جستجو در تالارهای گفتگو
در حال نمایش نتایج برای برچسب های 'نیچه'.
9 نتیجه پیدا شد
-
دانلود کتاب نقد پست مدرنیسم نوشته الکس کالینیکوس فصل اول : غرابت اصطلاح پسا مدرنیته فصل دوم : مدرنیسم وسرمایه داری فصل سوم : شبهه های پسا ساختارگرایی فصل چهارم : محدودیت های خرد ارتباطی فصل پنجم : پس چه چیزی تازه است؟ این کتاب ارزشمند درباب نقد مدرنیته وپست مدرنیسم را ازلینک زیر دریافت نمایید دانلود پسورد: [Hidden Content]
- 1 پاسخ
-
- مدرنیته وپست مدرنیسم
- نقد پست مدرنیسم
- (و 6 مورد دیگر)
-
فردریش ویلهلم نیچه دردنیای فلسفه وکلا دردنیایی که با فکر پیوند خورده نامی بسیار شاخص و عجین با روایتهای متناقض هست نیچه فیلسوفیست که دوستش دارم واین دوست داشتن دلیلی بر تایید تمامی گفتارها ونوشتارهایش نیست(هرچند مجبورم اعتراف کنم نه نیازی به تایید امثال من دارد-که خود برعلیه خود به معنای انسان برمیخیزد- ونه توان تایید نکردنش را دارم) شاید این تصویر گویای بسیاری از وجوهات وجود نیچه وتفکر ناب او باشد به هرحال دراین تاپیک سعی براین است به معرفی وتحلیل اندیشه ها واثار نیچه ابرمرد تنهای دنیای تفکر پرداخته شود. از دوستداران ومنتقدان این فیلسوف بزرگ دعوت میشود تا دراین راه همراهمان باشند. شاد وپیروز وکامیاب باشید...
- 62 پاسخ
-
- 16
-
- friedrich wilhelm nietzsche
- فردریش نیچه
- (و 9 مورد دیگر)
-
نام کتاب:مولوی ، نیچه و اقبال نویسنده: خلیفه عبدالحکیم مترجم: محمد بقائی (ماکان) تعداد صفحه: 233 ✅با وجود تفاوت های اساسی که بین آراء و افکار مولانا و اقبال لاهوری از یک سو و نیچه از سویی دیگر وجود دارد ، به عقیده استاد دکتر محمد بقائی (مترجم کتاب): «انسان برتر مولانا و اقبال همان انسانی است که نیچه با عنوان «ابرمرد» تصویر میکند. با این تفاوت که در اندیشههای نیچه «خدا» جایی ندارد.» مشابهت های زیادی میان نیچه و اقبال(که خود مرید مولاناست)به رغم تفاوتهای چند وجود دارد. هر دو فیلسوف، شاعر، دارای ذهن انتقادی، زبان دان و زبان شناس، صادق و بی ریا، بودند. وجوه دیگر اشتراک این دو بزرگ را، مخالفت با افلاطون و تفکر نوافلاطونی، موافقت با شادی و زندگی، دلپذیر دانستن غم ناشی از عشق، انتقاد از تفکرات دینی زمان خود بوده و و هر دو دارای نظرات وسیعی در باب دین، جامعه، اخلاق، انسان آرمانی، زن، علم، خدا، تعلیم و تربیت، جسم و روح دارند. همچنین است سخن گفتن هر دو از موضع قدرت و مکمل دانستن عقل و عشق. نیچه و اقبال هر دو دارای خط فکری مشخصی بوده اند و هر دو مورد بدفهمی و بالمآل بی مهری قرار گرفته اند. ضمن آن که هر دو مبلغ و ستاینده تلاش و پویایی بوده اند، جنگ را در شرایط خاص توصیه می کرده اند، با دموکراسی یا جمهوریت افلاطونی مخالفت داشته اند، و هر دو در قلمرو عقل و عشق به وضع اصلاحات تازه ای پرداخته اند که ناتوانی زبان در بیان اندیشه هایشان را جبران کند، به موسیقی علاقه داشته اند و از کار رسمی و دولتی روی گردان بوده اند.هر دو مشوق ستیهندگی با محیط و مخالف نظر داروین (داروینیسم اجتماعی) بوده اند و هر دو متفکری غوغایی هستند و در خانواده ای مذهبی تربیت یافته بودند. Molavi Niche Va Eghbal.pdf
-
سلام دوستان گرامی جملاتی از نیچه فیلسوف واندیشمند بزرگ المانی یاد اندیشمندانی که هرکدام به نحوی تاثیری شگرف وژرف براندیشه ها وتفکرات انسانی داشته اند بخیر
- 28 پاسخ
-
- 15
-
- فلسفه
- فردریش نیچه
-
(و 7 مورد دیگر)
برچسب زده شده با :
-
ارتور شوپنهاور فیلسوف سیاهی وحقیقت میخواهیم دراین تاپیک درمورد یکی از معدود فیلسوفان مشهور وتاثیرگذاری که به فیلسوفان سیاه اشتهار یافته اند صحبت کنیم نظرات وارای ارتور شوپنهاور انقدر نافذ وعمیق هست که درهر اندیشه ای توان رسوخ داشته باشد کسی که ملجا فکری فیلسوفی مانند نیچه میشود واولین ناقد که چه عرض کنم کوبنده فلسفه هگل است به هرحال برای اشنایی با این فیلسوف شهیر ونوشته ها واثار او منتظر نظرات ونوشته های شما دوستان عزیز هستیم
-
((آدم دوستاشو بسیار سختر از دشمنانش میبخشه)) این حرفی از فریدریش نیچه هستش آیا این طور نیست؟ اگر نه چرا نه؟ .....من خودم چندین تجربه دارم ....بهترین دوستم سه سال پیش حرفی رو بهم زده که هنوزم هروقت به یادم میلد ناراحت میشم ولی خیلی بدترشو همکلاسیم بهم گفت ولی همون موقع انداختمش زباله دانیه حرفای بدون مالیات اگر قبول دارید چرا تو زندگیمون این حرفو به کار نمیبریم چرا پیش عزیزترین کسانمون کمتر کلماتو سبک سنگین میکنیم !؟
-
مقاله بررسی ساختار مسکن در روستاهای همدان
Mohammad Aref پاسخی ارسال کرد برای یک موضوع در مقالات معماری
تصویر: نمایی از یک خانه روستایی در کوزره از بخش قهاوند شهرستان همدان (منبع : وبلاگ کوزره) مسکن از جمله نیازهای اساسی زندگی اجتماعی است که انسان برای آسایش و آرامش پس از کار و برای بدست آوردن نیروی جسمی و فکری دوباره به آن نیاز دارد.«مسکن با مسایل مربوط به محیط طبیعی، نوع معیشت، شکل خانه و سیر زندگی اجتماعی پیوند خورده و از سویی ذوق هنری،معیارهای اجتماعی، بنیادهای خانوادگی و خویشاوندی ،سنتها و عقاید و پندارها و باورهای درونی انسان، در هر گوشه کره خاکی بر آن طرح خاصی بخشیده است. ساخت خانه در روستاها در امتداد پاسخ گویی به همین نیازها و باآگاهی به آنها توسط خود روستاییان طراحی و اجرا می شود.ساخت خانه در روستاها از سنتی عامیانه سرچشمه می گیرد و این سنت عامیانه همان سنت بلاواسطه و ناخودآگاهی است که در بطن یک فرهنگ مردمی جریان دارد و به گونه ای معنوی و مادی و متاثر از نیاز های و ارزشهای مربوط به آنها و بر مبنای خواستها و آرمانهای آنها شکل می گیرد». دانلود مقاله-
- 1
-
- فنون خانه سازی
- مقاله مهندسی معماری
- (و 21 مورد دیگر)
-
چنین گفت زرتشت نام کتابیاست که فریدریش نیچه فیلسوف زبان و فرهنگشناس آلمانی آنرا نگاشتهاست. این کتاب حالت داستانگونه دارد و قهرمان اصلی آن شخصی به نام «زرتشت»* است. نیچه در این کتاب عقاید خود را از زبان این شخصیت بیان داشتهاست. نیچه، چنین گفت زرتشت را «کتابی برای همه کس و هیچ کس» هم نامیدهاست. دانلود
- 1 پاسخ
-
- 2
-
- چنین گفت زرتشت
- چنین گفت زرتشت اثر نیچه
-
(و 3 مورد دیگر)
برچسب زده شده با :
-
بررسی آرا و اندیشه های شوپنهاور نسرین پورهمرنگ آرتور شوپنهاور در سال 1788 در شهر دانتزیگ یا گدانسك فعلی در آلمان متولد شد. بنا به خواست خانواده قرار بود بازرگان شود و در تجارت بینالمللی فعال شود، اما او به سراغ درس و دانشگاه و علم و تحقیق رفت. پیش از رسیدن به سی سالگی كتابی به نام جهان همچون اراده و نمایش نوشت و منتشر كرد كه زیربنای همهی اندیشههای او را در طی سالیان بعدی زندگیاش تشكیل داد. او پس از كانت پا به عرصهی جهان اندیشهها میگذارد، بدیهی است كه متاثر از كانت باشد و ابتدایش را از آرای كانت بیاغازد. هر چند كه خود صاحبنظر است و در جریان فلسفهی غرب جایگاهی استوار مییابد. دربارهی آیین هندو و بودا صاحبنظر است و آنجا كه از یگانگی عالم ذات یا حقیقت مطلق صحبت میكند نزدیكی بسیار به اصول هندو پیدا میكند. به مشابهت های اندیشههای غربی و شرقی اشاره میكند و جایگاه برجستهیی را در عالم هستی به هنر اختصاص میدهد. در دستگاه فكری شوپنهاور دو موضوع عمده وجود دارد؛ فنومنها و نومنها؛ قلمرو پدیدارها و قلمرو ذات معقول یا ذات مطلق یا حقیقی. این دو قلمرو برپایهی تعریفی از شناخت بنا شدهاند؛ تعریفی كه او از كانت گرفته است؛ اما این دو قلمرو به چه معنا میباشند؟ اشاره شد كه او ابتدایش را از كانت میآغازد. مقدمات كانت را مسلم میشمارد و معتقد است كه درك انسان از جهان و آنچه در آن موجود است مقید به زمان و مكان است. بدون این دو قید شناخت امكان پذیر نیست. به عبارتی توانمندی انسان به گونهیی است كه شناخت را تنها از طریق نسبتهای زمانی و مكانی و رابطهی علمی و معلولی حاصل میكند. وجود این نسبتها تجربهی خاصی را سبب میشود، اما این بدین معنا نیست كه اشیأ همانگونه كه به درك انسانها در میآیند نیز در ذات خود وجود داشته باشند. چه بسا كه اشیأ فینفسه جدا از آنچه به ما مینمایند وجود داشته باشند. شوپنهاور نیز به پیروی از كانت این دو قلمرو را یكی كه مقید به نسبتهای زمان و مكان و رابطهی علی و معلولی است قلمرو پدیدارها و یا فنومنها مینامد و آن دیگری كه در واقع ذات این قلمرو است و مستقل از نسبتهای نامبرده شده، قلمرو ذات معقول یا ذات مطلق یا نومنها مینامد. اگر بخواهیم این دو قلمرو را با مبحث وجود مطابقت دهیم این تطبیق ما را به ایدهی جهان مُثلی افلاطون نزدیك میكند. نومن ذات مطلق و ذات حقیقی است در حالی كه فنومن سراب و حبابی بیش نیست. كانت معتقد است كه به بدست آوردن شناخت دربارهی این ذات حقیقی برای انسان امكانپذیر نیست در حالی كه شوپنهاور از طرقی سعی میكند تا حدودی به این شناخت برسد. شوپنهاور عدم وجود نسبت علی و معلولی و زمان و مكان را برای ذات اشیأ دلیل بر پكپارچگی و وحدت آنها میداند. آنچه سبب تفاوت و تمیز گذاشتن بین اشیأ میشود وجود همین رابطههای نسبی است. اما اگر واقعیت زیربنایی فارغ از این نسبتها باشد آنگاه باید آن را واحد و یكپارچه به حساب آورد. شوپنهاور این واحد یكپارچه را همانگونه كه در ادامه بدان پرداخته خواهد شد انرژی میپندارد. اعتقاد شوپنهاور به عدم وجود انقسام و افتراق در ذات عالم او را به اصول آیین بودا و هندو نزدیك میكند. در آیین هندو و بودا نیز اینگونه بیان میشود كه جهانی كه به مشاهدهی ما در میآید اگر چه سرشار از تنوع و گونهگونی است اما در پس آن هر چه هست وحدت و یكپارچگی است. البته این مشابهت بدین معنا نیست كه شوپنهاور آرایش را از این دو مذهب اخذ كرده است. سنت فلسفی او ادامهی سنت فلسفی غرب است كه با دكارت، اسپینوزا، لایب نیتس، لاك، باركلی، هیوم و كانت آغاز شد و با شوپنهاور ادامه یافت. گفته شد كه شوپنهاور بر خلاف كانت در جست وجوی راهی بود كه شناختی از عالم ذات یا قلمرو حقیقی به دست آورد. او با اشاره به تحلیل نظر كانت كه معتقد بود شناخت تنها از طریق حواس به دست میآید این ایراد را مطرح میكرد كه این شناخت دستكم در یك مورد صادق نیست و آن شناخت انسان از خودش و از درون خودش است. اگر چه انسان قسمتی از وجودش را از طریق حواس خود میشناسد اما شناختی كه از درون خود به دست میآورد ارتباطی به حواس ندارد و شاید این نوع معرفت راهی باشد برای كسب معرفت از عالم ذات یا عالم حقیقت. اما این شناخت چگونه امكانپذیر است؟ انسان چگونه میتواند با مدد گرفتن از شناخت درونی خود سرشت واقعی دنیای پدیدارها را بشناسد؟ شوپنهاور از اراده سخن به میان میآورد. اراده نه به مفهومی كه ما در گفتار روزمره به كار میبریم بلكه به معنای باطن حركات جسمانی، چیزی كه میتوان به جای آن از نیرو یا انرژی نیز نام برد .او همهی حركات بدنی را ناشی از اراده میداند. همهی انگیزشها و سائقهای درونی را كه هدفش هستی و زندگی و عرض اندام است را اراده مینامد. وی معتقد است آنچه در عالم فنومن یا پدیدارها به تجلی در میآید انرژی است. یعنی ذات مطلق یا جهان نومن در عالم پدیدارها به صورت انرژی به جلوه در میآید. البته در برداشتهایی كه بعدها از واژهی ارادهی شوپنهاور شد سوءتعبیرهای فراوان رخ داد. او هشدار داده بود كه منظورش از اراده عمد و آگاهی نیست ،یا حتی انرژی همراه با عمد و آگاهی. او سرتاسر جهان آلی و غیرآلی (با جان و بیجان) را تجلی اراده میداند. از پرت شدن یك سنگ تا اعمال انسانی، از حركت ماه و زمین به دور خورشید تا نورافشانی و اشتعال خورشید، تا همهی وقایع طبیعی بر روی زمین. هر حركت و قدرتی حاوی اراده است. شوپنهاور خود میدانست كه واژهی اراده ممكن است بدفهمی ایجاد كند اما از انتخاب آن گریزی نداشت، میگفت هر واژهی دیگر نیز ممكن است بدفهمی ایجاد كند، چون عالم نومن شبیه هیچ چیز نیست. بنابراین اطلاق هر واژه با مفهوم عادی آن اشتباه گرفته خواهد شد. شوپنهاور پس از تشریح دیدگاه خود دربارهی جهان پدیدارها و بنیاد و زیرلایهی مابعدالطبیعیاش، سخت بر آن میتازد و جهان پدیدارها را جایگاهی مخوف و پر از ظلم و ستم معرفی میكند كه لحظهیی از این ظلم و ستم خلاصی ندارد. تبعاً وقتی جهان پدیدارها كه نمونه و مثالی از قلمرو ذات مطلق است چنین رعبآور است ،قلمرو ذات مطلق مخوفتر و نفرتانگیزتر است. شوپنهاور فیلسوفی است به غایت بدبین كه به دنیا نیامدن را بهتر از آمدن میداند هر چند كه او پناه آوردن به هنر و زیبایی و اشتغال به هنر را برای گریز موقت از كابوس و وحشت جهان فنومنها و نومنها توصیه میكند. به عقیدهی شوپنهاور تنها در هنگامهی خلق اثر هنری و یا شناخت زیبایی است كه انسان از خودش آزاد میشود و از بار گران اراده شانه خالی میكند. انسان به اثر هنری به دیدهی سودجویی نمینگرد، برای كشف و درك زیباییها به آن مینگرد. هم از این رو میتوان به هنر به عنوان امكانی برای درك و شناخت سرشت حقیقی امور نگریست. هنر امكانی است برای شناخت نه وسیلهیی برای بیان. همانگونه كه پیشتر اشاره شد ذات مطلق یا نومن به نظر شوپنهاور، غیرمنقسم و از واحدی یكسان تشكیل یافته است. از این رو ذات و سرشت نهایی آدمیان نیز از چنین وحدت و همسانی برخوردار است. همین وحدت و همسانی ایجاب میكند در عرصهی پدیدارها و واقعیت عملی بر یكدیكر مهر بورزند و شفقت روا دارند، چرا كه وقتی سخن از همسانی و یكپارچگی است هر آسیبی كه به دیگری روا داریم برخود روا داشتهایم و از اثرات سوءاش خود نیز آسیب و گزند میبینیم. تنها با رحم و شفقت است كه میتوانیم بر دشواری ارادهیی كه بر ذات مطلق حاكم است و آن را به وجودی نفرتانگیز تبدیل كرده است غلبه یابیم. شوپنهاور ذات مطلق را یكسره شر و پلیدی میپندارد و جهان پدیدارها كه نیز جلوهیی از آن است از چنین پلیدی بینصیب نیست. به همین قیاس انسان و ذات مطلق او از چنین ویژگی برخوردار هستند. آیا در چنین شرایطی وحدت با این ذات مطلق میتواند خیر و نیكی و رحم و شفقت به بار آورد. این نكتهیی است كه منتقدان فلسفهی شوپنهاور بر او خرده گرفتهاند و او را دچار تناقض گویی دانستهاند. یا باید آن شر و پلیدی مطلق را دچار ایراد دانست یا این وحدت را، در غیر این صورت به تناقضی برخواهیم خورد كه برای یكدستگاه فلسفی چندان خوشایند نیست. نكتهی دیگر اینكه شوپنهاور میخواهد با كمك اخلاق و رحم و شفقت، بر ذات و اراده غلبه یابد، یعنی با وحدت با اراده، و با كمك اراده، اراده را نفی كند و این امری است كه شدنش دشوار مینماید. اما شوپنهاور آن را شدنی میداند و پشت پازدن به دنیا را برای نفی و غلبه بر اراده ضروری میشمارد. هم از این رو میتوان بین عقاید شوپنهاور و ادیان آسمانی از جمله مسیحیت شباهتهایی جست .اما آنجا كه سخن از ذات مطلق میشود او و ادیان آسمانی راهشان از یكدیگر جدا میشود. هر چند كه در جاهایی به مذهب بودا نزدیك میشود. آنجا كه سخن از فنا و ناپایداری جهان پدیدارها و لزوم رویگردانی از آن سخن میگوید. همین رویگردانی از اراده سخنی است كه بعدها مورد توجه نیچه و فروید قرار میگیرد . نیچه خود به قدر و اهمیت شوپنهاور معترف بود و از او به عنوان فردی كه از مستقل اندیشیدن هراسی ندارد و به سطح امور قانع نیست و به عمق و زیر سطح نفوذ میكند یاد میكرد. نیچه نیز از تبعیت عقل از اراده سخن به میان میآورد، آنجا كه از ارادهی معطوف به قدرت سخن میگوید. اما «نه گویی» شوپنهاور به زندگی را سخت مورد سرزنش قرار میدهد و اظهار میدارد كه باید به زندگی «آری» گفت آن هم با تمام وجود. اما اینكه آیا در عمل نیچه به زندگی «آری» گفته است پرسشی است كه پاسخش به نظر «نه» میآید تا «آری».