تعریف های زیادی درباره این دو کلمه ارایه شده که به نظر من هیچ کدوم تعریف کاملی نیست و حتی اگه بشه تعریف کاملی از اینها ارایه داد چطور میشه تشخیص داد کدوم برتر از دیگریست.
دکتر شریعتی گفته که دوست داشتن از عشق برتر هست ولی من هنوز به این نتیجه نرسیدم.
یه جورایی بین این دو تا کلمه رابطه عموم و خصوص من وجه قایلم. یعنی دوتا مفهومی که هم با هم متفاوت هستند و هم از جهاتی یکی هستند.
وقتی کسی برای من عزیز میشه,وقتی ذره ذره جسم و روحش عزیز میشه, وقتی کسی انقدر برای من ارزش پیدا میکنه که دلم میخواد همیشه اون فرد شاد باشه و ذره ای غم و غصه نداشته باشه. وقتی با دیدن شادیش شاد میشم و با دیدن غمش دلم میگیره, وقتی طاقت ندارم ببینم خار به دستش بره, وقتی از هرچیزی بهترین رو براش میخوام, وقتی توی گرفتاریش دلم میخواد میتونستم تمام گرفتاری ها و مشکلاتش رو خودم به دوش بکشم, وقتی توی زندگیش موفقیت و سعادتش رو میخوام حتی اگه لازمه اش نبودن خودم باشه, وقتی تمام دوست داشتنی ها و علایقش دوست داشتنی های من میشه, وقتی تصور وجود داشتنش باعث دلگرمی و آرامش روان من میشه, وقتی با فکر کردن بهش قلبم گرم میشه و به تپش میافته, وقتی راضی میشم به هر چیزی که اون بخواد, وقتی زندگی اون میشه زندگی من, خنده های اون میشه خنده های من, درد اون میشه درد من…
در اینصورت من این آدم رو دوست دارم یا عاشقشم?
و آیا اصلا فرقی در اصل قضیه میکنه که من عاشق باشم یا دوست داشته باشم? اگه برای اون آدم فرق داشته باشه چی?