکند به بچه نشان دهد که کاری را که باید انجام شود را چگونه انجام دهد. در بسیاری از خانوادهها طوفانهای بین پدر و مادر و فرزند مرتب و با فاصلههای زمانی قابل پیشبینی اتفاق میافتد. فرزند کاری میکند و یا چیزی میگوید که «غلط» است. عکسالعمل والدین توهینآمیز است.این را باور داشته باشیدکه فرزندتان میتوانند از وقایع کوچک درسهای بزرگی در رابطه با ارزشها بگیرند. ۱۰- صفتهای توهینآمیز: صفتهای توهینآمیز همانند تیرهای زهرآگین، مثلاً وقتی ما فرزند خود را زشت، احمق و یا بیعرضه مینامیم، این گفته بر بچه تاثیر میگذارد؛ بدن و روح او واکنش نشان میدهند، احساس خشم و نفرت، حتی تصور انتقام پدید میآید. وقتی فرزند بطور مستمر از والدین یا معلمانش میشنود که کودن است، کمکم آن را باور میکند و خود را چنین میپندارد. پس از آن دیگر از فعالیتهای فکری دوری میجوید زیرا فکر میکند برای اینکه از هرگونه گزند تمسخر مصون بماند،باید از هرگونه رقابت دوری جوید. ۱۱- خشم خود را چگونه مهر کنیم: به ما قبولانده بودند که خشمگین بودن مساوی با بد بودن. خشم فقط یک خلاف نبود، بلکه عملی بود نابخشودنی. ما میترسیم که خشم اثر بدی بر روی بچهها باقی بگذارد، بنابراین خشم را درون خود نگه میداریم. در علم شناخت اطفال جایی هم برایعصبانی شدن والدین وجود دارد. در واقع، در مواقع بخصوص خشم باید بهگونهای ابراز شود که برای فرزند آموزنده و به والدین احساس آرامش دهد و هیچگونه عوارض جانبی بر هیچکدام از آنها باقی نگذارد. ۱۲- تهدید : برای بسیاری از فرزندان تهدید به منزله دعوت به رفتار نامناسب میباشد. اکثر بچهها در مقابله با تهدید رفتار منع شده را تکرار میکنند. ۱۳- رشوه و قول ها : رشوه دادن نیز همانند مورد قبل روشی است که قطعا با شکست مواجهه خواهد شد. اشکالات اخلاقی بسیاری نیز در مورد پاداشهایی که بصورت رشوه استفاده شوند وجود دارد. بسیار مفیدتر و لذتبخشتر است که جایزه را بدون اینکه آن را از قبل اعلام کنیم و کاملا بدون انتظار فرزند، به او بدهیم. جایزه باید نشانگر شناخت و قدردانی ما باشد.اما قول های شما، به بچهها نه باید قولی داده شود و نه قولی گرفته شود. روابط ما با فرزندانمان باید بر اساس اعتماد پایه گذاری شود. ۱۴- سیاست در مقابل دروغگویی : چرا فرزندان ما دروغ میگویند؟ گاهی به این دلیل که به آنها اجازه داده نمیشود راست بگویند. ما باید بتوانیم راستگوییهای ناراحت کننده را نیز مانند راستگوییهای لذتبخش تحمل کنیم. فرزند از عکسالعملهایی که نسبت به ابراز احساساتش میبیند میآموزد که آیا صداقت بهترین روش زندگی است یا نه. وقتی کودکان برای راستگویی تنبیه شوند، به خاطر دفاع از خود دروغ میگویند. دروغ ، حقایقی درباره ترسها و آرزوهای فرزند به ما نشان میدهند. روش معقول برای برخورد با یک دروغ این است که به جای اینکه محتویات دروغ را تکذیب کنید و یا گوینده آن را محکوم کنیم، به فرزند نشان دهیم که مفهوم حرف او را درک میکنیم. والدین نباید از کودکان خود سوالاتی بکنند که احتمالا باعث پاسخ دروغ از ناحیه آنها شود. فرزند از سئوالهایی که مانند تله هستند، تنفر دارند. سیاست ما در مقابل دروغگویی بسیار روشن است: از یک طرف، ما نباید نقش بازپرس را بازی کنیم و اعتراف بخواهیم یا یک موضوع بزرگ خیالی از آن بسازیم. ما نباید کاری کنیم که بچه جهت دفاع از خود مجبور به دروغگویی شود. وقتی بچه دروغ میگوید، نباید عکسالعملی مبتنی بر موعظه و عصبانیت داشته باشیم بلکه باید عکسالعمل ما مبتنی بر حقایق و واقعیات باشد. ۱۵- دزدی: هنگامیکه فرزند چیزی را که متعلق به او نیست را به خانه میآورد از موعظه کردن و بزرگ کردن مسئله باید خودداری شود. میتوان با حفظ آبروی فرزند او را به راه درستکاری هدایت نمود.خیلی مهم است که فرزند را دزد یا دروغگو نخوانیم. بسیار مفید تر است اگر به او متذکر شویم که انتظار داریم او نیازهای مالیاش را با ما در میان بگذارد. بهتر است با تعلیم و تربیت صحیح به او نحوه بهتر بودن را بگویم . ادب هم یک خصوصیت شخصیتی است و هم یک مهارت اجتماعی. ریزهکاریهای اخلاق اجتماعی را نمیتوان با پتک یاد داد. همچنین برای تعلیم ادب نباید بیادب بود. اگر او خود را بچهای بیادب فرض کند، از آن به بعد سعی خواهد کرد که طبق آن رفتار کند. دیدار از دوستان و آشنایان موقعیت بسیار خوبی است برای اینکه به فرزندان خود ادب بیاموزیم. ۱۶- حس مسئولیت: حس مسئولیت یک غریزه نیست و فرزند باید آن را بیاموزد و آموزش آن نیاز به تمرین روزانه برای تصمیمگیری درباره مسائل منطبق با سن و درک شخص دارد. مسئولیت را نمیتوان تحمیل کرد. مسئولیت باید از درون رشد کند و با ارزشهای کسب شده از خانه و اجتماع تغذیه و هدایت شود. مسئولیت هایی که بر پایه و اساس ارزشهای مثبت پایهگذاری نشده باشند، میتوانند ضداجتماعی و مخرب باشند. منشأ مسئولیت باید بر احترام به زندگی،آزادی و جستجوی خوشبختی استوار باشد. مسئله مسئول بودن فرزندان به والدین برمیگردد و یا دقیقتر بگوییم به ارزشهای والدین که در تربیت کودک آشکار میشود برمیگردد. هنر والدین و برخورد آنان است که حس مسئولیت را در فرزند خود شکل میدهد. هنر پدر و مادر اینست که به فرزند خود نشان دهند چگونه با احساساتش برخورد کند.بهتر است با برنامههای بلند مدت و کوتاه مدت آن را به فرزندانمان آموزش دهیم. تعلیم شخصیت بستگی به رابطه ما با فرزندانمان دارد و دیگر اینکه خصوصیات شخصیتی، اخلاقی را نمیتوان با الفاظ تعلیم داد، بلکه باید عملا نشان داد. برای برنامه درازمدت، قدم اول اینست که ما تصمیم بگیریم به آنچه که فرزندمان در درون خود فکر و احساس میکند علاقهمند شویم. فرزندان خودشان بهگونهای این مسائل را به ما نشان میدهند. احساسات را میتوان توسط الفاظ و نحوه ادای آنها، و از طریق اشارات فرزند، شناخت. از آن مهم تر اینکه اگر فرزند با انتقاد زندگی کند، نمی تواند مسئول بودن را بیاموزد. او میآموزد که خود را محکوم کند و از دیگران اشکال بگیرد.از طرفی هم والدینی که با فرزندان خود بر سر کارها و مسئولیتهای روزمره جدال میکنند باید بدانند که در این جنگ نمیتوانند پیروز شوند. فقط یک راه برای پیروزی وجود دارد و آن اینست که کودک را طرفدار خود کنیم. مطالب زیر برای ایجاد تغییرات مطلوب مفید است: ۱۷- بازگو کردن احساسات و افکار والدین بدون حمله: در موقع ناراحتی، بهترین کار برای والدین این است که احساسات و افکار را بازگو کنند. جو همدردی و درک فرزند باعث میشود او خود را به پدر و مادر نزدیکتر کند. مهم است بتوانیم. در مراحل مختلف رشد فرزند، مسئولیتهایی را که فرزند باید بیاموزد را برایش مشخص کنید. ۱۸- مقررّی یا پول توجیبی: پول توجیبی وسیلهای است تعلیماتی با هدفی معین. پیدا کردن تجربه در استفاده از پول با بکارگیری حس انتخاب خود و قبول مسئولیت. استفاده غلط از آن دور از انتظار نیست. ما نباید از مقررّی بعنوان پتکی بر سر کودک استفاده کنیم. بهتر است از مقدار کم کم شروع کرده و کمکم بر آن بیفزاییم. ۱۹- دوستان و همبازیها: آزادی در داشتن ارتباط با دیگران یکی از حقوق اولیه دموکراسی است. چه استانداردی میباید برای ارزیابی دوستهای انتخابی فرزندمان در نظر بگیریم؟ دوستان باید اثر مفید و تصحیحکنندهای بر فرزند داشته باشند. بچهای که رویایی است از رفاقت با بچهای که جدی است کمک خواهد شد. بعضی روابط باید نهی شوند. فرزندانی که رفتار تبهکاران را تقلید میکنند نباید در گروه دوستان فرزندمان باشند. والدین میتوانند با فرزند خود با حالتی نیمهحرفهای برخورد کنند. در بسیاری از موارد اگر بدون اینکه زیاده از حد احساساتی شویم انضباط لازمه را به اجرا بگذاریم، اصل موضوع برطرف می شود اما اگر با احساسات زیاد با قضیه مواجهه شویم ممکن است مشکل بزرگتر شود و سالها هم والدین و هم فرزند را رنج دهد. ۲۰- برخورد مناسب با فرزند: آسانگیری برخوردی است که در آن بچهگانه بودن بچه را قبول داریم. آسانگیری بیشازحد اجازه دادن به اعمال ناپسند اوست. آسانگیری باعث اعتمادبهنفس و قابلیت روزافزون ابراز احساسات و افکار می شود و آسانگیری بیشازحد باعث ناراحتی طرفین و امتیازات روزافزونی میشود که نمیتواند برآورده شود. همانگونه که برای رفتار محدودیت قائل میشویم برای خواستهها نیز باید محدودیتهایی قائل شویم. احساسات باید درک و بهگونهای ابراز شوند. اعمال و رفتار باید محدود شوند و تغییر جهت یابند. ۲۱- انضباط و محدودیت: والدین باید مهربان در عین حال قاطع باشند. آنها نباید در مورد عادلانه بودن یا نبودن محدودیت با فرزند وارد بحث شوند. وقـتی فرزند از حد مجاز خود در مورد هر چیزی تجاوز کند خود او دچار اضطراب میشود. دلیلی ندارد که پدر و مادر در این موقع اضطراب او را تشدید کندچرا که هم برای احساسات و هم برای رفتار فرزند مفید نیست. اما آنها اعمال ناپسند او را محدود و هدایت میکنند. محدودیتها بدون بکارگیری خشونت یا خشم بیشازحد اعمال می شوند. وقتی انضباط اینگونه اعمال شود در بسیاری از موارد فرزند خود قبول میکند که بعضی از رفتارهای او باید محدود شوند یا تغییر یابند. فرزند از پدر و مادر و ارزشهایی که آنان از خود نشان میدهند پیروی میکند و از این راه استانداردهای شخصی برای انضباط خود بهوجود میآورد. بهتر است محدودیت کامل باشد و نه مشروط. محدودیت باید بسیار محکم و قاطع برای فرزندان بیان کرد بهگونهای که او بفهمد که این محدودیت جدی است و ما پیگیر آن هستیم. محدودیت باید بهگونهای مطرح شود که با حساب دقیق ناراحتی فرزند را به حداقل برساند و شخصیت او را خرد نکند، محدودیتگذاری باید بیانگر قدرت باشد و نه توهین.اگر بیطرفانه باشد خیلی بهتر مقبول میشود و نباید ارزشی را فرزند برای خود قائل است خدشهدار کند. ۲۲- نباید به بچه اجازه بدهید پدر و مادر خود را کتک بزند : هیچوقت نباید به فرزند اجازه داد که پدر یا مادرش خودش را کتک بزند.تعلیم و تربیت صحیح باید بر پایه احترام متقابل استوار باشد، بدون اینکه والدین نقش خود را به فرزند تفویض کنند. ۲۳- تنبیه بدنی فرزند: مشکل اصلی تنبیه بدنی درسی است که به فرزند میآموزد. بچه یک روش غلط برای مواجهه شدن با ناراحتیهایش میآموزد. یکی از بزرگترین عوارض جانبی کتک زدن کودکان این است که رشد وجدان کودک را مختل میکند. ۲۴- از خواب بیدارکردن فرزندتوسط والدین: یک بچه مدرسه ای را نباید هر روز مادرش از خواب بیدار کند. بچه از مادری که او را از خواب شیرین بیرون میکشد احساس تنفر پیدا میکند. بچههایی را که نمیتوانند صبح به راحتی از خواب برخیزند و بلافاصله بانشاط و قبراق باشند نباید مسخره کرد. اکثر اوقات فرزندان با آهسته کردن سرعت خود را با «زود باش» بزرگترها مبارزه میکنند. به ندرت باید به بچه ها گفت عجله کنید به جای آن باید به او یک زمانبندی واقعی ارائه داد. نباید فرزند را با یکسری تذکر و اخطار روانه مدرسه کرد. بهتر است که هنگام بازگشت فرزند از مدرسه مادر در خانه باشد و از او استقبال کند. اگر مادر نمیتواند هنگام ورود فرزندش در خانه باشد، نوشتن پیامی که در آن به فرزند بگوید مادر کجا رفته است بسیار مفید است. اینگونه پیامها برای برقراری ارتباط صحیح بین والدین و فرزندان بسیار مفید است. ۲۵- حسادت بچه ها : بچهها دوست دارند داستانهایی درباره حسادت و انتقام بشنوند. جالب توجه است که بدانیم حس همدردی آنان همیشه برای مظلوم نیست. کودکان برخلاف والدینشان وجود حسادت را در خانواده مورد سئوال قرار نمیدهند. ورود طفل جدید به خانواده حسادت و ناراحتی برایآنها به ارمغان آورده است. او به کمک و زمان نیاز دارد تا بتواند خود را با وضعیت جدید وفق دهد. همچنین ورود نوزاد تازه را میتوان بدون هیاهو و بسیار ساده به یک کودک اعلام کرد. علیرغم هر نوع عکسالعمل آنی کودک، میدانیم که او سئوالات و ترس زیادی درونش خواهد داشت. اما اینکه این بحران سبب رشد و قوی شدن شخصیت فرزند ما می شود یا خراب شدن شخصیت او بستگی به شعور و مهارت ما دارد. وقتی بچهها احساس حسادت خود را بیان نکنند و در درون خود نگاه دارند، این احساسات به اشکال دیگر بروز میکنند. بعضی بچهها احساس حسادت خود را با سرفه یا ناراحتی های جلدی بیان میکنند نه با الفاظ. ترس از طرد شدن، بزرگترین ترس بچه اینست که والدینش دیگر او را دوست نداشته باشند و رهایش کنند. بچه هیچوقت نباید تهدید شود که طرد خواهد شد چه به شوخی، چه در موقع عصبانیت.دانسته یا ندانسته والدین باعث احساس گناه در کودکان خود میشوند. برای اینکه بیهوده باعث احساس گناه در فرزندمان نشویم باید با رفتار ناپسند او به همانگونه برخورد کنیم که یک مکانیک با اتومبیلی که داراینقص فنی است برخورد میکند. ۲۶- اضطراب به خاطر نداشتن استقلال و شخصیت: وقتی به بچه اجازه داده نشود در فعالیتهایی که آمادگی آن را دارد شرکت کند و مسئولیت بپذیرد، عکسالعمل درونی او خشم و نفرت خواهد بود. در بسیاری از خانوادههای مدرن، بچهها از کمبود فضا برای فعالیتهای جسمانی رنج میبرند. فرزندان فشار روحی حاصل از چنین محدودیتهایی را در خود نگه میدارند که این موجب اضطراب میشوند. و یا اینکه بعضی از والدین سعی میکنند فرزند را از غم و اندوه ناشی از فقدان و از دست دادن یک عزیز دور بدارند. اگر زمانیکه مرگ اتفاق میافتد فرزند را آگاه نسازند، یک اضطراب بیان نشده درونی برای او ایجاد میشود و یا ممکن است خلاء موجود در اطلاعات خود را با یک سری استدلالها و توضیحات توهمزا و اشتباه پر کند. اگر حقایق بهسادگی به بچه گفته شوند و این بیان حقیقت را با یک در آغوش گرفتن گرم و نگاهی از محبت همراه کنند، بچه احساس آرامش و امنیت میکند. ۲۷- اضطراب به خاطر دعوا بین والدین: وقتی والدین دعوا میکنند کودکان هم مضطرب می شوند و هم احساس گناه میکنند، بیارزش شدن پدر یا مادر نزد بچهها سبب می شود او از رفتار، شخصیت و ارزشهای آنان تبعیت نکند. ۲۸- الفاظ کثیف (فحشها) : هیچ پدر و مادری نمیخواهند فرزندشان در مورد فحشهایی که توسط دوستانش استفاده میشود بیاطلاع باشد. وقتی کودکان در جلسات خصوصی خود یک سری فحشهای غلیظ را استفاده می کنند حس میکنند که آزادی و استقلال خود را با آن اعلام کردهاند. والدین باید احساسات خود را در این مورد بسیار رک بیان کنند. ۲۹- تقدیر بیولوژیکی: برای اینکه بچهها بتوانند به تقدیر بیولوژیکی خود عمل کنند، باید پسرها از پدر و دخترها از مادر تبعیت کنند. تبعیت مهمترین عاملی است که باعث میشود پسرها مرد شوند و دخترها زن. در بسیاری از جوامع نقش مادر بیش از نقش پدر مشخص شده است. نیاز برای کارهای مادر را طبیعت معین کرده است و فقدان آن ممکن است باعث بهخطر افتادن سلامتی روحی و یا حتیبقای نوزاد شود. نقش پدر بیشتر شامل اعمال اجتماعی تا اعمال طبیعی. ۳۰- نقش پدر: سه نوع خطر وجود دارد که حضور پدر را خیلی واجب میکند.اول، بچه در مقابل خطرهای دنیای خارج به حفاظت نیاز دارد. دوم، در مقابل ترسهای درونی. سوم، در مقابل حمایت بیشازحد مادر.اعتقاد و اعتماد پدر به بچه به او اعتمادبهنفس میدهد. از آنجا که پدرها طی دوران رشد خود از آزادی بیشتری برخوردار بودهاند لذا بهتر از مادران میتوانند به کودکان اجازه دهند آزادیها را بدون احساس گناه را تجربه کنند و رشد سالمی داشته باشند. ۳۱- استانداردهایی برای پسرها و دخترها: پدر و مادرها نباید برای هر دو جنس یک استاندارد رفتاری داشته باشند.. والدین باید دقت کنند که به خاطر اینکه دختر ندارند پسر خود را ظریف و زنانه تربیت نکنند. دخترها نیز نباید به خاطر علاقه والدینشان به داشتن فرزندی ذکور قربانی شوند. والدین به فرزندانشان باید این اصل را بیاموزند که مرد و زن در نقشهای جداگانهشان به یکدیگر نیاز دارند و باید از هم مراقبت و حمایت کنند.تعلیم برای مرد بودن و زن بودن باید خیلی زود آغاز شود. پسرها و دخترها باید خواستهها و علایق مختلفی داشته باشند. مادر به دختر خود لذت زن بودن، همسر بودن و مادر بودن را نشان دهد. پدر باید به پسر نشان دهد که مرد بودن در اجتماع و درخانواده یعنی چه. ۳۲- الگوهای مختلف خانوادگی: دربعضی خانوادهها پیامی که فرزندان دریافت میکنند اینست که هدف انسان در زندگی باید این باشد که اثری ارزشمند از خود برای همیشه باقی بگذارد. چنین پیامی سبب ایجاد انگیزه برای سعی به دستیابی به نوآوری در علوم گوناگون میشود. در بعضی خانوادهها دخترها اغلب سعی می کنند با پسرها رقابت کنند و بعدها هم بزرگتر شوند در کارهای مردانه با مردها به رقابت میپردازند. در گروه سوم خانوادهها زن رئیس خانواده است، در چنین خانوادههایی احترام و ارزش کمیبرای مردان قائلند. در اینصورت پسرها ممکن است برای جبران خود را خیلی مرد جلوه دهند یا زنها را تحقیر کنند و دخترها بهدنبال همسری باشند تا بر آن ریاست کنند. ما باید فرزندانی تربیت کنیم که هر کدام دارای فردیت خود باشند. در حالیکه الگوی ما باید انعطافپذیری کافی باشد تا دختر و پسر بتوانند به مشاغل مورد علاقه خود بپردازند.رقابت بیشازحد خواهر و برادر: کودکانی که از خواهران و برادران خود شدیدا متنفرند نیاز به کمک دارند. آنها توجه پدر و مادر را فقط برای خود میخواهند. اگر حسادت این کودکان در سنین پایین از بین نرود بزرگترهاییخواهند شد که افراد دیگر را جانشینی برای خواهر و برادر خواهند دید و با همه با نفرت و حسادت مواجهه خواهند شد. ۳۳- شناخت و درک خداوند( ایمان) فرزندانی که ایمان واعتقادی ندارند، دائما احساس پوچی و بی مقداری می کنند.کمبود ایمان واعتماد به نفس مانند یک مانع بزرگ در مسیر پیشرفت آنها می باشد و دائما آنان را به عقب سوق می دهد . زیرا این بچه ها به کارهایی که انجام می دهند باور ندارند به همین دلیل بسیاری از کارهایشان با شکست مواجه می شوند و به دلیل نا امیدی شدیدی که بر روح و افکار آنها حکم فرماست ، موقعیت های شان را به سادگی از دست می دهند.این بچه ها همیشه تصویر نامفهوم و گنگی از خود دارند و شناخت کاملی از خدای خودو استعدادهایشان ندارند، به همین دلیل برای پیدا کردن راه صحیح زندگی شان با مشکلهای زیادی روبرو می شوند. و نقش مهم پدر و مادر دراین خصوص آن است که درک صحیح و دقیقی از خداوند را در درون فرزند خود بوجود بیاورد تا فرزند درک و حس خوب قوی از خداوند پیدا کند. زیرا بین بالا بودن ایمان ، ورضایت از زندگی ، ارتباط مستقیم وجود دارد . زندگی هر انسانی ، متناسب با وضعیت اجتماعی ، اقتصادی و فرهنگی او همراه با مشکلاتی است . یکی از نقش هایی که ایمان و اعتقاد در مسیر زندگی دارد ، تأثیر آن در حفظ و افزایش سلامت روانی است . با یک تعریف کلی، افرادی دارای سلامت روانی هستند که دست کم ۲ ویژگی داشته باشند : ۱- از زندگی خود راضی باشند . ۲- دیگران از رفتار و اندیشه آنها احساس رضایت کنند . همچنین سلامت روانی لازم است دست کم در ۵ زمینه مشهود باشد : ۱٫ ارتباط با خانواده ۲٫ ارتباطات شغلی ۳٫ ارتباطات اجتماعی ۴٫ ارتباطات محیطی ( طبیعت ) ۵٫ ارتباط با خالق خود ۳۳- مشورت با متخصص : خانواده های محترم بایست بداند در موارد ذیل حتما با مشاورین مجرب و روانپزشک مشورت کنند: الف - بچههای زیاده از حد قلدر: در مورد بچههای خیلی خشن، باید در هر مورد خاص دلیل رفتار خشونتآمیز را یافت و درمان کرد. ب – استمرار در دزدی باید زنگ خطری برایما باشد و حتما کودک را نزد روانکاو ببریم. این کودکان هیچگونه حق مالکیتی برای دیگران قائل نیستند. ج – فاجعه دیدن: بچههایی که با فجایعی مانند تصادف، آتشسوزی، مرگ و امثال آن مواجهه میشوند ممکن است در ظاهر هیچگونه ناراحتی در آنها مشهود نباشد اما روانکاوی در این مواقع مفید است. د – بچههای غیرعادی: چنین بچهای بسیار گوشهگیر و انزواطلب است و نسبت به محیط اطرافش بیتوجه است. بچه غیرعادی ممکن است یک کار را برای ساعتها تکرار کند. و - کودکان انزواطلب: چنین کودکانی را میتوان خجالتی،ترسو، مطیع و بیروح توصیف کرد. آنها دوستان کمیدارند و از تفریحات اجتماعی گریزانند. همیشه میخواهند که دیگران قدم اول را برای دوستی بردارند. ز- بچههای ترسو: در اینجا کودکانی مدّنظر ما هستند که ترس آنها مداوم و بسیار شدید است. این کودکان در مقابل بسیاری از مسائلی که به نظر دیگر کودکان احمقانه میآید وحشتزده میشوند و زبانشان بند میآید. بعضی کودکان وسواس تمیز بودن دارند. از دید آنها تمام دنیای اطرافشان کثیف است. ک - پسرهایی که رفتار زنانه دارند: اینگونه پسرها فاقد شیطنتها و قلدریهای بقیه پسرها هستند.و بیشتر در جوار دخترها احساس آرامش میکنند. ل- بچههایی که آداب را رعایت نمیکنند: برخی کودکان دارای رفتارهای مداومی هستند که موجب ناراحتی والدین میشود. کارهای آنها به گونهای است که توجه اطرافیان را جلب میکند و این خود باعث تداوم چنین اعمالی میشود. نتیجه اینکه : انسان به عنوان موجود زنده ، همیشه در پی کسب تعادل است و اگر به دلایلی تعادل او ازنظر جسمی یا روانی برهم بخورد، دچار تنش و ناراحتی می شود. سلامت جسمی و روانی فرد مستلزم برقرار تعادل در ارگانیسم است. کودکان نیز برای حفظ تعادل خودنیازمند آن هستند که با آنان برخوردهای متعادل صورت گیرد. ارتباط مناسب رابطه ای است که براساس رفتارهای نسبتا” ثابت و به دور از حد افراط و تفریط باشد. ازآنجا که انسان ها و به ویژه کودکان درحال تغییرو تحول اند، ارتباط با آنها باید ارتباطی فعال، پویا و متناسب با شرایط و نیازهای آنان باشد. بچه ها در هر مرحله از رشد خود نیاز به رابطه ای خاص دارند. نیاز کودکان به محبت امری انکارناپذیراست. محبت پایه ی احساس امنیت، آرامش و اعتماد به نفس است. رابطه ای که براساس محبت استوار نباشد، سازنده و تاثیرگذار نخواهد بود. برای برقراری ارتباط مناسب، تنها حضور فیزیکی پدر و مادر در خانواده و معلم در کلاس کافی نیست. پدر و مادر باید به فرزندان خود به موقع و به اندازه توجه و محبت کنند، با آنها درمورد مسائلشان صمیمانه به بحث و گفت وگو بنشینند و برای باهم بودن درمحیط خانواده، وقت مناسبی را اختصاص دهند تا فرزندان احساس کنند که در خانواده جایی برای خود دارند. معلم باید درکلاس با فرد فرد شاگردان خود ارتباط برقرار سازد و به مسائل و مشکلات آنها توجه کند تا بچه ها در شلوغی کلاس و ازدحام جمع، فردیت مستقل خود را فراموش نکنند. روشن است که انجام این کار، به خصوص برای معلمان باتوجه به شرایط موجود دشوار است. اما باید دانست که کودکان درشرایط دشوار بیش ازهرزمان دیگری نیاز به توجه و محبت دارند. از طرفی هم تربیت کودکان شایسته و آگاه بدون ارتباط فعال، سازنده و مثبت باآنها امکان پذیرنیست. تلاش درجهت چنین ارتباطی، وظیفه اساسی والدین و معلمان- به عنوان ارکان اصلی تربیت کودکان است. این تلاش از آن رو ارزنده و ضروری است که نه تنها در پرورش کودکان امروز بلکه در تربیت نسل آینده نیز موثر است زیرا فرزندان ما درآینده، با کودکان خود همانگونه برخورد خواهند کرد که ما امروز با آنان رفتار می کنیم. ویژگی ارتباط سازنده با کودکان، احترام گذاشتن به شخصیت آن هاست. احترام به معنای واقعی آن، توجه به خواست ها و علایق کودکان، رعایت آزادی و استقلال عمل آنان و خودداری از تحقیر و تمسخر آن هاست. چنین ارتباطی توانایی های کودکان را پرورش می دهد، خلاقیت آنان را شکوفا می سازد، اعتماد به نفس آنها را تقویت می کند و آنان را برای پذیرش مسئولیت و انتخاب آماده می سازد.اما آنچه مسلم است این است که ما پدران و مادران ابتدا بایست در عمل و رفتار خود تغییرات اساسی را صورت دهیم لذا سعی کنیم چیزهایی را به فرزندان و دیگران بگوییم که خود کاملا به آنها ایمان داشته و بدانها عمل می کنیم، چرا که فرزندان ما حرف هایمان را نمی بینند، بلکه عملکرد ما را بخوبی نگاه می کنند. تا زمانی که ما عملکرد خود را اصلاح نکنیم، حرفها یمان خریداری ندارد. پس سعی کنیم چیزهایی را به فرزندان و اطرافیانمان می گویم، ابتدا خودمان به آنها عمل می کنیم. منبع این مقاله از سایت "وقت طرب" از اقای محسن بهشتی پور