چند وقت پیش در یکی از تاپیک ها با آرخا بحثی در مورد نخبگان علمی ایرانی در تاریخ انجام دادم. صحبت های آرخا و حُسن همزمانی بحث من با وی با خواندن کتاب جامعه شناسی نخبه کشی توسط من باعث شد که بار دیگر این سوال برایم پیش بیاید که چرا نخبگان ایرانی در طول تاریخمان، گذری آمده اند و خاموش شده اند و پژوهشهایشان ماند و در جامعه ی ایرانی کسی آنها را برای به کار بردن نتایجشان تحویل نگرفت، اما نخبگان غربی نه در دوره ی خاص بلکه در دوران تاریخی شان به طور عام، همچنان ماندند و پژوهش هایشان کاربردی شد.
به قول بزرگواری فرق میان دانشمندان ایرانی و اروپایی مانند تفاوت میان شهاب و ستاره است... یکی گذری آمده و رفته و دیگری مانده و همچنان نور داده...
در کنار نخبگان علمی، نخبگان سیاسی نیز، از این اتفاقات دور نبوده اند... در دو سده اخیر برخی از نخبگان سیاسی ایران می خواسته اند در ساخت و بافت جامعه ای که بر صدر آن قرار می گرفته اند اصلاحاتی بکنند و تغییراتی دهند. گرچه اینان در وجدان تاریخی توفیقاتی به دست آوردند و نامشان به نیکی بر صفحه روزگار برجا ماند اما خود قربانی خواست ها و بستر نامساعد اجتماعی شدند. نمونه بارز آن میرزا تقی خان امیر کبیر است و پیش از او میرزا ابوالقاسم قائم مقام و پس از او دکتر محمد مصدق. این سه تن نه در خواست و اراده تنها بودند و نه در نتیجه ای که عایدشان شد...
گرچه در این باره خود به نتایجی رسیده ام. اما هدف این جستار آن است که :
نظرات دیگران دانسته شود.
نقدی بر پاراگرافهای بالا داده شود
و در نهایت یک نتیجه گیری منطقی و نه شهودی بر پایه استدلال های صحیح به دست آید.
درود.