اما اینک از آینده خواهم گفت. روزگارانی خواهد آمد که دیگر کسی جویای فلسفه نباشد با ثبات قدم خویش، با صفای قلب خویش.
با اکراه و با خوی نامنصفانه خواهند کوشید تا مانع آدمیان در کشف مواهب پرارزش جاودانگی شوند.
فلسفه غامض خواهد شد، دشوار خواهد شد درک آن.
تباه خواهد شد با تأملات بی اساس و گرفتار خواهد شد در دام علوم سردرگم، همچون حساب و موسیقی و هندسه.
در اندیشه به سادگی به آتوم عشق ورز، با یگانگی قلب خویش، و نیکی اراده اش را پی گیر- که فلسفه این است، نامخدوش از خدشه آزاردهنده ی امیال تحمیلی، آرای بی فایده.
ولی من پیش بینی می کنم که در روزگار آینده عقل های فطن، عقول آدمیان را به بی راهه خواهند کشید و آنان را از فلسفه ناب روی گردان کرده، خواهند آموخت که نیایش مقدس ما بی حاصل است و زهد قلبی و خدمت بی دریغ، همانی که ما مصریان از برایش به آتوم افتخار می کنیم، بی حاصل و بی پاداش خواهد بود.
ای مصر چیزی از دین تو باقی نخواهد ماند، مگر حکایتی بی معنی که فرزندان تو نیز آن را باور نخواهند داشت.
چیزی به جای نخواهد ماند تا از حکمت تو باز گوید مگر سنگ نوشته کهن. آدمیان از زندگی خسته خواهند گشت و دیگر عالم شایسته حیرتی حرمت آمیز نخواهد بود. روحانیت این بزرگترین برکت ها در معرض نابودی خواهد افتاد، بار تمسخر و استهزا را خواهند پذیرفت.
مصر بیوه خواهد گشت. هر صدای مقدس خاموش خواهد شد. تاریکی بر نور چیره خواهد شد. هیچ چشمی به آسمان نظاره نخواهد کرد.
پاکی را بلاهت خواهند دید و به ناپاکی مانند خرد افنخار خواهند کرد.
دیوانه را دلیر خواهند پنداشت و ناپسند را چون نیک احترام خواهند کرد.
معرفت بر نفس جاودانه را استهزا خواهند کرد و منکر خواهند شد.
هیچ کلام محتوی در شأن آسمان شنیده نخواهد شد و باور نخواهد گشت.