رفتن به مطلب

جستجو در تالارهای گفتگو

در حال نمایش نتایج برای برچسب های 'هنرمندان بلومزبري'.

  • جستجو بر اساس برچسب

    برچسب ها را با , از یکدیگر جدا نمایید.
  • جستجو بر اساس نویسنده

نوع محتوا


تالارهای گفتگو

  • انجمن نواندیشان
    • دفتر مدیریت انجمن نواندیشان
    • کارگروه های تخصصی نواندیشان
    • فروشگاه نواندیشان
  • فنی و مهندسی
    • مهندسی برق
    • مهندسی مکانیک
    • مهندسی کامپیوتر
    • مهندسی معماری
    • مهندسی شهرسازی
    • مهندسی کشاورزی
    • مهندسی محیط زیست
    • مهندسی صنایع
    • مهندسی عمران
    • مهندسی شیمی
    • مهندسی فناوری اطلاعات و IT
    • مهندسی منابع طبيعي
    • سایر رشته های فنی و مهندسی
  • علوم پزشکی
  • علوم پایه
  • ادبیات و علوم انسانی
  • فرهنگ و هنر
  • مراکز علمی
  • مطالب عمومی

جستجو در ...

نمایش نتایجی که شامل ...


تاریخ ایجاد

  • شروع

    پایان


آخرین بروزرسانی

  • شروع

    پایان


فیلتر بر اساس تعداد ...

تاریخ عضویت

  • شروع

    پایان


گروه


نام واقعی


جنسیت


محل سکونت


تخصص ها


علاقه مندی ها


عنوان توضیحات پروفایل


توضیحات داخل پروفایل


رشته تحصیلی


گرایش


مقطع تحصیلی


دانشگاه محل تحصیل


شغل

  1. sam arch

    طرح‌هايي از بوهميا

    دوريس لسينگ برگردان: خجسته كيهان پيدا شدن يكي از دفترچه‌هاي ويرجينيا وولف نه تنها چگونگي شروع كار اين نويسنده را روشن‌تر مي‌كند، بلكه به نظر دوريس لسينگ نويسندة انگليسي الاصل، خصلت افاده‌اي و ضديهود او را نيز برملا مي‌سازد. قطعه‌هايي كه در اين دفترچه به چشم مي‌خورد، به تمرين‌هاي يك پيانيست شباهت دارد كه مي‌خواهد در آينده نوازنده‌اي ممتاز باشد. نمي‌توان آن‌ها را نديده گرفت، زيرا بسيار زنده‌اند و مشاهدات فوري و گاه بي‌رحمانة او را دربردارند، همراه با تشخيص و داوري وسواس‌آميزي كه انتظارش را داريم... ولي صبر كنيد: انگار واژة «داوري» مناسب نيست. ويرجينيا وولف به ظرافت سليقه در مورد خود وسوسه‌هايش بسيار اهميت مي‌داد: «گمان مي‌كنم سليقه و بينشش توام با ظرافت نباشد، وقتي آدم‌ها را شرح مي‌داد، به فرازهاي پيش پا افتاده متوسل مي‌شد و ديدگاهي مبتذل را مي‌نماياند» (مقاله‌اي زير عنوان «خانم ريوز»). اين نغمه در بيشتر آثار او ساز مي‌شود و اصرارش آدم را به ياد اين مي‌اندازد كه خود ويرجينيا وولف در فورية 1910 (در حالي‌كه 28 سال داشت.م) در حُقة احمقانه‌اي شركت كرد و همراه با دوستانش با تظاهر به اين كه از همراهان امپراطور اتيوپي است، از يك رزم‌ناو انگليسي ديدين كرد، همراه با همان دوستان به واژه‌هاي شيطنت‌آميزي علاقمند بود كه آدم از يك بچه مدرسه‌اي كه تازه هرزه‌گويي را كشف كرده باشد انتظار دارد؛ همچنين تا اندازه‌اي يهودي ستيز بود، به طوري‌‌كه گاه شوهر تحسين‌انگيزش كه عاشق او بود با لفظ «جهود» ياد مي‌كرد. در اين دفترچه طرح «جهود‌ها» نوشتة ناخوشايندي است. با وجود اين نبايد پرسُناژ پُرهياهو و سرزندة «زن جهودن در آخرين رمانش "ميان پرده‌ها" را از ياد برد - ويرجينيا وولف او را دوست دارد و با عاطفه توصيف كرده است. بنابراين نوشته‌هاي دفترچه مربوط به ويرجينياي اصلاح نشده، از كارهاي اولية او و ممكن است بعضي‌ها تصور كنند كه اصلاً بهتر بود پيدا نمي‌شد. نه، هميشه بهتر است خامي يك نويسنده را ببينيم تا پي ببريم چگونه به پختگي و تعادل رسيده است. بدون يادآوري اين نكته كه آن‌ها قلب و جوهر بوهميا بودند، هيچ يك از هنرمندان بلومزبري (وولف و دوستانش. م) را نمي‌توان درك كرد. امروز رويكرد‌هاي بوهميا (زندگي حاشيه‌اي خارج از روال) چنان جذب شده است كه نمي‌توان فهميد در آن دوران تا چه حد با معيارهاي زمانه فاصله داشت. افراد گروه بلومزبري حساس و عاشق هنر بودند، برخلاف دشمنان و آدم‌هاي متضادي مانند طبقة معامله‌گر يا اهل حرفه و داد و ستد. اي ام فاستر، دوست صميمي ويرجينيا وولف كتاب "مرگ هاروارد" را به دشمني خانوادة ويلكاكس با هنر اختصاص داد: در يك سو هواداران تمدن بودند، در سوي ديگر دشمنان هنر. از ديدگاه طرفداران بوهميا، حساس و فرهيخته بودن همان مبارزه براي ادامة حيات ارزش‌هاي واقعي و درست، و عليه تمسخر، بدفهمي و غالباً ستم بود. بسياري از والدين خشمگين با جوانان اهل بوهميا و يا هواداران آن رفتارهاي بازدارنده در پيش مي‌گرفتند. اما نه فقط ويلكاكس‌ها، آدم‌هاي خشك، بي‌روح و مبتذل طبقة متوسط، بلكه همة كساني كه كار مي‌كردند دشمن بودند. حالا افادة ويرجينيا وولف و دوستانش (كه هيچ‌كس را قبول نداشتند) نه تنها مضحك مي‌نمايد، بلكه نمايانگر جهالت و تنگ‌نظري است و به آن‌ها لطمه مي‌زند. در كتاب "مرگ هاروارد فارستر"، دو زن جوان اشرافي با ديدن رنج يك كارمند مي‌گويند: نوع احساسات آن‌ها متفاوت است. اين جمله مرا به ياد حرف‌هاي سفيدپوستان مي‌اندازد كه با ديدن فقر و محنت سياهان مي‌گفتند:‌«آن‌ها مثل ما نيستند، پوستشان كُلفت است.» در مورد ويرجينيا وولف با گره كوري از ارزش داوري‌هاي ناخوشايند روبرو هستيم كه شماري از آن‌ها مربوط به زمانه و شماري ديگر شخصي هستند. اين مسئله ما را به نگاهي دوباره به نقد ادبي او وامي‌دارد، آثار نقدي كه در زمان خود و هم‌اكنون از بهترين‌ها بودند. با اين حال او قاطعانه ارزش‌داوري مي‌كرد، درست مثل يك آدم قشري يا بنيادگرا كه تصور مي‌كند واقعيتي كه خود مي‌شناسد، تنها واقعيت است. از منظر وولف صرفاً ظرافت و حساسيت در نوشتن اهميت داشت، از اين رو نويسندگاني مانند آرنولد بنت، نه‌تنها به نسل گذشته تعلق داشتند و حرف‌هايشان قديمي شده بود، بلكه حق‌شان بود كه فراموش شوند. ويرجينيا نه اهل باورهاي نيم‌بند، بلكه پايبند همه يا هيچ بود و اين فكر كه كسي مي‌تواند آثار بنت و رمان‌هاي وولف، يا جيمز جويس و وولف را با هم دوست داشته باشد، برايش ناممكن بود. بدبختانه دوقطبي ديدن هميشه به دنياي ادب صدمه زده است: وولف صدمه زد و تا چند دهه اظهار نظرهاي خودسرانه در ميان سردمداران نقد ادبي رواج داشت (شايد بايد از خود بپرسيم چرا ادبيات به سادگي تحت تاثير ديدگاه هاي نامعقول و افراطي قرار مي‌گيرد). نويسندة خوبي مانند آرنولد بنت بايد كنار گذاشته شود و بعد از او به شدت دفاع شود، درست به طريقي كه وولف كار مي‌كرد: حالا بنت خوب بود و وولف بد. اگر چه امروز ديگر تلخي اين تضاد از ميان رفته است. اخيراً فيلم ساعت‌ها وولف را به گونه‌اي نشان مي‌دهد كه حتماً معاصرينش را به شگفتي وامي‌داشت. اين فيلم او را به صورت يك زن نويسندة حساس نشان مي‌دهد كه سخت در رنج است. پس زن مغرض حسودي كه واقعاً بود چه شد؟ وولف دُرشت‌گو و بدزبان هم بود، اگرچه به لهجة اشراف سخن مي‌گفت. ظاهراً مرگ و گذشت زمان به واقعيت جنبة احترام‌آميز مي‌بخشد و همه چيز را نرم و صاف مي‌كند و صيقل مي‌دهد، بي‌توجه به اين كه شايد همان خشونت، خامي و ناهنجاري منشأ و پاسدار خلاقيت بوده است. البته اين كه وولف عاقبت به صورت يك زن نويسندة متشخص و اشراف‌منش شناخته شود، اجتناب‌ناپذير بود، اما گمان نمي‌كنم كه كسي تصور مي‌كرد هنرپيشه‌اي جوان، زيبا و مُد روز (نيكُل كيدمن) نقش او را بازي كند، نقش زني را كه هرگز نمي‌خنديد و اخم دائمي‌اش نشان از افكار ژرف و پيچيده‌اش داشت. اما خدايا، چنين نبود! ويرجينيا وقتي مريض نبود از زندگي لذت مي‌برد؛ عاشق جشن و پارتي، دوستانش، رفتن به پيك‌نيك، پياده‌روي و گردش بود. چقدر ما زنانِ تحت ستم را دوست داريم؛ زنانِ قرباني سرنوشت را. آنچه وولف براي ادبيات انجام داد تجربه كردن بود تجربه‌هايي كه در تمام زندگي ادامه داشت: مي‌خواست رمان‌هايش هم‌چون شبكه‌هايي آن‌چه را واقعيت متعالي‌تر زندگي مي‌پنداشت، بنمايانند. «سبك»‌هايش كوشش‌هايي بودند تا به ياري حساسيتش آن‌چه را كه زنده بود به شكل «پوششي نوراني» درآورد؛ پوششي كه اصرار داشت بگويد آگاهي ما از جنس آن است، نه روند خطي و كسالت‌آوري كه به نظر او آثار بنت را تشكيل مي‌داد. بعضي يك كتاب او را دوست دارند، ديگران كتاب ديگري را ترجيح مي‌دهند. برخي رمان "خيزاب‌ها" را مي‌ستايند، رماني كه افراطي‌ترين تجربة او را دربرداشت و به نظر من ناموفق بود، اگرچه با جسارت نوشته شده بود. شب و روز قراردادي‌ترين رمان او و براي آدم‌هاي عادي قابل دسترسي بود. اما بعداً سعي كرد بر گستردگي و ژرفاي آن بيافزايد. از نخستين رمانش " سفر به بيرون" تا آخرين اثرش "ميان پرده" كه به نظر من مُهر حقيقت خورده است؛ از اين رمان‌ گاه بخش‌هايي و گاه چند واژه يا چند سطر را كه گوياي پيري يا زندگي زناشويي يا تجربۀ نگريستن به تصوير مورد علاقه‌اش را دربرداشت به خاطرم مانده است –براي ويرجينيا وولف نوشتن همواره با پيشروي در تجربه‌هاي جسورانه همراه بود. و اگر به آثار او بهايي نمي‌دهيد – بعضي تلاش‌ها براي برابري با او تاسف‌آور است – بايد به‌خاطر بياوريد كه بدون او، بدون جيمزجويس (وجوه مشترك اين دو بيش از آن است كه هر يك اذعان مي‌داشت) ادبيات فقيرتر مي‌شد. ويرجينيا وولف نويسنده‌اي است كه بعضي‌ها از نفرت ورزيدن به او لذت مي‌برند. وقتي كسي كه به داوري‌اش احترام مي‌گذارم دربارة او حرف‌هاي ناخوشايند مي‌زند، برايم دردآور است. هميشه سعي مي‌كنم او را قانع كنم: چطور نمي‌فهميد كه او زن شگفت‌آوري است... براي من بهترين اثرش گاورلاندو" است كه هميشه مرا مي‌خنداند، كتاب طنز‌آميزي است، يك جواهر است، همچنين "به سوي فانوس دريايي" كه به نظر من يكي از بهترين رمان‌ها در زبان انگليسي است، با اين وجود مخالفين نمي‌توانند نكتة مثبتي در او ببنند. مي‌خواهم اعتراض كنم و بگويم به جاي گفتن «رمان‌هاي وحشتناك ويرجينيا وولف» يا «اورلاندوي احمقانه» بهتر است بگويند: «من اورلاندو را دوست ندارم»، «من به سوي فانوس دريايي را دوست ندارم»، «من ويرجينيا وولف را دوست ندارم». مسئلة ديگري كه او دارد اين است كه اگر آثار كامل شد‌ه‌اش را كنار بگذاريم، غالباً در زمينة تيغه‌واري حركت مي‌كند، جايي كه سوالات بخش‌هاي سايه‌وار زندگي حل نشده باقي مي‌ماند. در دفترچة سال 1909 او قطعه كوچكي است زير عنوان «يك سالن مدرن» دربارة ليدي اتولين مورل كه در زندگي و آثار بسياري از هنرمندان و نويسندگان زمان خود، از دي. اچ لارنس گرفته تا برتراند راسل، نقش مهمي ايفا كرده بود. از آنجا كه دربارة او بسيار گفته‌ و نوشته شده، از خواندن ديدگاه وولف خُرسند مي‌شويم. به نظر وولف ليدي مول بانوي بزرگي است كه از طبقة خود دلزده شد و آنچه را مي‌جست در نويسندگان و هنرمندان يافت. آن‌ها او را به صورت «روحي فاقد جسم كه از جهان خود به سوي هواي پاك‌تري گريخته» مي‌ديدند. در آن دوره اشراف‌زادگان شكوهي داشتند كه تا به امروز در بعضي جاها باقي است و در اينجا وولف سعي دارد اين شكوه و تاثير آن را بر «آدم‌هاي سطح پايين» بررسي كند. در هر حال ليدي مورل كه انقدر دست و دلباز بود و از آن‌ها حمايت مي‌كرد، از سوي بسياري از اهالي بوهميا به شكلي كاريكاتوري توصيف مي‌شد. براي يك نويسنده بي‌طرفانه نوشتن دربارة نويسندة ديگري كه چنين تاثيري -بر من و ساير نويسندگان- داشته، دشوار است. البته نه سبك، تجربه‌هاي نوشتاري يا گفته‌هايش كه گاه بي‌زمان بود، بلكه وجود، جسارت، شعور و سرعت انتقال و توانايي‌اش براي مشاهدة وضعيت زنان بي‌آن‌كه تلخ باشد. وقتي وولف شروع به نوشتن كرد، شمار نويسندگان زن بسيار نبود. حتي در دورة من هم چنين بود. در يكي از قطعات دفترچة 1909 دربارة جيمز استرچي و دوستان دانشگاه كمبريج او، مي‌نويسد: «آگاه بودم كه نه تنها گفته‌هايم بلكه حضورم ماية انتقادشان بود. آن‌ها هوادار حقيقت بودند و در اين كه يك زن بتواند حقيقت را بگويد يا اين كه بارقه‌اي از آن در وجودش نهفته باشد، ترديد داشتند.» و بعد به كنايه مي‌افزايد:‌«بايد به خودم يادآوري مي‌كردم كه آدم به سن آن‌ها، يعني در 21 سالگي، هنوز كاملاً بالغ نيست!» گمان مي‌كنم تندخويي او بيشتر به اين دليل بود كه براي زنان نويسنده زمانه آسان نبود. همه ما آرزو داريم آدم‌هاي ايده‌آل و نمونه‌اي كه دوست داريم، كامل باشند، ماية تاسف است كه ويرجينيا وولف چنان تُند‌خو و پُرافاده بود، اما بايد به دليل علاقه‌اي كه به او داريم، گذشت كنيم. به نظر من در بهترين حالتش هنرمند بزرگي بود تا حدودي براي اين كه مانند دوستانش در بوهميا «هوادار حقيقت» بود. برگرفته از مجله بخارا، ويژه نامة ويرجينيا وولف حروف‮چين: علي چنگيزي
×
×
  • اضافه کردن...