رفتن به مطلب

جستجو در تالارهای گفتگو

در حال نمایش نتایج برای برچسب های 'نقد فیلم موتورهای مقدس holy motors'.

  • جستجو بر اساس برچسب

    برچسب ها را با , از یکدیگر جدا نمایید.
  • جستجو بر اساس نویسنده

نوع محتوا


تالارهای گفتگو

  • انجمن نواندیشان
    • دفتر مدیریت انجمن نواندیشان
    • کارگروه های تخصصی نواندیشان
    • فروشگاه نواندیشان
  • فنی و مهندسی
    • مهندسی برق
    • مهندسی مکانیک
    • مهندسی کامپیوتر
    • مهندسی معماری
    • مهندسی شهرسازی
    • مهندسی کشاورزی
    • مهندسی محیط زیست
    • مهندسی صنایع
    • مهندسی عمران
    • مهندسی شیمی
    • مهندسی فناوری اطلاعات و IT
    • مهندسی منابع طبيعي
    • سایر رشته های فنی و مهندسی
  • علوم پزشکی
  • علوم پایه
  • ادبیات و علوم انسانی
  • فرهنگ و هنر
  • مراکز علمی
  • مطالب عمومی

جستجو در ...

نمایش نتایجی که شامل ...


تاریخ ایجاد

  • شروع

    پایان


آخرین بروزرسانی

  • شروع

    پایان


فیلتر بر اساس تعداد ...

تاریخ عضویت

  • شروع

    پایان


گروه


نام واقعی


جنسیت


محل سکونت


تخصص ها


علاقه مندی ها


عنوان توضیحات پروفایل


توضیحات داخل پروفایل


رشته تحصیلی


گرایش


مقطع تحصیلی


دانشگاه محل تحصیل


شغل

  1. spow

    نقد فیلم موتورهای مقدس Holy Motors

    نقدی بر فیلم موتورهای مقدس Holy Motors موتورهای مقدس: مرثیه ای در سوگ سینما فیلمروز، زرتشت کاشفیان - "موتورهای مقدس" آخرین ساخته ی لئوس کاراکس، فیلمساز کمکار فرانسوی، یک تجربه ی ناب سینمایی است. فیلمسازهای زیادی به بهانه های مختلف در وصف و رسای سینما فیلم ساخته اند، گاهی به شکلی شدیدا سانتی مانتال (سینما پارادیزو) گاهی نوستالژیک ("رقص در باران"،" آرتیست") یا گاهی حتی تراژیک ("بلوار سانست")، "موتورهای مقدس" اما شاید شکل مرثیه را به خود بگیرد؛ مرثیه ای سورئال بر سینمای مدرن. فیلم شکل ساختاری جالبی دارد. داستان با مقدمه ای به شدت جذاب آغاز می شود، مقدمه ای که به خواب می ماند: مردی از خواب بیدار می شود، صدای دریا را می شنود، دری مخفی در اتاقش پیدا می کند که به سالن سینمایی راه دارد که همه تماشاگرانش خواب اند. او از بالا به تماشای فیلم می ایستد و در این حین در راهروی بین صندلی ها سگ هایی بزرگ و پیر و عجیب راه می روند.این مقدمه که به موخره ی بامزه ای با لحنی شاید به همین شدت سورئال منتهی می شود بقیه ی فیلم را انگار در خودش دارد. یعنی در ادامه داستان در روندی خود ارجاع دهنده در همان سینمایی که همه بیننده هایش خواب اند (که احتمالا من و شما مصداقش هستیم) آغاز می شود. بخش مرکزی داستان اما از شکلی اپیزودیک برخوردار است. کاراکس هوشمندانه عنصر لیموزین را وارد داستان کرده که رفت و برگشت های مکرر به ماشین به مصابه ی موتیفی تکرار شونده و در نتیجه ساختاری، در داستان به کار گرفته می شود. آقای اسکار باید در طول روز در جاهای مختلف شهر نقش هایی را بازی کند. او سوار بر لیموزین و به کمک راننده ی پیر و فرتوتش در پاریس می گردد و نقش هایی را بازی می کند که انگار بخشی از زندگی اند. جدا از مفاهیم استعاری ای که چنین روند پیچیده ای با خود به همراه می آورد، فیلمساز آنقدر هوشمند بوده که آشکار شدن بخش های مختلف داستان را آنچنان با حوصله و به مرور انجام دهد که تماشاگر تا به آخر درگیر فیلم باقی بماند. البته اینجا از قصه به شکل کلاسیکش خبری نیست و همین امر باعث شده تا کاراکس حقه جالبی رو کند. او آگاه بوده که چیزی که در مرحله اول برای تماشاگر مهم است درک موقعیت کلی و شمای شخصیت ها در دنیای عجیب و غریب داستان است و برای همین بارها و بارها ما را مجبور به حدس زدن درباره ی شکل واقعی حوادث و آدم ها می کند و هر بار تعجبمان را بر می انگیزد و حدس هایمان رد می شود. این روند تعلیق گونه برای فیلمی که به شکل خام شخصیت و داستان ندارد عملا فیلم را از ورطه کسل کنندگی نجات داده است. مثالش بارها در طی فیلم تکرار می شود؛ در همان ابتدا حدس می زنیم این تاجر همان آقای اسکار واقعی است که شاید شغل اصلیش را مخفی کرده، با دیدن او که مثل یک مرد خانواده به دنبال دخترش بعد از مهمانی می رود فکر می کنیم شاید این خود واقعیش بوده، در ادامه حدس می زنیم که وقتی او خارج از ماشین کشته شد این اتفاقی واقعی است، در حالی که جزو سناریویی که باید بازی می کرده بوده اما وقتی اعتمادمان به شکل ماجراهای خارج از ماشین صلب می شود اپیزود معشوق قدیمی را میبینیم که مرگش انگار تاثیری عمیق و خارج از شکل کلی ماموریت ها می گذارد و از سناریوی از پیش آماده شده تبعیت نمی کند. کاراکس این کار را در خود ماجراهای ماموریت های اسکار هم ادامه می دهد. از طرفی او با هر ماموریت به ژانر و شکلی از سینما می پردازد و از طرف دیگر در هر کدام از این خرده داستان ها باز هم سعی دارد تماشاگرش را متعجب و بعضا شوکه کند و روند منطقی روایت را زیر سوال ببرد. از این حیث "موتورهای مقدس" به راحتی می توانست فیلمی ضد سینما هم محسوب شود اگر شاید این ساختار خودش در شمایی سمبلیک قرار نمی گرفت. در واقع ما همه فیلم را در همان سینمای ابتدایی میبینیم، سینمایی که دیگر تماشاگر واقعی ندارد و اسکار هم در نقش هایی بازی می کند که دوربینی برای ضبطشان موجود نیست. همه چیز حالا از عشق صرف سرچشمه میگیرد. وقتی مرد اسرار آمیزِ لیموزین از اسکار می پرسد برای چی هنوز این کار را ادامه میدی، می گوید: عشق به اجرا. نکته ی مهم دیگری که وجه سمبلیک فیلم را زیاد می کند خودآگاهی عامدانه مشخص فیلم از ساختارش است. مثلا درست در مرکز فیلم یکی از ماموریت های اسکار دادن آنتراکت با نواختن موسیقی است. در چند جای مختلف، بخش هایی از فیلمی صامت و قدیمی را میبینیم که یاد آور شکل سابق سینما است (از این لحاظ فیلم شباهت هایی هم با "پرسونا" شاهکار برگمان پیدا می کند). استفاده از موسیقی مثلا برای اپیزود "قبرستان" و چند جای دیگر، آنقدر اغراق شده است که مثل نوعی یادآوری می ماند. درواقع به کمک موسیقی، فیلم های اکسپرسیونیستی آلمانی را به یاد بیننده می آورد. این شکل در استفاده از هتل قدیمی و نوستالژیک یا بخش Motion-capture و وارد کردن موی دماغ به دستگاه برای بازکردنِ در، هم وجود دارد. Holy-Motors-Sacred-film-for-a-comebackکاراکس اما با مفاهیم زیادی در این اثر استعاری اش بازی می کند. هویت اولین نمونه ی آن است. اگر ما چیزی از خود واقعی آقای اسکار نمی دانیم برای این است که دیگر خود واقعی او وجود ندارد. این کد به انواع گوناگون در طی فیلم به ما داده می شود. مثلا او موقع غذا خوردن یا در بین قرارهایش و موقع استراحت، با تلویزیون خیابان های پاریس را تماشا می کند. او آنچنان از خود دور شده که واقعیت برایش شکل جذابتری دارد. این را در قسمتی که سردش شده و راننده برایش آتش انیمیشنی را روشن می کند تا خودش را گرم کند هم میبینیم. هویت اسکار بارها در قرارهایش هم به بازی گرفته می شود. در اپیزودی میبینیم که کسی را می کشد و بعد با گریم سعی دارد جنازه را شبیه خودش کند اما جنازه، که حالا شبیه او است با آخرین توان هایش، پیش از مرگ، چاقویی به او می زند، درست همان جایی که او در ابتدا زده بود، اتفاقی که شاید شکل شاعرانه اش مثل چاقو خوردن در آینه باشد! یا حتی بخشی که مرد تاجر به دست اسکار کشته می شود؛ مرد تاجری که در ابتدای فیلم خود اسکار نقشش را بازی می کرد. کاراکس بعضی عناصر را هم در فیلمش قرار داده تا با ارتباط همگونشان شکل امروزی سینما را به نقد بکشند. جدا از تماشاگران خواب که پیام مشخصی دارند، نمایش سگ های عظیم و لیموزین ها و استفاده از سازی مثل آکاردئون در ارتباطی مستقیم ولی سمبلیک با خود کاری که اسکار انجام می دهد قرار می گیرند: سینما. سینمایی که اسکار از آن زده شده چون دلش برای دوربین های سنگین تنگ شده، دوربین هایی که دیده شوند. او مشخصا طرفدار اینگونه چیزها است و این البته شاید تنها وجه شخصیتی اسکار است که از آن چیزی میدانیم. در این عصری که همه چیز به سمت کوچک تر و نامریی شدن پیش می رود، از ماشین ها و دوربین های فیلمبرداری گرفته تا حتی سگ ها، آدم هایی مثل اسکار و دوستانش محکوم به مرگند مگر اینکه جزوی از صنعت شوند. بازیگری و به خصوص سینما را تبدیل به نوعی ارائه ی خدمات کنند و نه شکل خاصی از هنر. دوربین کارگردان برای همین مرتبا حرکت لیموزین در خیابان های پاریس را نشان می دهد؛ این ماشین مسخره غول پیکر در کنار دیگر ماشین های جمع و جور و کوچک، احمقانه و طنز به نظر می رسد. سگ های سالن سینما با سگ خود مرد که کوچک است هم در تضاد قرار میگیرد. جالب همین است که اصلا انگار سالن سینما در ابتدای فیلم بازکشف می شود، شاید مثل مقبره ی فراعنه. با تمام این وجود جدا از نگرانی فیلمساز برای سینما، فیلم او بیش از هر چیز درباره اجرا است. بازیگری و هنر اجرا که امروز دیگر واقعا هنری تحقیر شده و سطح پایین در نظر گرفته می شود، از طرفی نمایش جالب و فوق العاده ای در طول فیلم دارد و اصلا نمایش هنرمندی بازیگر انگار این ساختار را می طلبیده. در واقع ما از طرفی اسکار را میبینیم که با چه مهارتی در قامت آدم هایی با جنسیت ها و سنین مختلف در می آید و بازی می کند و از طرفی دیگر میبینیم که هنر او تبدیل به سرویسی خدماتی شده و در حقیقت مثل صحبت پایانی بین ماشین ها او هم به خاطر دیده شدن زیادی در حال از بین رفتن است. استفاده از بازیگر هم مثل استفاده از لیموزین که دیگر امروزه به مراسم عروسی ختم شده به سرویس هایی به شرکت های بزرگی که با وجود گرفتن زندگی و هویت مشخصش از او به خاطر لذت نبردن از اجرا،مورد انتقاد هم قرارش می دهند، محدود گردیده است. در این میان تماشای بازی دنیس لوانت در نقش اسکار شگفت آور است. او بازی حیرت انگیزی از خود ارائه داده و با وجودیکه در فرانسه بازیگر نسبتا مشهوری است، این احتمالا شاه نقش دوران بازیگری او باقی خواهد ماند. او هم درست مثل اسکارِ فیلم (که چه اسم کنایی ای هم دارد) بازیگر است و از چهره جذابی هم بهره نبرده در نتیجه انتخابی شاید از او بهتر برای نقش وجود نداشته است. اجرای او هم درست مثل اجزای دیگر فیلم در روندی فرامتنی و در عین حال خود ارجاع، هم شکل صحیحی از بازی است و هم خود بازیگر فیلمی که میبینیم درست مثل بازیگر داستانِ فیلم است. شکی نیست که "موتورهای مقدس" فیلم بسیار سختی است که البته این پیچیدگیِ مشخصا عامدانه، کاملا به هدفش می رسد و تماشاگرش را از طرفی مجذوب می کند و از طرفی به فکر می برد. فیلم کاراکس فیلمی دیوانه است که دیوانه بودنش در استفاده از انواع رویکرد های مختلف روایتی و غیر روایتی، بدیع یا کهنه، در جهت ساخت مرثیه ای است که پریشان حالی و از بند گسیختگیش فقط با خود هنر مبدا برابری می کند. طبیعی است که "موتورهای مقدس" مورد توجه قرار نگیرد و حتی در کن هم جایزه آنچنانی بدست نیاورد. این فیلمی به شدت رادیکال شاید حتی در ردیف اثاری مثل "پرسونا" یا "هشت و نیم" است، از طرفی سرشار از انرژی و زندگی و از طرفی استعاری، عجیب، نا آشنا و به همین دلیل به شدت جذاب است. "موتورهای مقدس" با این اسم غریبش که انگار از وسط شعری از آلن گینزبرگ بیرون آمده، شاید بی منطق، بی هدف یا از هم گسیخته به نظر آید، اما با دقت در ساختارهای لایه لایه آن می توان سنخیتش با دنیای امروز را درک کرد و اهمیت فیلم را دریافت.
×
×
  • اضافه کردن...