رفتن به مطلب

جستجو در تالارهای گفتگو

در حال نمایش نتایج برای برچسب های 'نامه ای برای تو.....میسپارمش به باد...'.

  • جستجو بر اساس برچسب

    برچسب ها را با , از یکدیگر جدا نمایید.
  • جستجو بر اساس نویسنده

نوع محتوا


تالارهای گفتگو

  • انجمن نواندیشان
    • دفتر مدیریت انجمن نواندیشان
    • کارگروه های تخصصی نواندیشان
    • فروشگاه نواندیشان
  • فنی و مهندسی
    • مهندسی برق
    • مهندسی مکانیک
    • مهندسی کامپیوتر
    • مهندسی معماری
    • مهندسی شهرسازی
    • مهندسی کشاورزی
    • مهندسی محیط زیست
    • مهندسی صنایع
    • مهندسی عمران
    • مهندسی شیمی
    • مهندسی فناوری اطلاعات و IT
    • مهندسی منابع طبيعي
    • سایر رشته های فنی و مهندسی
  • علوم پزشکی
  • علوم پایه
  • ادبیات و علوم انسانی
  • فرهنگ و هنر
  • مراکز علمی
  • مطالب عمومی

جستجو در ...

نمایش نتایجی که شامل ...


تاریخ ایجاد

  • شروع

    پایان


آخرین بروزرسانی

  • شروع

    پایان


فیلتر بر اساس تعداد ...

تاریخ عضویت

  • شروع

    پایان


گروه


نام واقعی


جنسیت


محل سکونت


تخصص ها


علاقه مندی ها


عنوان توضیحات پروفایل


توضیحات داخل پروفایل


رشته تحصیلی


گرایش


مقطع تحصیلی


دانشگاه محل تحصیل


شغل

  1. spow

    نامه ای برای تو.....میسپارمش به باد...

    سلام دوستان عزیز:icon_gol: نامه ای برای تو.....میسپارمش به باد... سلام مهربانم، چوب خط روز هاي بي تو بودن که پر شد، نامه اي برايت نوشتم، نامه اي براي تو و براي اين عکس ميان قاب و براي اين تپش کهنه در سينه. نامه ام را ميسپارم به دست باد .ببرد آنسوي تمام اين ديوار ها ،اين جاده ها ،اين روز ها ...اصلاً ببرد ،آن سوي تمام نمي دانم هايي که دستانم را و دستانت را از هم جدا کرده اند... باد مي داند،خوب مي داند،يادت نيست مگر؟ خودش بود که آن روز لحظه اي قبل از غروب, باد بادکم را از بندش رها کرد و به دست آشفته موهايت سپرد. حالا که گفتم يادم آمد،بايد روي پاکت بنويسم : ''برسد به دست دختري که باد موهايش را شانه ميزند.'' آخر خانه ات را که نميدانم،روزي در پي بادبادکي دوان بودم که تلاقي نگاهت راه بر پاهاي برهنه ام بست. اصلا مينويسم: ''برسد به دست همان نگاه''...همان نگاهي که آيينه اميدم بود و نويد فردا هايي روشن، فردا يي که تلاقي آرزو هايمان بود،و کور سوي فانوسي در مسير اين راه تاريک . فردا ... فردا... فردايي که هنوز در راه است! امّا نه،اين دو خط نامه که جاي اين حرف ها نيست، همين لبخند پشت قاب عکس هم با من قهر ميکند،اگر دوباره قصه دلتنگي از نو تازه کنم.بگذار اصلاً از ميهمانيم بگويم: جاي تو خالي ،چند وقت پيش بود که تکرار اين روز هاي بي خاطره را جشن گرفتم؛ مهماني که نبود, من بودم و قاب عکس تو... سفره اي چيدم در خور مهمان.شمع بود و گل سرخ بود و دو خط دست نوشته. شرمنده مهمانم،که شادي سر سفره ام کم آمد. برکت خدا به سفره تو! اين گناه عاشقيت ما بود که قهر خدا در پي داشت و قحطي نعمت. چه بگويم؟ شاد باد روزگار تو که همين خشکيده لبخند گوشه لبانت, سهم سفره خالي ماست از اين سال هاي بي برکت... جده ام ميگفت:در پس سال هاي خشکسالي،روزي عاقبت, چنان باراني باريدن گيرد، که ديگر حتي نقشي از نشانه ها بر ديوار آجري کوچه باقي نماند . خدايش بيامرزد.ديوار کوچه خاطره ها را که نمي دانم ،اما حياط خلوت خانه ام همان شب خواب باران ديد. باران که چکه چکه بر سقف سفالي خانه مي باريد.دلم به حال کبوتر هاي زير شيرواني سوخت،کز کرده بودند کنار هم...سردشان بود. اما مهربان من فانوس تنهاييم ديگر کورسوي اميدي ندارد نامه ام را به باد ميسپارم ودرگوشش نجوا ميکنم:... بده به اشناي نديده ام برسان به غايبي که هميشه وجودش را با عشق حس کرده ام اما ... دستانم درتنهايي پيچيد ناتوانتر از هميشه فرداي آن شب بود که چوب خط روز هاي بي تو بودن به سر آمد،نامه اي برايت نوشتم. ''ميسپارمش به دست باد'' به نقل از یک جای خوب
×
×
  • اضافه کردن...