جستجو در تالارهای گفتگو
در حال نمایش نتایج برای برچسب های 'پرومتئوس'.
2 نتیجه پیدا شد
-
از افریدن خدایان خسته شدم... لازم است تا خودرا ققنوس وار از خاکسترم بیافرینم وبرسرمزارم شراب زندگی را سرکشم برسر بلندترین کوههای قفقاز نغمه مادرم با ساز کایا وزنجیر بشریت و طمع خدایان درانتظار منند باشد که از درون رستگارشوم ونقش حلقه های کلماتم براین حباب فلزی نگاری ماندگار باشند شاید پرومته من بود... ------------------------------------------------ پرومته، پرومتئوس(یونانی|Προμηθεύς) یکی از تیتانها؛ پسر یاپتوس و کلومنه (یا تمیس). در اسطورههای یونانی پرومتئوس یکی از تیتان های مورد احترام زئوس بود و تنها تیتان باقیمانده تیتان هااز جنگ زئوس بود. پرومتئوس خدای آتش است. پرومته بخاطر بشر زئوس را فریفت. به این ترتیب که یکبار در قربانگاه مقدس هنگام یک قربانی بزرگ وی قربانی را به دو قسمت تقسیم کرد. گوشت و امحاء گاو قربانی شده را در زیر پوست حیوان مخفی کرده و قسمت دیگر یعنی استخوانها را با چربی پوشاند و به زئوس پیشنهاد کرد که سهم خود را انتخاب کند تا بقیه را به انسانها بدهد. زئوس قسمت دوم را بر گزید ولی چون متوجه موضوع شد برآشفت و کینه پرومته را بدل گرفت و برای تنبیه انسان تصمیم گرفت که آنها را از آتش محروم کند. این بار هم پرومته به کمک بشر شتافت. به این صورت که مقداری از بذر آتش را از چرخ خورشید ربوده و در ساقه گیاه کما پنهان کرد و برای انسان به زمین آورد. زئوس بعد از آگاهی از قضیه انسان و حامی او، پرومته را تنبیه کرد. برای افراد بشر مخلوق مخصوصی را که پاندور نام داشت فرستاد و برای تنبیه پرومته او را با زنجیرهای فولادین در کوه قفقاز زندانی ساخت و عقابی را مامور کرد تا جگر او را که دائم به حال اولیه بر میگشت پاره کند و ببلعد. زئوس سوگند یاد کرده بود که پرومته را هرگز از بند رها نسازد. همین موقع بود که پرومتئوس به زئوس گفت: روزی خواهد آمد که پادشاهی و خدایی تو از میان برود و کسی بر تخت تو تکیه زند. اما هراکلس هنگامیکه از آن حدود میگذشت با تیری عقاب را کشت و پرومته را نجات داد البته زئوس از این پیش آمد که یکی از افتخارات پسر او، هراکلس بود خوشحال شد. ولی برای آنکه سوگند خود را حفظ کرده باشد پرومته را واداشت تا انگشتری را که ساخته شده از فولاد همان زنجیر و یک قطعه سنگ از کوههای قفقاز بود خود و تمامی انسانها برای همیشه بدست کنند تا یادآور گناهی که نسبت به خدایان انجام داده بودند بشود. زئوس که از پیشگوییهای پرومته مطمئن بود دائم در پی این بود که از او بپرسد چه کسی جای او را می گیرد ولی او هرگز پاسخ نمیداد تا اینکه این موضوع به وقوع پیوست. پرومته را به عنوان اولین اومانیست و خدای روشنگری میشناسند .
-
فرانتس کافکا برگردان: امير جلال الدين اعلم چهار افسانه در بارة پرومتئوس هست: افسانة يکم ميگويد که پرومتئوس چون رازِ يزدان را براي انسانها گشود، ايزدان او را بر صخرهاي در قفقاز بستند و عقابهايي را فرستادند تا جگرش را بخورند، و اين جگر همواره نو ميگرديد. افسانة دوم ميگويد که پرومتئوس، انگيخته به درد پديد آمده از منقارهاي دَرّان، چنان به ژرفي خودش را صخره فشرد که سرانجام با آن يکي گشت. افسانة سوم ميگويد که خيانتش در طي هزاران سال فراموش شد: ايزدان و عقابها و خودش فراموش کردند. افسانة چهارم ميگويد که همهکس از آن شکنجة بيمعنا خسته شدند. ايزدان خسته شدند، عقابها خسته شدند، زخم با خستگي جوش خورد. ماند تودة توضيچناپذيرِ صخره. افسانه کوشيد توضيحناپذير را توضيح بدهد. از آنجاکه افسانه از زيرِ لايهاي از حقيقت ميآمد، ميبايست به نوبة خود به توضيحناپذير بينجامد. از کتاب تمثيلها و لغزوارهها – نشر نيلوفر منبع در باب این مطلب از منبع دیگر اینگونه نقل شده: در میان خدایان مغرور و پر قدرت کوه های المپ که به انسان ها اهمیتی نمی دادند و خودشان در قدرتی جاودانه بی حساب فرمانروایی می کردند، خدایان کمی هم بودند که سعی می کردند به طریقی تغییری در وضعیت بدهند. پرومتئوس از جمله ی این خدایان بود که به خرد شهرت داشت و همواره سعی می کرد رنج های انسان را کاهش بدهد. بنابراین آتش را از بارگاه خدایان دزدید و به انسان هدیه کرد تا کمی بر بدبختی های او نور بتابد: زئوس بسیار خشمگین شد و در آن رنجش و آزردگی خاطر از پرومته و انسان ها، آتش را از آنان دریغ کرد تا مجازاتشان باشد. پرومتئوس بار دیگر به نفع نوع بشر وارد عمل شد؛ او به کوه المپوس رفت و چند اخگر آتشین از “چرخ خورشید” ربود و درزون یک رازیانه ی غول پیکر (گیاهی با ساقه ی مغزدار که گاه همچون یک جور آتش زنه مورد استفاده قرار میگرفت) به زمین آورد در این هنگام دیگر خشم و غضب زئوس، حد و مرزی نمی شناخت. او پرومته را دستگی و به ستونی از سنگ در کوه هاس قفقاز زنجیر کرد؛ عقابی غول آسا که فرزند اخدینا وتایفون بود، هر روز به طور مداوم جگر پرومته را پاره پاره می کرد اما از آنجا که پرومتئوس در گروه جاودانگان یا بیمرگان بود، هر بار دوباره جگرش ترمیم می شد.مجازات سخت تر و شدید تری برای انسان ها تعیین شد؛ مجازاتی که ترمیم ناپذیر و جبران نشدنی بود. زئوس نقشه ای کشید تا میرندگان را به مجازات برساند. از این رو از هفائستوس و آتنا تا موجودی خیره کننده و زیبا بیافرینند. نتیجه ی این همکاری هفاستوس و آتنا پیدایش زن بود. او را پاندورا نامیدند.پاندورا زیبا و مهربان بود اما در قلب او گستاخی و حیله گری را نیز کار گذاشته بودند. پس از انجام این کار زئوس او را به اپیمتئوس (برادر پرومته) نشان داد و پرسید آیا دلش می خواهد با او ازدواج کند. حال قبل از آنکه زئوس این پیشنهاد “ظاهراً” صادقانه را مطرح کند، پرومتئوس به برادرش هشدار داده بود که زئوس بسیار مکار است و به هیچ وجه نباید از او هدیه ای بپذیرد.اما اپیمتئوس شدیداً تحت تاثیر پاندورا قرار گرفت و خواست به سرعت با او ازدواج کند. به این ترتیب، پاندورا به زمین آمد. پیش از آن انسان ها( به طور دقیق تر مرد ها چون هنوز زنی آفریده نشده بود) زندگی سعادت مندانه و بی دغدغه ای بدور از هرگونه نگرانی و بیماری، طی می کردند. خدایی نیکوکار و دوراندیش همه ی بلایا و بیماری ها را درون کوزه ای جمع کرده و درش را بسته بود. به محض اینکه پاندورا وارد زمین شد، شروع کرد به سرک کشیدن و فضولی و طولی نکشید که با کوزه برخورد. حس کنجکاوی اش تحریک شد و نتوانست در برابر وسوسه ی باز کردن آن مقاومت کند. به محض باز کردن آن همه ی بیماری ها و مشکلات از آن بیرون آمدند. در میان آن همه بدی، تنها یک چیز وجود داشت که باعث میشد انسان ها به زندگی ادامه دهند : “”امید”". تنها امید در میان انسان ها باقی ماند و سهم غم انگیز آنها شد.پاداش مسخره و ریشخند امیزی برای رنج ها و بدبختی هایشان. به جز این مجازات دیگری هم برای شخص پرومته در نظر گرفت. او را به کوه قاف برد، به زنجیر کشید و قرار بر این شد که هر روز عقابی بیاید و جگر او را در حالی که زنده است بخورد. سپس جگر او دوباره ساخته شود و دوباره روز از نو و روزی از نو.
-
- 2
-
- پرومتئوس
- افسانه پرومتئوس
-
(و 4 مورد دیگر)
برچسب زده شده با :