جستجو در تالارهای گفتگو
در حال نمایش نتایج برای برچسب های 'چند نشانه از شارلاتانيسم آكادميك'.
1 نتیجه پیدا شد
-
چند نشانه از شارلاتانيسم آكادميك اينها لابد نشانه هاي قطعي اي نيست (و وجودشان هم لازمه شارلاتانيسم نيست)؛ اينقدر هست كه شايد وقتي بيش از سه تا را در كسي ببينيم، بشود در صداقت و بضاعت اش شك كرد. منظورم از شارلاتان كسي است كه با هر قصدي، مدعي داشتن دانشي است كه در واقع ندارد و مي داند كه ندارد (يا دست كم در اوايل كارش مي دانست كه ندارد). در اينجا با شارلاتانيسم در حيطه هاي نظري دانشگاهي سروكار دارم، نه مثلابا كسي كه به دروغ ادعا مي كند، مي تواند بيماري را درمان كند يا با روح اليزابت تيلر حرف بزند. عمدتا هم به شارلاتانيسم در بحث شفاهي و در سخنراني نظر دارم شارلاتانيسم مكتوب پيچيدگي هاي بيشتري دارد. بعضي از اينها كه فهرست مي كنم شايد در شخص بسيار جواني هم كه تازه با موضوعي آشنا شده و هيجان زده شده است و با معيارهاي آكادميك آشنا نيست بروز كند؛ اما به نظرم از كسي كه عنوان «استاد» و «دكتر» دارد (و حتي از دانشجوي بعد از ليسانس) پذيرفته نيست. 1. در سخنراني به كرات مي گويد كه وقت ندارد. حتي بخش متنابهي از وقتش را صرف اين مي كند كه بگويد، وقت ندارد كه همه حرف هايش را بگويد 50 دقيقه فرصت دارد صحبت كند (و كسي هم قرار نيست حرفش را قطع كند) و در هفت دقيقه اول مي گويد كه موضوع جدي و مهم است و حيف كه فرصت كم است. اهميت و جدي بودن موضوع را هم توضيح نمي دهد؛ فقط مي گويد كه موضوع بسيار عميق است و وقت ندارد. 2. زياد اسم پراني مي كند. در نيم ساعت، اسم 20-10 نفر از مشاهير بحث را مي آورد و به هيچ كدام هم ارجاع دقيقي نمي دهد. 3. از او «نمي دانم» يا «بلد نيستم» يا «نخوانده ام» زياد نمي شنويم (و «قطعا» و «حتما» زياد مي شنويم). 4. در بحث و سخنراني عبارات و جملات غامض به كار مي برد و وقتي هم از او بخواهيد كه درباره فلان عبارت كه ظاهرا چونان اصطلاحي فنـي به كارش مي برد (مثلا«پارادايم ذهني متافيزيكي لاك سپينوزا») كمي توضيح بدهد، عملامي گويد كه اگر با اين اصطلاح آشنا نيستيد اصلاحق نداشته ايد كه وارد بحث بشويد. مدعا و طرح استدلالش را هم به صراحت و به اختصار نمي گويد، حتي اگر خواهش كنيد. 5. در بحثش حتي در كلاس درس فراتر از مقدمات نمي رود. مثلاعنوان سخنراني اش مي گويد كه ناسازگاري هست بين فلان ايده جان ستيوارت ميل در فلسفه سياسي (كه اسم مطنطني هم دارد) و آراي اخير جان رالز. برايمان از ميل مي گويد و از اينكه در كودكي چگونه بوده و زندگي خصوصي اش چه بوده و پدرخوانده راسل بوده و پدر معنوي جامعه مدرن ليبرال غرب است و از اين قبيل. گريزي مي زند به چند اصطلاح منطقي ميل (و مي گويد كه در اين سخنراني به جنبه هاي منطقي يا علمي ميل كاري ندارد). بعد مي گويد كه رالز در چه سالي مرده است و مي گويد كه آدم مهمي بوده و كتابش چند بار چاپ شده و به نقل از دوستي خاطره اي از يكي از كلاس هاي رالز مي گويد. مي گويد كه براي رالز انصاف مهم بوده. از علاقه شخصي اش به رالز مي گويد. احتمالامقداري كار «تطبيقي» مي كند، در بيان اينكه متفكران ما هم البته قرن ها پيش از رالز حرف هاي مشابهي زده اند. بعد از همه اينها، دو دقيقه درباره عدالت در نظر رالز مي گويد، در حد چيزي كه هركسي مي تواند در ابتداي مداخل ويكيپديا بخواند. بعد ابراز تاسف مي كند از اينكه وقتش تمام شده است. 6. سعي مي كند مكاتب و نظريه هاي مشهوري را في المجلس و در پنج دقيقه (يا در يك صفحه) به كلـي رد كند. 7. به جاي استدلال منطقي، شعر مي خواند و اقوال بزرگان را نقل مي كند. نقل هايش از جنس چيزهايي است كه مثلادر سايت هايي پيدا مي شود كه روزي يك جمله زيبا منتشر مي كنند. خيلي كه عميق بشود، مي رسد به چيزي از جنس «خدا تاس بازي نمي كند». (نوشته کاوه لاجوردی - روزنامه شرق ، شماره 1304 به تاريخ 5/5/90، صفحه 10)