جستجو در تالارهای گفتگو
در حال نمایش نتایج برای برچسب های 'پاگشا'.
1 نتیجه پیدا شد
-
جريان يك عروسي ايراني (از عقدكنان تا پاتختي)
sam arch پاسخی ارسال کرد برای یک موضوع در ایران بعد از اسلام
از تاريخ اجتماعي و اداري دوره قاجاريه عقدكنان سوزني ترمهاي میانداختند و مجلس عقد را طوري ترتيب میدادند كه در موقعي كه در اطاق مجاور ملا مشغول خواندن خطبه عقد میشود، عروس رو به قبله نشسته و آئينه قدي و يك جفت جار دو سه الي پنج شاخه كه از خانه داماد با خونچه اسفند و رنگ و حنا آورده بودند، بايد در اين مجلس حاضر باشد، آئينه روبهروي عروس به ديوار تكيه داشت و جارها در طرفين گذاشته شده بود و از وقتي عروس قدم به اطاق عقد میگذاشت تا خاتمه تشريفات شمعهاي آن اگر چه روز و اطاق هم روشن بود، بايد بسوزد. خونچه اسفند كه عطار مشتري خانه داماد ترتيب داده و با قلمههاي دارچين زرورق زده خانه بندي و در هر يك از خانهها مقداري اسفند و دانههاي ديگر و رنگ نسابيده (وسمه) و حنا گسترده بود نزديك عروس گذاشته بودند، منقل آتش هم براي سوزاندن اسفند در گوشه ديگر حاضر بود. سليقه عطار در رنگ آميزي خانههاي خونچه و مباركبادي كه با اسفند سياه روي دانههاي سفيد ديگري كه در خانه اصلي وسطي نوشته و همچنين نقش و نگاري كه با دانههاي رنگ كرده و در خانههاي اطراف انداخته بود مايه تحسين حضار میشد، جلو عروس جانماز ترمه يا مخمل مرواريد دوز زيبايي كه حكماً عروسها جزو جهاز خود داشتند، گسترده و قرآني كه جز مهر میكردند، در قاب اطلس يا ترمه يا مخمل پهلوي آن گذاشته شده بود. چيزهايي كه از خانه داماد میآوردند منحصر به آينه و جار و خونچه هفتسین پاي عقد نبود، بلكه چهل پنجاه و گاهي صد خونچه ديگر كه در هر يك دو كله قند و يك كاسه نبات بود و ده دوازده خونچه حنا و صابون و كفشهاي زنانه و ده بيست سي خونچه شيريني و بالاخره يكي دو خونچه محتوي كيسههاي پول (شيربها) و طاقههاي شال و محفظههاي جواهر و بقچههاي پارچة نابريده ضميمه داشت. خونچهها و قند و نبات و شيريني در مجلس مردانه و زنانه چيده میشد، شيريني در همان روز به مصرف میرسيد، چه دعوتشدگان میخوردند و چه به نوكرهايي آنها تقسيم میشد، قند و نبات را روز بعد از مجلس عقد براي دعوتشدگان میفرستادند و در عقدكنانهاي اعياني دلمه هم به دعوتشدگان میدادند. در عقدكنانهايي كه دلمه هم میدادند برادر بزرگتر يا عمو يا دايي داماد با كيسه اي كه در آن به اندازه لزوم اشرفي يا لامحاله پنج هزاري طلا بود، در پايين مجلس مینشست دو سه تا قاب بزرگ كه در آنها هم شاخههاي نبات بقدر لزوم چيده بودند، در جلو او بود همين كه صيغه عقد بين وكلاي عروس و داماد اجرا میشد، براي هر يك از حضار يك دانه پول طلا و يك شاخ نبات در ظرف بلور گذاشته با سينيهاي چهار گوش كوچك پيشخدمتها نزد آنها میبردند. سكههاي طلا در كيفهاي پول و شاخههاي نبات در دستمالهاي سفيد پيچيده و به جيبها منتقل میشد. اجرا كننده های صيغه تكليف خود را میدانستند، بعد از اجراي صیغة عقد، پا سفت نمیكردند و همينكه آنها خارج میشدند صداي اركستر نظامیكه در حياط دور حوض را گرفته بودند، بلند میشد. من هيچ خاطر ندارم كه در مجلس عقد مطرب دائره و تنبك زن ديده باشم. تا يكي دو ساعت دنباله مجلس امتداد پيدا میكرد و حضور داماد ولو در مجلس مردانه رسم نبود. رسم خيلي بدي كه هنوز هم در عقدكنان حاجي عمواقليها ورنيفتاده است، جواب ندادن دختر به سؤال اول، راجع به قبول ازدواج بود كه بايد سه بار خطبه و ميزان مهر و سؤال از اينكه آيا خانم راضي هستند؟ تكرار شود. سابق رسم بود مادر داماد كه در مجلس عقد زنانه حاضر بود، مقداري پول طلا بعنوان زير لفظي تقديم خانم میكرد تا خانم التفات فرموده رضايت خود را كه اظهر من الشمس بود به كلمه «بلي» اظهار كند. در عقدكنان برادرم چون عجله داشتند، مجلس خيلي مختصر و حضار منحصر به برادرهاي بزرگ داماد و چند نفر حاشيه و ملاهاي عاقد بوده اند . در خانواده ما رسم نبود عروس را عقد كرده بنشانند. هميشه فاصله بين عقد و عروسي بيش از يكي دو روز و منتهي يك هفته نبود و میگفتند اين كار به خانواده نمیآيد هر وقت كه اتفاقاً فاصلة زيادتري پيدا میشد، يكي از خانواده میمرد و قهراً فاصله را زيادتر میكرد، اين بود كه عقدكنان در خانواده ما اكثر بطور اختصار برگزار میشد و گاهي هم كه دختري از خانواده به خارج شوهر میدادند، حتي المقدور سعي میكردند فاصله كم باشد. جهازبران روز قبل از عروسي عدهء قاطر و خونچه اي كه براي بردن جهاز لازم بود، تعيين میشد و از هر يك از اين دو به اندازهء تعيين شده با دسته موزيك نظامیيا نقاره چي يا هر دو از خانه داماد به خانه عروس روانه میكردند. فرش و رختخواب در مفرشهاي قاليچهاي و لباس دوخته و ندوخته و طاقههاي نبريده در يخدانها با يخدان پوش ماهوت گلي و مسينه آلات از قبيل ديگ و مجموعه و باديه و ساير اثاثيه از قبيل بلورآلات – اسباب چراغ متكاها و پشتيهاي زري و ترمه مفتول و مرواريد دوزي و تزئينات در و ديوار مانند پرده و طاقچه پوش و سماور و اسباب چاي و ظروف چيني و خلاصه يك دستگاه اسباب زندگي تمام عيار در خونچههايي كه كف آنها را پارچة سفيد انداخته و مقداري نقل در آن پاشيده بودند میگذاشتند و دستة موزيك و نقاره از جلو و خونچهها از دنبال و قاطرها از عقب براه افتاده به خانه داماد میآمد، همراه جهاز شخص متعيني از نوكرهاي خانه عروس میآمد و صورت جهاز را بهمان ترتيبي كه در خونچهها چيده شده بود، همراه داشت كه تحويل داده از يكي از بستگان داماد رسيد میگرفت، از عقب چند نفر خدمتكار با جارو و لوازم تنظيف میآمدند و ناحيه اي كه در خانه داماد متعلق به عروس بود، فرش و لوازم زندگي را پهن كرده حجله عروسي را میآراستند، زيادي عده خونچهها و قاطر و قيمتي بودن اثاثيه طرف توجه تماشاچيها واقع میگرديد، گاهي عدهء خونچه به صد و بيست و عده قاطرها به بيست و سي میرسيد. اكثريت تماشاچيها جنس لطيف بودند كه بد از مراجعت از اين تماشا با حافظهء عجيبي تمام جزئيات جهاز را براي آنها كه به اين فيض نرسيده و از تماشا محروم مانده بودند، نقل میكردند. در خانة داماد گذشته از شربت و شيريني خلعتي به تحويل دهنده و انعامیبه خونچه كشها و قاطر چيها داده میشد، بعلاوه نقلها و پارچه سفيد كف هر خونچه مال حامل آن بود. البته مرتب بودن اين جهاز و جور كردن اينهمه اسباب از روي سليقه و اينكه چند دسته از آنها جلوتر و كدام عقب تر بايد راه بيافتد، و در هر دسته بايد به چه ترتيب در خونچهها چيده شود كه جالب توجه باشند، هنر خاصي لازم داشت، خانمهايي كه دخترهاي دم بخت داشتند، به تماشا میآمدند تا در ضمن تماشا تجربه و تمريني هم براي جهازگيري تحصيل كرده باشند. حاجت به ذكر نيست كه هر يك از اين جهازها كه در منظر و مرآي عموم از خانهاي به خانه اي نقل میشد، محرك جوانها و پدر و مادرها در براه انداختن عروسي میگرديد و پيره دخترهاي خانه مانده ترشيده را كه اميدي به يافتن شوهر نداشتند، عصباني تر میكرد. دو مرتبه ديگر هم دسته موزيك نظامیبه خانه عروس میرفت، يكي بعد از ظهر روز عروسي براي بردن رخت حمام داماد به سر حمام و ديگري در موقع بردن عروس بود، براي داماد يكي از حمامهاي عمومیرا قرق میكردند دسته موزيك به خانه عروس، پي رخت حمام داماد به سر حمام و ديگري در موقع بردن عروس بود، براي داماد يكي از حمامهاي عمومیرا قرق میكردند دسته موزيك به خانه عروس، پي رخت حمام میرفتن قاليچه و سوزني و بقچههاي ترمه اي كه لباس داماد در آنها بود، در يك خونچه و طاس و جامهاي كوچك و بزرگ و حنا و صابون در خونچه ديگر با ده پانزده خونچه شيريني و ميوه زير نواي موزيك به سر حمام منتقل میشد. داماد با ساقدوش و سلدوش و جوانهاي خانواده و دوستان به حمام میرفت، همه حنا بسر میبستند، ميوهها در داخل حمام صرف شده و شيريني در موقع رخت پوشيدن بين استاد حمامیو دلاكها و عمله جات حمام تقسيم میگشت، در مراجعت دسته موزيك جلو داماد میافتاد و تا عروسخانه میرساند. درموقع عروس آوردن هم باز دستة موزيك از خانة داماد با مشعل طبقهاي چراغ و عده اي لاله بدست و فانوس كش، كس و كار داماد به خانة عروس میرفتند و جلو عروس افتاده، عروس را به خانه داماد میآوردند. عروسي اين رسم عروسيها دورةاعياني بود، اما چون اين عروسي ما عروسي خانوادگي و پدرم نوهء برادر خود را براي پسرش به خانه میآورد، يك مجلس زنانه در خانه ميرزا شفيع خان مستشارالملك شوهر خواهرم كه پدر دوم عروس محسوب میشد، تشكيل داده تمام خانمهاي خانواده و دوستان به آنحا دعوت شده و يك مجلس مردانه هم در خانههايي كه آقا ميرزا جعفر برادرم در آن مینشست، ترتيب داده بودند، پدرم بواسطهء زيادي سن، در مجلس عروسي رسم نبود حاضر شود و در خانه خودمان كه عروس را آنجا میآوردند، میماند، حتي رقعههاي دعوت مردانه هم به امضا و مهر ميرزا محمود وزير بود و چون پدرم اهل تظاهر نبود، در انداختن موزيك جلو موكب جهاز و رخت داماد، و همچنين جلو خود داماد در مراجعت از حمام كمركار را درز گرفته بود كه با موزيك نظامیكه دور حوض وسط حياط حلقه زده بودند بطور تناوب مهمانها را سرگرم میكردند و خرج هر دو مجلس را هم پدرم میداد. ما در مجلس زنانه بوديم و همان دسته حاجي قدمشاد را هم خبر كرده بودند. عروسي دو روز بود، ميرزا شفيع خان مستشار الملك خانه خود را تازه ساخته، بسيار وسيع و در كمال راحتي براي برگزار كردن مجلس كافي و نهار و عصرانه بسيار مفصل بود. روز اول تا اوائل شب مجلس برقرار و در اين وقت كه مهمانها همه رفتند، ما هم با مادرم به خانة خودمان آمديم، فردا صبح مجدداً به عروسي خانه رفتيم. امروز عروسي از هر حيث مفصل تر بود مهمانهاي غريبه بيشتر در اين روز دعوت شده بودند كه شب را هم برا ي شام و بردن عروس حضور داشته باشند. اوايل شب دوم عروسي بود و ما بچهها با هم سنهاي خودمان در ناحيه اي از طالار بزرگ كه محل جلوس مهمانها بود، نشسته و مشغول تماشا بوديم، در اين ضمن يكي آمد سرگوشي با برادرم كرد، آقاي فتح الله مستوفي برخاست و از مجلس خارج شد، پس از نيم ساعتي برگشت معلوم شد رفته است نان و پنير به كمر عروس ببندد. آقاي علي اكبر دهخدا در يكي از چرند و پرندهاي صوراسرافيل اين كار را وظيفة پدر عروس نوشته اند، شايد در ولايات عموماً و در تهران بعضي از طبقات همينطور هم بوده است. ولي در طبقات بالاتر اين كار را به پسر بچه اي محول میكردند، اگر اين پسر از شكم اول و پدر و مادرش مردمان مرفه خوشبختي بودند، حديث كلثوم نه نه كاملاً رعايت شده و تمام استحبابات بعمل آمده بود و چون برادرم از هر حيث با اين حديث تطبيق میكرد، در عروسيهايي كه ما حضور داشتيم اين شغل خاص او بود. براي بستن نان و پنير به كمر عروس چيزهايي از قبيل بردن خير و بركت به خانه داماد ذكر میكردند. البته نان با خير و بركتترين محصولات نباتي و پنير تغذيه كنندهتر و عمومیترين محصول حيواني و اينها همه بجاي خود صحيح است، ولي واقع امر اين بود كه داماد كه مسلماً گرسنه خواهد شد، غذاي حاضري دم دست باشد كه تا صبح گرسنگي نخورد. شايد گفته شود كه مادر داماد مگر نمیتوانسته اين حاجت را هم پيش بيني كرده، غذايي در گوشهاي بگذارد كه پسرش گرسنگي نكشد؟ البته كار مشكلي نبوده است، ولي مرد بعد از آنكه زن به خانه آورد، بايد حوائج خانگي خود را بوسیلة زنش رفع كند و اول حاجت مرد در خانه خوردن و اين هم اول دفعه ايست كه اين حاجت پيش آمده است و بايد از زنش غذا بخواهد، اين خانم هم تازه از راه رسيده و از سوراخ و سمبه خانه خبري ندارد، پس بهتر اين است كه اين اول غذاي داماد را از خانة خود همراه داشته باشد، تا درضمن تشكري هم از عمل داماد از طرف عروس نسبت به اين كار بعمل آمده باشد. در اينجا يك سؤال ديگر هم پيش میآيد و آن اينست كه نان و پنير چرا؟ مگر جوجه يكي دو عباسي قحط بوده است؟ چرا يك جوجه كباب لاي نان به كمر عروس نمیبستند؟ در اينجا میخواهند به داماد بفهمانند كه مرد عزيز! متوجه باش اگراز طرف زن كمكي بشود، جز نان و پنير چيزي نيست، تو خود بايد فكر زندگي خود باشي، آقا غلامحسينلله علي اصغر برادر كوچكترم میگفت هر كس با لولئين زنش طهارت بگيرد رنگش زرد میشود. بعد از شام كه البته زودتر دادند، صداي موزيك نظامیبلند و معلوم شد، پي عروس آمده اند من براي تماشا به حياط آمدم، از شنيدن صداي نكره اي كه فرياد میزد «آي عمه گرگهها! آي عجوزهها! زود باشيد» خيلي تعجب كرده و با عجلة تمام خود را به بيرون پرده دم در اندرون رساندم كه بدانم اين كيست كه جرأت كرده كه در مجلس به اين محترمیاين سر و صداهاي ناهنجار را در میآورد و به خانمهاي محترم عمه گرگه خطاب میكند؟ همينكه پرده را بلند كردم ديدم مرد جوان گردن كلفتي كه در حضور برادرها و برادرزادههاي بزرگتر از من اين داد و قال را راه انداخته و آنها هم او را به اين كار تشويق میكنند خيلي مندك شدم. شيخ شيپور بود. شيخ حسين كه خودش و سايرين اين اسم شيپور را روي او گذاشته بودند، در تمام مجالس عروسي اعيان حاضر میشد و با بيانات با مزه خود حضار را مشغول میكرد و مخصوصاً او را دنبال عروس میآوردند كه صداي گاوي خود را از پشت پرده به اعماق اطاقهاي اندرون خانة عروس برساند و موجب تسريع حركت دادن عروس شود، مخصوصاً در اين عروسي كه خانمهايي كه بايد همراه آقايان از خانة داماد پي عروس آمده باشند از ديروز صبح در اين مجلس بوده و همرنگ جماعت شده اند وجود شيخ شيپور و صداهاي گاوي او خيلي ضرور بود، ولي كجا اين صداها به گوش خانمها كه در آن روزها هم مثل هميشه كمتر منطق میفهمند، فرو میرفت، به هر صورت يكي دو بار پيغام بردن كربلايي عبدالله كاكاي مستشارالملك به اندرون كه شب گذشته است و حاج آقا (پدرم) به واسطة بقيه نقاهت بايد زودتر استراحت كند و از اين مرغبات هم زمينه صداي شيخنا شده. بالاخره عروس كه دوروورش را عده اي خانمها گرفته و آينه قدي پاي عقد را كربلايي عبدالله جلو میكشيد، از اندرون بيرون آمد. كربلايي عبدالله پهلوي كالسكه چي نشست و آينه را در پشت سر خود روبهروي عروس جاي داد و عروس و مادرم و خواهر بزرگم در يك كالسكه نشستند. دو سه كالسكه ديگر هم بود كه آنها را ساير خواهرها و برادرزادهها اشغال كردند. دستة موزيك نظامیجلو افتاد لاله به دستها و فانوس كشها به فاصله مرتب شدند، آقاياني كه عقب عروس آمده بودند، پياده دنبال كالسكه افتادند. موكب عروس حركت كرد. از سر سه راهي خيابان برق «ري» امروز تا كوچه ميرزا محمود وزير و از آنجا تا كمركش كوچه حمام كوچكه راه چندان دوري نبود كه آقايان محتاج به پا كش باشند. سر كوچه ميرزا محمود وزير براي آوردن داماد به استقبال عروس موكب توقفي كرد، داماد هم كه در ضلع شرقي همين كوچه در خانه آقا ميرزا جعفر بود، فوراً با ساقدوشهاي خود تا دم كالسكه آمد، البته اگر عروسي خانوادگي نبود، در سر و قدم جلوتر و عقب تر از طرف بيمزههاي اقوام طرفين نمايشاتي داده میشد، ولي اينجا بدون هيچ سر و صدا رسم به عمل آمد. كالسكه عروس را با وجود تنگي كوچه تا دم در حياط تازه ساز آورده عروس به خانه وارد شد. اين حياط هم به سعي اصغر آب پاشيده و به ديوارهاي حياط لامپهاي نفتي با طبق آينه اي كه در پشت داشت، كوبيده شده و روشن بود، البته كربلايي عبدالله آينه خود را تا حجلة كه اطاق بزرگ عمارت تازه ساز بود، كشيد. در اين اطاق هم آينه را جايي گذاشتند كه عروس و داماد كه هيچ همديگر را نديده بودند، بهتر بتوانند همديگر را ببينند. عروس را كه نشاندند در اين ضمن داماد هم به اطاق روي آب انبار كه جنب حجله عروس بود آمد. كمیفاصله پدرم با لباس مخفف خانگي خود از در وارد شد، خانمها كه همه دخترها و نوهها و برادرزادگانش بودند، تواضع كردند و خواهر بزرگم به اطاق مجاور رفت، داماد را به حجله آورد، پدرم درست عروس را گرفته در دست داماد گذاشت و امر كرد همگي نشستند، آفتابه لگن آوردند، پاهاي عروس و داماد را شستند آب آن را به گوشههاي خانه افشاندند. پدرم دعايي خوانده و براي عروس و داماد خير و بركت از خداوند خواست و به اطاق خود كه میدانم طالار قلم داني بين دو حياط است رفت. بعد از رفتن پدرم نيم ساعتي مشغول اجراي احاديث كلثوم ننه شدند. برادرم آقا ميرزا رضا از اين چيزها گريزان بود، براي وقت گذراندن با من و آقاي فتح الله مستوفي مشغول پرسش از اوضاع مسافرت ما شد بالاخره وقت آن رسيد كه عروس و داماد بيچاره را كه در اين دو روز يك دم راحت نگذاشته بودند راحت بگذارند و با كمال افسوس اطاق را خالي كنند. پاتختي خانوادههايي كه اهل تظاهر بودند، روز بعد از عروسي هم مجلسي به اسم پاتختي میگرفتند و مطرب هم براي روز خبر میكردند، بعد از نهار عروس و داماد به قدر نيم ساعتي روي صندلي مینشاندند، پدر و مادر داماد و خواهر و برادر و خانمهايي كه از خانواده به داماد محرم بودند در اين مجلس هر يك به قدر توانايي رقص هم كرده و پايكوبي و دست افشاني مینمودند. در اين روز از خانه عروس كاچي و قيقناق براي عروس و داماد میآوردند. كاچي حلواي رواني بود كه از آب و رغن و زعفران و شكر ترتيب میدادند و قيقناق زردههاي تخم مرغي بود كه در روغن سرخ كرده و مقداري شكر بر آن افزوده بودند. فرستادن اين دو غذا براي عروس و داماد شايد از مراسم ايلاتي و با تركها و قاجاريه به ايران آمده باشد. در هر حال براي نان و پنير كمرعروس يك جنبههاي معنوي كه ممكن بود فكر شود نوشتم، ولي جنبه مادي اين هديه غذاي مغوي چرب و شيرين مادر عروس براي دختر و دامادش به قدري زياد و در فهماندن مقصود اصلي از اين انتخاب به قدري صريح است كه تشريح آن از عفت قلمیخارج میشود. عروس و داماد بايد لامحاله تا سه روز آفتابي نشوند و اگر براي حاجتي ناگريز باشند از حجله خارج شوند، بايد موقعي را انتخاب كنند كه كسي در حياط نباشد، براي عروس و دامادي كه هيچ همديگر را نديده بودند، لازم بود كه در اين يك هفته يا سه روز از نزديك به اخلاق همديگر آشنا شوند. تصديع آنها در حجله به هيچ وجه جائز نبود و آنها هم نبايد كسي را ولو از محارم نزديك نزد خود بطلبند. مادرزن سلام معهذا بايد داماد صبح بعد از عروسي با مادر زن خود كه البته تا اين وقت او را نديده بود، ملاقاتي بكند اين ملاقات براي اظهار رضايت از عروس و رسم بود كه مادرزن هديه از قبيل ساعت و زنجير طلا يا انگشتر و از اين قبيل چيزها به داماد خود بدهد كه ضمنا ًتشكري هم از داماد به عمل آمده باشد. تقسيم خلعتي در يخدانهاي عروس خلعتيهايي براي پدر و مادر و برادرها و خواهرها و عموها و عمهها و رفقاي نزديك داماد بخصوص ساقدوش و سولدوش حاضر بود كه سه چهار روز بعد از عروسي البته با تصويب كس و كار داماد فرستاده میشد. اين خلعتيها عبارت بود از شب كلاه ترمه و كيسه پول و جاي مهر نماز ترمه و بند كاغذ و بند ثبت و دستمال و جوراب و خرده ريز ديگر و براي نزديكان داماد، طاقه شال و قوارههاي پارچه براي لباس هم ضميمه داشت. پاگشا عروس تا چهل روز نبايد به خانه پدرش برود. اين رسم براي قطع علاقه به خانه پدري و انس به خانه شوهر و بالاختصاص انحصار توجه او به داماد لازم بود. بعد از چهل روز مادر عروس رسماً دختر خود را پاگشا میكرد، در اين ضيافت مادر شوهر و خواهر شوهرها و بستگان داماد و قوم و خويشها هم بايد شركت كنند، بعد از اين پاگشا بود كه عروس میتوانست آزادانه البته با اجازه مادر شوهر به خانه پدر و ساير جاها برود و زندگي عروس بالمره عادي شود. برگفته از «خواندنيهاي قرن» (برگزيده مطالب خواندني مطبوعات يكصد سال اخير) ص361 -366 به كوشش: محمود طلوعي - نشر گفتار چاپ اول 1365 حروفچین: شهاب لنکرانی منبع-
- 4
-
- مادرزن سلام
- پاگشا
-
(و 7 مورد دیگر)
برچسب زده شده با :