جستجو در تالارهای گفتگو
در حال نمایش نتایج برای برچسب های 'ناصر فکوهی'.
3 نتیجه پیدا شد
-
سیاست کالبدی نویسنده: ناصر فکوهی منبع: سایت انسان شناسی و فرهنگ ـ سیاست کالبدی حضور اجتماعی انسان ها، پیش و بیش از هر چیز حضوری فردی، نه در مفهوم فردگرایانه و «سوژه» بلکه در مفهوم کالبدی آن است. انسان ها، جامعه را بر اساس رفتارهایی می سازند و بازتولید کرده و تداوم می بخشند که رفتارهایی کالبدی اند، هر چند که خود و دیگران آنها را در قالب کالبد درک نکرده و حتی کالبدی بودن آنها را فراموش کنند. برای نمونه اگر مفاهیمی بسیار انتزاعی و اخلاقی همچون دوستی، مهربانی، وحشت، کمک رسانی، عدالت، خوشبختی، یا بدبختی و... را در نظر بگیریم، یعنی مفاهیمی که ظاهرا کاملا از سطح مفاهیم بلافصل کالبدی همچون راه رفتن، خوابیدن، بلند شدن، دویدن، ... فاصله دارند، باز هم اگر دقت کنیم می بینیم که تعریف «عملی» و نه «نظری» آنها، باید همواره از خلال وضعیت هایی کالبدی انجام بگیرد: مهربانی پیش از هر چیز در گروهی از حرکات بدنی همچون نوازش و در آغوش گرفتن و بوسیدن و غیره تعریف و فهمیده می شود همانگونه که بی رحمی نیز در حرکات دیگری همچون زخم زدن، مشت کوبیدن، ضربه زدن، فریاد کشیدن و... فهمیده می شود. از همین رو پرسمان (پروبلماتیک) قدرت به مثابه پرسمان اساسی همه جوامع انسانی که به این جوامع نظم داده اند و به این دلیل امکان اجتماعیت یا جامعه بودگی را در آنها فراهم می کنند، بدون شک و تردید و به ناچار باید از خلال تعریف حرکات کالبدی «مناسب» و «لازم » در هر لحظه از حیات مادی انجام گرفته و همین حرکات سپس به افراد «آموزش» داده شود (مفهوم پرورش و تربیت) و سرانجام سازوکارهای دیگری نیز در جامعه وجود داشته باشند که انجام «درست» یا «مناسب» در موقعیت های تعریف شده یا خود انگیخته را در حرکات کالبدی کنترل کنند و بنا بر مورد افراد را با سازوکارهای دیگری تشویق یا تنبیه کنند. به این مجموعه می توان نام «سیاست کالبدی» (Body politics) داد بنابراین یکی از تعاریفی که می توان برای این مفهوم داد این است : سیاست کالبدی، مجموعه ای از سازوکار هاست که در یک جامعه مشخص و در یک مقطع زمانی مکانی معین، کل حرکات کالبدی را تعریف، ایجاد، کنترل، داوری و ارزش گذاری، تولید و بازتولید می کند. برای این کار البته مجموعه ای بی شمار اعم از مجموعه های حقوقی، اقتصادی، سیاسی ، اجتماعی، فرهنگی، زبانی، هنری، و حتی نمادین و نشانه شناختی به کار گرفته می شوند. بخش بزرگی از سیاست کالبدی شکل نامحسوس دارد و افراد به طور ناخودآگاه آن را آموخته، درونی اش کرده و بنا بر آن رفتار می کنند. بخشی از این سیاست نیز شکل آگاهانه دارد و گاه به محور اساسی اعمال یک قدرت سیاسی بدل می شود. رژیم های توتالیتر تمایل شدیدی دارند که قدرت خود را از خلال سیاست های کالبدی سخت به نمایش گذارند، اما تجربه دو قرن اخیر نشان داده است که نظام های دموکراتیک توانسته اند با درونی کردن حداکثر سیاست های کالبدی بیشترین موفقیت را در بازتولید عمومی نظام قدرت و سلطه داشته باشند در حالی که نظام های غیر دموکراتیک برغم موفقیت های محدود و مقطعی بیتشرین ناامی و به دنبال آن بیشترین تخریب را در جوامع خود در این زمینه ایجاد کرده اند. سیاست کالبدی در جارجوبی بزرگتر که در اینجا صرفا بدان اشاره می کنیم از تنظیم رابطه میان جهان بیرونی و جهان درونی (مغز) بر اساس سازوکارای زبان شناختی و شناختی استفاده می کند. بدین معنا که از خلال روابط «نام گزاری» ؛ مکان و رده و جایگاه هر «چیز»، هر رفتار، حرکت ، گفتار و گفتمان تعریف و تعیین می شود: نوعی جبریت در این امر وجود دارد که رولان بارت (در درس افتتاحیه کلژ دو فرانس) بر آن نام «فاشیسم زبان» را گذاشته است: زبان نه تنها به ما حکم می کند چه بگوئیم بلکه حکم می کند چه نگوئیم و فرایند شناختی- زبانی در نهایت به فرایندی حرکتی – کنشی و باز هم پیشرفته تر به فرایندی استراتژیک تبدیل می شود که از مفهوم سیاست کالبدی که بدان اشاره شد دور نیست. فرایند در اینجا از خلال گروهی از مفاهیم عمل می کند که مهم ترین آنها مفهوم طبقه بندی (classification)، مفهوم رده شناسی(taxonomy) و مفهوم بازنمایی(representation) است. در انسان شناسی، کلود لوی استروس بیش از هر کس توانسته است به دنبال سنتی که بی شک با جیمز فریزر آغاز شده است، به اوجی نظری در مفاهیم طبقه بندی و رده شناسی برسد، بدین ترتیب که نشان دهد این فرایندها بر اساس «نظام مند» کردن ساختاری بی نظمی در جهان بیرونی بر روی الگو های دو تایی زبان (بالا/پایین، راست/چپ، سیاه/سفید...) انجام می گیرد. به گونه ای که بتوان پس از تعیین زوج اولیه به سراغ ترکیب آن با زوج های دیگر رفت و ساختارهای پیچیده ای را ایجاد کرد که در نهایت از منطق ساختار اولیه تبعیت می کنند. بدین ترتیب است که در نهایت برای مثال در روایت های داستانی کلاسیک، همواره به دو مفهوم خیر و شر و قهرمان و ضد قهرمان می رسیم. در مفهوم بازنمایی، جای آن هست که از هانری لوفبور فیلسوف شهرشناس و انسان شناسی فرانسوی نام ببریم که تاکیدش بر تفاوت ماهوی و شکلی میان واقعیت بیرونی و واقعیت بازنمایانده شده شناختی (در مغز) است که او نیز به این ترتیب به باز شکل گیری و باز تفسیر واقعیت بر اساس طبقه بندی ها و رده شناسی های پیشینی می رسد. اینجاست، که نظم سیاسی وارد کار می شود و نظام مندی بر اساس استفاده و طبعا سوء استفاده از نظام های زبان شناختی و شناختی می تواند سیاست های کالبدی هدایت کننده و دستکاری کننده و ایدئولوژیک را به نظام اجتمای تحمیل کند بدون آنکه لزوما ضمانتی برای درونی شدن این سیاست ها وجود داشته باشد. فرایندهای سیاسی گوناگون بر اساس روش های به کار برده شده در این زمینه موفق تر یا ناموفق تر هستند و بنابراین سیاست های کالبدی می تواند به تعداد زمان/ مکان های مورد بحث متفاوت باشند.
-
- 2
-
- body politics
- ناصر فکوهی
-
(و 1 مورد دیگر)
برچسب زده شده با :
-
معرفی کتاب «گفتوگوهایی دربارة انسان و فرهنگ» از ناصر فکوهی
Neutron پاسخی ارسال کرد برای یک موضوع در علوم اجتماعی
دیالکتیک اجتماعی: گفتوگوهایی دربارة انسان و فرهنگ، ترجمة ناصر فکوهی، نتشارات فرهنگ جاوید، چاپ اول 1389. 1 از دیرباز سنت گفتوگو جایگاه رفیعی در حوزة فلسفه داشته که قدمت آن به زمان ارسطو برمیگردد. اما جایگاه گفتوگو در علوم اجتماعی بهمثابه یک تکنیک و روش، زاییدة قرن بیستم است. کتابهایی که به روش گفتوگو تنظیم میشوند، ارزش و اعتبار علمی دارند، زیرا پرسش و پاسخ، مبتنی بر یکی از روشهای تحقیق، یعنی روش «دلفی» است. در این روش، اطلاعات از طریق توزیع پرسشنامههایی در بین افراد و بازخورد کنترلشدة پاسخها و نظرات دریافتی، جمعآوری و سپس طبقهبندی میشوند. روش دلفی براساس رویکرد تحقیق دیالکتیکی یعنی تز (ایجاد عقیده یا نظر)، آنتیتز (نظر و عقیدة مخالف) و نهایتاً سنتز (توافق و اجماع جدید) شکل گرفته است. روش دلفی با این هدف طراحی شده که بتواند گفتوگوهای میان دو طرف را امکانپذیر کند، بهطوری که از تأثیر رفتارهای متقابل اجتماعی که معمولاً در جدلهای گروهی اتفاق میافتد و بدل به مانعی در برابر ابراز عقاید و نظرات میشود، جلوگیری نماید. در اینجا باید بین دیالوگ (گفتوگو) با مونولوگ (تکگویی) تفاوت قایل شد، زیرا «گفتوگو» حاصل توافق دو نفر یا بیشتر برای تبادل دو دیدگاه و دو اندیشه دربارة موضوعی واحد است. در فضای گفتوگو، حذف دیگری معنا و مفهومی ندارد، چراکه تبیین «موضوع» و روشن شدن ساختار آن هدف اصلی است. اما در فضای مونولوگ، «یک نفر» برای یک نفر و یا تعداد بیشتری صحبت کرده و صرفاً بازگوکنندة دیدگاه «خود» است، بدون اینکه کسی دربارة درست یا غلط بودن آن، نظری ابراز کند. 2 محور اصلیای که مخاطب کتاب «گفتوگوهایی دربارة انسان و فرهنگ» با آن مواجهه است، درک ساختار و نهادهای جامعه از مجرای «فرهنگ» است. فرهنگ، آنگونه که تیلور بیان میکند، مجموعهای از دانشها، باورها، هنر، اخلاقیات، حقوق، آداب و رسوم است که یک انسان بهعنوان عضوی از «جامعه» آن را داراست. بنابراین برای شناخت هر جامعهای، باید فرهنگ آن را شناخت تا بسترهای شکلگیری اندیشه و عمل آن قابل درک و تبیین شوند. حال اگر بپذیریم که فرهنگ، وجه ممیز بین انسان و حیوان است، باید پرسید که مرز بین تکامل انسان با تکامل حیوانات کجاست؟ و هریک چه معنا و مفهومی دارند؟ برای پاسخ به این سؤال به سراغ یکی از اجتماعیترین نوع حیوان یعنی «کفتارها» میرویم. «کفتارها» جانورانی هستند که به صورت گروهی زندگی میکنند. بنابراین دارای سلسلهمراتب گروهی بوده و در رأس هرم گروه یک سرکرده قرار دارد، که تمامی اعمال اعضا را هدایت میکند. شکار توسط مادهها و در یک تهاجم گروهی صورت میگیرد. اگر اعضای گروه بهخواهد کفتار مادهای را تنبیه کنند، تولههایش را از او گرفته و نمیگذارند که به آنها نزدیک شود. در این مثال، تا حدی متوجه پیچیدگی زندگی گروهی این حیوان میشویم، با وجود این آیا میتوانیم بگوییم که آنها نیز همانند آدمیان از روی خِرد و خودخواسته این شیوه را برای خود ایجاد کردهاند؟ با اندیشه دربارة زندگی «وحوش» و قیاس آن با جهان زیست آدمی، باید به این سؤال پاسخ منفی داد، زیرا اگر تغییر و تحولی در شیوة زندگی جانوران مشاهده میکنیم، این تغییر و تحول در قلمرو «تکامل زیستشناختی» است؛ در صورتی که تغییر و تحول زندگی آدمی، ریشه در قلمرو «تکامل اجتماعی» دارد. در «تکامل زیستی»، عامل وراثت و محیط نقش مهمی دارد و جای هیچگونه تغییر ارادی و آگاهانهای نیست. بهعنوان مثال شیوة خانهسازی در پرندهها کاملاً ارثی است؛ یا تغییر و تحول «نهنگ» کاملاً امری زیستی است. اما از سوی دیگر، انسان برخلاف «وحوش»، محیط زیستاش را به نفع خودش تغییر میدهد، و نمیگذارد که مقهور آن شود. تمامی تغییر و تحول حیوانات، به همراه تغییرات جسمی است، اما تمامی تحولات انسان، از طریق اختراع و بدون تغییراتی بنیادین در ساختمان بدن صورت میگیرد. آدمی بر اثر تجربه میآموزد که چگونه ابزارهایی بسازد تا به کمک آنها بتواند نیازهایش را برطرف نماید و از طریق زبان و خط، دانستههایش را به آیندگان انتقال دهد؛ ولی با یک تفاوت بنیادین، و آن اینکه، اختراعات پیشرفتهتر و پیچیدهتر شده و بر گسترة دانشها افزوده میشود. این قدرت جادویی فرهنگ است که آدمی را بر محیط زیستاش مسلط کرده و به کلیت رفتارهایش، معنا و مفهومی خاص میبخشد. 3 کتاب «گفتوگوهایی دربارة انسان و فرهنگ» از مجموع 23 گفتوگو تشکیل شده است. در هر گفتوگو یکی از اساسیترین موضوعاتی که امروزه هر یک از ما بهعنوان عضوی از افراد جامعه با آن درگیر هستیم، توسط برجستهترین صاحبنظر در آن موضوعِ خاص، مورد بحث قرار میگیرد. بهعنوان نمونه موضوعات اصلی مطرح شده در چند گفتوگوی این کتاب به قرار ذیل است: گفتوگو با پل اکمن دربارة «زبان طبیعی عواطف» بر محور انسانشناسی عواطف میچرخد. سؤال اساسی در این گفتوگو این است که آیا عواطف منشأ واحدی دارند یا در هر فرهنگ ما با عواطف متفاوتی روبهرو هستیم؟ آیا واکنشهای عاطفی در انسان و حیوان متفاوت است یا ریشههای مشترکی دارند؟ گفتوگو با ژان فاوره سادا دربارة «انسانشناسی سحر و جادو» است. سادا در این گفتوگو روایت تکاندهندهای از یک «زوج نفرینشده» را ارائه میکند و سپس به جستوجوی ریشهها و عوامل آن میپردازد. ژرار شالیان در «مردمان جنگجو» با ارائة تعریفی از مفهوم جنگ و تبیین آن به سراغ تکنیکهای نظامی ارتشهای روم، مغول، و اعراب در جنگهای طلیبی و غیره میرود و در نهایت به تحلیل و تبیین نظریة برخورد تمدنهای هانتینگتون میپردازد. گفتوگو با ژانـلو امسل دربارة «درهمآمیختگی فرهنگی» است که ازخلال محور اصلی مورد بحث یعنی «هویت»، مورد واکاوی قرار میگیرد. هویت از آن نوع بحثهایی است که موجب مناقشات زیادی شده است: آیا امروزه در قرن بیستویکم باید از هویت جهانی صحبت کرد یا تضاد و تخاصم هویتها؟ آیا صحبت از هویت جهانی یکی از عوامل شکلگیری بنیادگرایی قومی است؟ گفتوگو با کلود لوی استروس در دو بخش است: بخش نخست که عنوان آن «روایت یک زندگی» است، به صورت موجز مهمترین دورههای زندگی استروس مورد بحث قرار میگیرد؛ و در بخش دوم با عنوان «واژهنامة صمیمی»، استروس نظر خود را دربارة واژههای متعددی چون روشنفکر، اگزیستانسیالیسم، رمان نو، فلسفه و غیره بیان میکند. استروس از آن گروه اندیشمندانی است که علوم انسانی بهطور عام و انسانشناسی بهطور خاص بدون آثار او، به جایگاهی که امروز دارند نمیرسیدند. گفتوگو با زیگمونت باومن دربارة «مدرنیتة سیال» است. باومن مدرنیتة سیال را برای بیان ورود به مرحلة دوم مدرنیته مطرح کرده است؛ مرحلهای که به عقیدة باومن با افزودن نهادهای جدید، آنچه باقی مانده، به زوال کشیده است. در این گفتوگو باومن با بهکار بردن مفهوم کلیدی «شبکه» که به عقیدة او جایگزین «ساختار» شده است، مدرنیتة دوم یا همان مدرنیتة سیال را تبیین میکند. پل اکمن در «شناخت خود و اخلاق کنش» دربارة خشونت سیاسی و امر سیاسی صحبت میکند. او معتقد است که باید بین «امر سیاسی بهمثابه ساختار کنش مشترک، و سیاست بهمثابه فعالیتی که به گرد قدرت انجام میگیرد و به اشغال حوزة سیاسی و اعمال آن میرسد» (ص 144) تفکیک قائل شد. به همین جهت او برای تبیین دیدگاه خودش، نظرات تامس هابز، ماکس وبر، هانا آرنت، زیگونت فروید، رونالد دورکین و... کتاب «نظریة عدالت» جان راولز را مورد نقد و بررسی قرار میدهد. موضوع گفتوگوی بین گونتر گراس و پیر بوردیو دربارة «سنت روشنفکر معترض» است. یکی از ویژگیهای بارز بوردیو، که گونترگراس نیز آن را به صورت ضمنی بیان میکند، تلخ بودن زبانش است. تلخیای که ناشی از محیط اجتماعی اوست یا به تعبیر خود بوردیو «جهنمی بودن دورانی که در آن زندگی میکنیم». اما این تلخی در اندیشة پراتیک بوردیو پتانسیلی تولید میکند که از طریق آن میتواند به تعبیر خودش «اتوپیاها» را بکشند. در این گفتوگو ما با دیدگاه و نقد اجتماعی این دو نویسنده ازخلال تحلیل ویژگیهای اصلی طرحشده در آثار هر یک از آنها توسط طرف دیگر گفتوگو، آشنا میشویم. گفتوگو با الیزابت بدنتر عنوان «از زنانگی تا مردانگی» را با خود دارد. محور گفتوگو بر مدار هویت جنسی و برابری جنسی میچرخد. بدنتر معتقد است که «اگر ما خواسته باشیم الگوی جامعهای را اختیار کنیم که در آن برابری میان دو جنس وجود داشته باشد، ضرورتاً به شباهت میان دو جنس خواهیم رسید. برابری دو جنس، یک هدف سیاسی است و یک نوع خواست عدالت که به حقوق بشر مربوط میشود» (صص 227-227). در نهایت میرسیم به ادگار مورن که در آن کلیدیترین مضمون اندیشة مورن یعنی «عدم قطعیت» در گفتوگویی با عنوان «فیلسوف عدم قطعیت» مورد بحث قرار گرفته است. مورن معتقد است که «شناخت یا اندیشه، در آن نیست که ما نظامهای ساخته شدهای بر پایههای مطمئن بهوجود بیاوریم... این فکر مرا به سوی نوعی صیقلکاری در اندیشه میکشید که از زمان نیچه تا امروز ادامه دارد، یعنی بنیان گذاشتن اندیشة خویشتن بر مبنای نبود پایه و اساس... بدینسان من به فرموله کردن اصول نوعی محیطشناسی کنش کشیده شدم. بر مبنای این اصول، هر کنشی، درون بازیای از کنشهای متقابل قرار میگیرد. در نتیجه... اگرچه کارآیی یک کنش ممکن است در ابتدا بسیار بالا باشد، اما با گذشت زمان، کاهش مییابد و هیچکس قادر نیست پیامدهای پنهانی آن را پیشبینی کند» (ص 244). کتاب «گفتوگوهایی دربارة انسان و فرهنگ» در 268 صفحه و با قیمت 5800 تومان منتشر شده است. از انسان شناسی و فرهنگ -
[h=2]توسعه پایدار شهری در ایران[/h] ناصر فکوهی برخلاف برخی دیگر از کشورهای در حال توسعه و حتی کشورهای عربی منطقه خاور میانه پدیده زاغه نشینی شکل بسیار گسترده و بسیار حادی ندارد اما می توان به سرعت در قالب بافت های فرسوده شهری و شکل گیری محله ها و شهرک های اقماری غیر رسمی موقعیت های غیر قابل کنترلی را به وجود بیاورد که با آسیب های اجتماعی و فرهنگی و زیست محیطی سختی همراه باشند. از انقلاب اسلامی سال 1357 تا امروز میزان شهرنسینی به شدت افزایش یافته و با نرخی بسیار بیشتر از افزایش جمعیت رشد پیدا کرده به صورتی که امروز ایران کشوری تقریبا کاملا شهری به حساب می آی داما همین امر نیز آن را با خطرات جدی زیست محیطی به دلیل عدم توانایی به مدیریت این رشد شتاب زده روبرو می کند. درآمدهای نفتی که اساس این رشد زیر ساختاری و شهری در ایران بوده است با گسترش شهرنشینی و بالا رفتن میزان تقاضای داخلی انرژی به دلیل تغییر سبک های زندگی به سرعت توانایی خود را در درمان مشکلات اجتماعی و اقتصادی از طریق تزریق سرمایه از دست می دهد و بدین ترتیب ما ممکن است در آینده ای نزدیک، در حالی که به دلیل مصرف بی رویه در حوزه انرژی شهرهای های خود را به محیط های بسیار آلوده تبدیل کرده ایم، هیچ گونه ابزاری برای مقابله در کوتاه مدت به وضعیت های شهری پیچیده نداشته باشیم. هم از این رو اندیشیدن درباره آنکه چگونه می توان توسعه پایدار را در قالب رشد شهرنشینی کاربرد پذیر کرد، باید به موضوعی با اولویت بالا برای ما تبدیل شود. هدف از این مقاله کمک به درک بهتر این موضوع است. مقدمه مهم ترین واقعه ای که در روند اجتماعی زندگی ایران در طول قرن بیستم اتفاق افتاده است، تغییر شیوه زیستی مردم کشور برای تبدیل شدن آن از روستا نشینی و کوچ نسینی که اکثریت مطلق جمعیت در ابتدای قرن بیستم در آن وضعیت قرار داشتند به شهرنشینی بالای 70 درصد در حال حاضر و رشد این نرخ به صورت شتاب زده در سال های آینده بنا بر پیش بینی ها است. وجود بیش از 700 شهر و پیش بینی کشوری با بیش از هزار شهر در افقی بیست ساله، در صورتی که نتوان این شهرها را مدیریت کرد به معنی فرو افتاده در موقعیتی فاجعه بار از دیدگاه زیست محیطی است. تغییر سبک های زندگی در طول چهار دهه اخیر تقریبا همیشه با افزایش مصرف انرژی(منبع اصلی آلودگی و ناپدیاری توسعه) همراه بوده است: تغییر زیستگاه ها از خانه به آپارتمان، انباشت های جمعیتی در شهرهای بزرگ، گسترش شگفت انگیز شمار خوردوهای شخصی در کنار گسترش ضعیف سیستم های حمل و نقل عمومی، بالا رفتن سطح استفاده از انواع دستگاه های انرژی بر در زندگی روزمره، ... برخی از این تغییرات هستند که نتیجه آن در ایجاد آلودگی های هوا، آب، خاک، ... است. افزون بر این ، جذابیت زندگی پر مصرف شهری، نه فقط به مهاجرت گسترده روستا- شهری دامن زده است بلکه مهاجرت ها را از شهرهای کوچک و متوسط به طرف شهرهای بزرگ نیز ایجاد کرده که این امر نیز عموما به دور از مدیریت بوده و طرخ های پیشین جامع و تفصیلی و غیره کمتر توانسته اند به حد قابل قبولی ا زاجرا برسند. هم از این رو نرخ جرائم، فساد و سایر آسیب های اجتماعی و فرهنگی نیز در شهرها دائما در حال افزایش است و باید برای آن چاره ای اندیشید زیرا با یزرگتر شدن هر چه بیشتر این شهرا و افزایش شمار آنها ابعاد مسئله هرچه پیچیده تر و یافتن راه حل ها هر چه مشکل تر خواهند شد. بالا رفتن درآمدهای عمومی مردم، هر چند به دلیل افزایش درآمدهای نفتی امری انکار ناپذیر است و یک قشر بزرگ متوسط مصرف کننده به وجود آورده که در حوزه فرهنگی نیز با گسترش قشر دارای سرمایه فرهنگی بالا قابل مقایسه است، اما این اقشار در نهایت باز هم به دلیل سبک زندگی پر مصرف خود ، قابلیت پایداری سیستم های شهری را کاهش داده و شانس را برای برخورداری آیندگان از سیستمی بهتر کاهش می دهند. از این رو بیهوده نخواهد بود که از پدیده شهرنشینی شتاب زده در ایران و سبک های زندگی همراهی کننده آن به مثابه یکی از موانع اصلی در راه رسیده به توسعه پایدار نام ببریم و روشن است که این امر درباره توسعه پایدار در خود شهرها دو چندان صدق می کند. پدیده ای که ذاتا آسیب زده و آسیب زا بوده است ، طبعا نمی تواند به مثابه راه حل و درمانی برای رسیدن به موقعیتی پایدار در زمینه شهری تبدیل شود. این پدیده زمانی ابعاد حادتر خود را نشان می دهد که ما از یک سو شاهد «روستایی شدن» شهرها در معنای انتقال گروه بزرگی از رویکردهای روستایی به شهرها در قالب رفتارهای ناهماهنگ و آشتی ناپذیر با زندگی شهری هستیم (مثلا درمعضل روابط همسایگی) و از طرف دیگر شاهد حرکت معکوس شهرنشینان به سوی روستاها برای ایجاد نوعی پهنه های خاص برون شهری که سبک های زندگی شهری را حتی تا دورترین روستاها نیز منتقل می کنند. و این انتقال البته با درآمد نفتی و وصل شدن روستاها به شبکه برق پیش از این نیز آغاز شده و سبک زندگی روستایی را لااقل از لحاظ مصرف گرایی به زندگی شهرنشینان شبیه کرده بود. آنچه در سال های گذشت با شروع برنامه «شهر سالم» و سپس توقف آن در ایران اتفاق افتاد در صورتی که به آسیب شناسی آن پرداخته شود، نشان می دهد که لزوما از طریق برنامه ریزی های از بالا و اداری نمی توان گرهی از مشکلات رو افزایش شهری ما باز کرد و باید برنامه با رویکردی از پایین به بالا و در سطح انجمن های مدنی شهروندی از طریق تقویت آنها هدف توسعه پایدار شهری را دنبال کنند. سرانجام در این مقاله کوتاه تلاش خواهیم کرد نخستین راه حل هایی را که می توان در حوزه اجتماعی و فرهنگی برای حرکت به سوی عقلانی کردن رشد شهری و ایجاد امکان به وجود آدن شهر سالم وجود دارد را مطرح کنیم. شهر ایرانی: یک آسیب شناسی تاریخی هر چند نگاهی به تاریخ معاصر ایران و کشورهای خاور میانه نشان می دهد که شهر نشینی سرنوشت تمام جوامع این منطقه است و در کشور ما به دلیل درآمدهای نفتی و گازی، این فرایند شتاب بیشتری یافته است، اما نباید فراموش کنیم که شهر نشینی لزوما به معنی زندگی بهتری برای مردمان این کشور نیست. تغییر شیوه های زندگی پیشین که اغلب مردم بر آنها اشراف داشته اند به شیوه های زندگی جدیدی که کمتر اشرافی بر آنها وجود دارد ، بیشتر سرچشمه اشکال آسیب زایی است تا به وجود آمدن زندگی بهتر و رفاه و اسایش و احساس امنیت بیشتری در شهرها. مدرنیته ایرانی که عمدتا در قالب مفهوم شهر و فضا در صد سال اخیر اتفاق افتاده است در بخش مادی خود یعنی ایجاد فضاهای جدید به هر رو توانسته است به نوعی «شبیه سازی» از فضاهای مشابه با کشورهای توسعه یافته دست بیاید، امری که از نهادهای دولتی تا قالب های شهری معاصر می توان مشاهده کرد. اما این به هیچ رو به معنی به وجود آمدن اشکال غیر مادی یا ذهنیت های قابل انطباق با اشکال مادی مزبور که بتوانند امکان انطباق یافتن با آنها را در حوزه فرهنگ جامعه ایجاد کنند نبوده است. بدین ترتیب، شهرها از بیرون جذابیت هر چه بیشتری را نشان می داده اند و سبب تداوم پیوسته مهاجرت به آنها می شده اند در حالی که از درون، عاملی برای یک زندگی روزمره نگران کننده و پر اضطراب و ناسالم (به دلیل آلودگی ها،جرائم و کمبود شدید روحیه شهروندی) بوده اند. از اشکال این «تنش پیوسته» و احساس «سرخوردگی » می توان به عدم رشد سیستم های فرهنگی لازم برای شهرهای بزرگ و متوسط نظیر مراکز تولید و توزیع مناسب کالاهای فرهنگی، گرانی، به هم ریختگی اجتماعی، عدم شکل گیری هویت های شهری و برعکس تداوم یافتن هویت های محلی و قومی در شهرها و قدرتمند بودن جماعت ها در سطح آنها سخن گفت که در نهایت شهرها را بدل به اشکالی بی ثبات کرده که حتی در تداوم رشد خود نتوانستند در قالب های مادی نیز تعادل خویش را حفظ کنند به صورتی که امروز بی هویتی فضایی با بی هویتی فرهنگی بر یکدیگر انطباق یافته اند و موقعیت های بسیار حادی را ایجاد کرده اند. شهر که باید به مثابه واحدی برای ساخت دولت ملی در فرایند ملت سازی و دولت سازی به کار گرفته می شد و در این راه خود نیز رشد کرده و به اشکال پایداری در توسعه خود می رسید، عملا این فرایندها را به تاخیر می اندازد زیرا قابلیت تولید شهروند را در خویش ندارد. این در حالی است که پدیده شهر در ایران تاریخی طولانی دارد و برخی از قدیمی ترین شهرای جهان در این کشور وجود داشته و حتی در زمینه ادبیات شهرداری نیز ما منابع بسیار زیادی را داریم که نشان می دهد دغدغه اداره مناسب شهرا، صدها سال است در این کشور وجود داشته است. با این وصف، شهر ایرانی از ابتدا شهری «سیاسی» و نه شهری مبتنی بر «قراردادی مدنی» بود و بعدها نیز زمانی که شهرهای ایرانی رشد جدید خود را از ابتدای قرن بیستم آغاز کردند، به ویژه به دلیل درآمدهای نفتی، شهری «دولتی» باقی ماندند و نه شهری متکی و استوار بر «اخلاق و مبانی شهروندی» . نگاهی به درآمد های نفتی که ازنیمه قرن بیستم تمام جریان های سیاسی، اجتماعی، اقتصادی در کشور ما را تحت تاثیر قرار داده اند، این امر را نشان می دهد. دو موج بزرگ افزایش درآمد نفتی در ایران یکی در سال های 1954 تا 1956 (1332 تا 1335) و دیگری از سال های 1972 تا 1978(1350 تا 1356) روی دادند. و همانگونه که می دانیم این دو موج هر یک به واقعه ای بزرگ در تاریخ ایران دامن زدند نخست کودتای 28 مرداد و توقف روند دموکراتیزاسیون ایران و سپس انقلاب اسلامی و ورود ایران در روند تغییرات گسترده یک زیرورویی اجتماعی. و از این دو واقعه موج دوم بود که با تغییر گسترده شیوه های زندگی ایرانیان به خصوص پس از پشت سر گذاشتن موج اولیه دهه نخست انقلاب ( جنگ تحمیلی و سال های فشار اقتصادی و سیاسی بر ایران) شیوه زندگی کنونی ما را یعنی نوعی شهر نشینی مصرف گرا و انباشت شدید جمعیتی در شهرا با مصرف بالای انرژی را به وجود آورد. در این حال دوشیوه زیستگاهی دیگر در ایران یعنی روستا نشینی و کوچ نشینی که همواره در تاریخ ایران با شیوه اقلیتی شهرنشینی همراه بودند، نه تنها از میان نرفتند بلکه به صورت های مختلف خود را درون زندگی شهری نیز جا انداختند و سرچشمه تضادهای بی شماری شدند که میان شیوه های زندگی شهرنشینی به وجود آمدند. شهر نشینان ایران هر چه بیش از پیش بدل به «روستائیان» و «کوچ نشینان» ی شدند که در قالب های فضایی جدید زندگی می کردند و از شهرنشینی بیش از هر چیز ( اگر نگوئیم انحصارا) مصرف گرایی را مد نظر داشتند، مصرف گرایی که منابع سرشار نفت و گار می توانست آن را تامین کند و هر بار نارضایتی شهرنشینان را با توزیع درآمد بیشتری از این منابع بدل به رضایتی ولو موقیت کند. تهران: الگوی نابسامانی و توسعه ناپایدار شهری در این میان گسترش دائم جمعیت شهری تهران، در ابعاد کمی و کیفی خود نه فقط به الگویی تبدیل شد که تقریبا همه اشکال و ابعادش به صورت مستقیم و بلافصل در سایر شهرها تقلید و تکرار می شدند بلکه الگویی را عرضه کرد که در آن سبک های زندگی بسیار متفاوت ظاهرا می توانستند با یکدیگر «زندگی» کنند. در حالی که این همسازی بیشتر از آنکه یک واقعیت کارکردی باشد نوعی اجبار و فشار بود که سبب به وجود آمدن انواع و اقسام اشکال آسیب زده و آسیب زای شهری می شد. تهران بیشتر از آنکه الگویی برای توسعه شهری پایدار باشد به گویاترین الگو برای توسعه شهری ناپایدار بدل شد. زاغه نشینی، تداوم بافت های فرسوده درون شهری، سوداگری بر زمین و بر ساخت و ساز های مسکن و سایر فضاهای شهری، فاصله شدید در آمدی میان شهروندان، توزیع نابرابر و بی معنای امکانات شهری و ... برخی از این موارد نابسامانی بودند که طبعا نمی توانستند کاری جز فاصله گرفتن این شهر از الگوی توسعه پایدار انجام دهند در حالی که با تقلید این موقعیت ها در شهرای دیگر، هدف توسعه پایدار باز هم به رویایی دست نایافتنی تر تبدیل می شد. در این میان روندی که در جامعه شناسی به آن «مصرف خود نمایانه» ( از مفهوم وبلن) نام داده اند در شهر تهران و سپس در تمام شهرهای ایران بدل به روند عام و گسترده تبدیل شد. افراد شروع به تقلید از یکدیگر به ویژه در سبک های زندگی و مصرف کردند و این امر مصرف را به شدت در سطح شهرها افزایش داد و موقعیت های غیر قابل مدیریت به وجود آورد. طرد اجتماعی این روند در عین حال با روند دیگری نیز همراه بود و آن طرد هر چه بیشتری از اقشار شهری بر اساس فرایندهای گوناگونی چون اسکان غیر رسمی ، حاشیه نشینی، زاغه نشینی، بافت های فقر زده و غیره می شد. گروه هایی که خود را هر چه بیشتر اضافی می دیدند و از این رو آمادگی آن را می یافتند که به سوی نوعی رایکالیسم ویران گر پیش روند. گروه جوانان از این رو کاملا بارز بودند و هستند. این گروه که بزرگترین بخش جمعیت کشور را تشکیل می دهد خود را در وضعیتی می یافتند (و می یابند) که از همه چیز محروم بوده و فضاهای شهرهای بزرگ هیچ جایی برای آنها ندارند. از این رو با واکنش های سخت جوانان در قالب ناآرامی ها و یا انفعال های شدید اجتماعی و یا مهاجرت های گسترده روبرو بوده و هستیم. برنامه های گوناگونی نیز که چه برای حذف فقر (برای مثال برنامه شهر سالم) و چه برای ایجاد امکانات جدید برای جوانان (برای مثال برنامه های سازمان ملی جوانان و یا مسکن مهر) در سال های دهه دوم و سوم پس از انقلاب طراحی شدند، هیچ کدام نتوانستند مشکل طرد اجتماعی و واکنش های حاصل از آن در سطح جامعه را از میان بردارند. برنامه های نوسازی شهری که در دوره شهرداری آقای کرباسچی انجام شد، هر چند چهره شهر را تا حدی و در برخی از مناطق آن زیبا کردند، اما نابسامانی به ویژه در حوزه سوداگری های زمین و مسکن را به شدت افزایش دادند و با گران شدن شدید تهران، موقعیت تهران را در شهرهای بزرگ دیگر ایران و سپس حتی در شهرهای متوسط تکرار کردند. بنابراین الگوی شهری با توسعه ناپایدار بدل به تنها الگوی توسعه شهری در ایران شد که تا امروز نیز ادامه دادر. البته قانون گزاری های زیادی نیز در این زمینه اجرا شد، اما اغلب به دلیل نبود چشم انداز روشنی برای توسعه شهری و یا عدم رعایت چشم انداز های پیش بینی شده (از جمله در طرح های جامع و تفصیلی) و دور زدن قوانین در کمیسیون های خاص، عملا این قوانین بیشتر از آنکه به جلوگیری از رشد ناموزون شهرها کمک کنند آن را تقویت کردند. تمایل دولت های انقلابی نیز به از میان برداشتن تفاوت های درآمدی و جلوگیری از تقسیم بندی شهرها بر اساس این درآمدها، گروهی از برنامه ها را با عنوان تعاونی مسکن به وجود آوردند که باز هم بیشتر بر آشفتگی وضعیت افزوندند و محله ها را به مثابه یکی از واحد های قدیمی و قابل اتکا برای بازسازی شهرها با هدف توسعه پایدار دچار بی هویتی کردند. مصرف بی رویه انرژی : پایه اصلی توسعه ناپایدار شهری اما واقعه ای که بیش از هر چیز به توسعه پایدار شهری ضربه زد، روان شدن درآمدهای حاصل از موقعیت تولید کننده منابع نفتی به سطح مصرف در جامعه بود که با عمومی شدن شیوه یارانه دهی و انرژی ارزان قیمت ادامه یافت و دولت تنها زمانی تصمیم به تغییر این وضعیت گرفت (طرح هدفند سازی یارانه ها) که به دلایل داخلی و خارجی موقعیت اقتصادی ایران به مراتب از ابتدای انقلاب نا مناسب تر است. موج گسترده کالاهای وارداتی مصرف کننده انرژی به کشور، و موج گسترده تمایل به نوعی صنعتی کردن که عمدتا در صنعت «خودروسازی» به نمایش درآمد، جوامع شهری ایران به سوی نوعی ناگزیر از خروج از روند توسعه پایدار حرکت کردن و امروز نیز که به ناچار این طرح در پی اجرا شدن است ما در بدترین موقعیت داخلی و خارجی برای اجرای آن قرار داریم. راه حل ها در برابر این وضعیت چندین راه حل را می توان مطرح کرد که ما را به موقعیت توسعه پایدار شهری نزدیک تر کنند: - پیش از هر چیز تمرکز زدایی از پایتخت و حتی در نظر گرفتن تغییر آن برای جلوگیری از تداوم افزایش جمعیتی در آن و همچنین جلوگیری از خطر بزرگ تخریب و فاجعه انسانی بروز زلزله به خصوص در بافت های فرسوده شهری. - پی گیری جدی بازسازی بافت های فرسوده از طریق برنامه ریزی فرهنگی و اجتماعی متناسب با موقعیت ساکنان آنها و بدون استفاده از ابزارهای فشار فیزیکی و یا ابزارهای انگیزش مالی سوداگرانه. - پرهیز از هر گونه انباشت جمعیتی برای به اصطلاح صرفه جویی در ارائه خدمات شهری به خصوص با توجه به خطرات زلزله - ایجاد شهرهای جدید در کم خطر ترین مناطق - رعایت کردن سخت گیرانه قوانین و از میان برداشتن کمیسیون های ویژه برای تغییر کاربری - مبارزه شدید با مافیاهای شهری در حوزه زمین و مسکن و قانونگزاری برای جلوگیری از شستشوی پول که یکی از دلایل اصلی سوداگری های مالی است. نتیجه گیری ایران را نمی توان یک مورد استثنایی در فاصله گرفتن از روندهای توسعه پایدار شهری به حساب آورد و موارد مشابه بسیاری میان موقعیت ما و سایر کشورهای در حال توسعه مشاهده می شود، از جمله شکنندگی نهادها و قوانین ، فساد، سوداگری های مالی ، عدم کنترل امواج مهاجرتی و غیره. با این وصف موضوعی که ایران را خاص می کند، سیاست های غیر مسئولانه استفاده از درآمد نفتی و انرژی به مثابه روش هایی برای درمان موقت مشکلات اجتماعی بوده است که همچنان ادامه دارد و نتیجه این امر در سطح شهرها و ضعیت نابسامان و آشفته ای است که مشاهده می کنیم. از این رو جدا شدن از این سیاست ها که راه آن شاید در همین برنانه هدفنمند کردن یارانه ها اما نه در وضعیتی که این برنامه تبیین و به اجرا درآمده، باشد، یکی از راه هایی است که شاید بتواند ما را به توسعه پایدار شهری نیز نزدیکتر کند. افزون بر این با توجه به موقعیت زلزله شناسی ایران، نوسازی عمومی شهرای ایران با اتکا بر درآمدهای نفتی باید هدف اصلی همه مسئولان باشد . این بالاترین اولویتی است که در کشوری همچون کشور ما که خطر زلزله دائما آن را تهدید می کند و در صورت وقوع آن به ویژه در کلان شهرها موقعیت های غیر قابل تصوری به وجود آورده و ما را سال های سال از رسیدن به هدف دستیابی به توسعه شهری پایدار دور می کند باید در نظر داشت. منابع: - اشرف، احمد، 1353، ویژگی های تاریخی شهرنشینی در ایران، در نامه علوم اجتماعی سال اول، شماره 4، تهران» انتشارات دانشگاه تهران. – - افشار نادری، نادر، اسکان عشایر و آثار اجتماعی و اقتصادی آن، در ، ایلات و عشایر، کتاب آگاه، تهران: آگاه. - امان الهی، سکندر، کوچ نشینی در ایران، تهران: آگاه. - ایلات و عشایر، 1363، کتاب آگاه، تهران: آگاه. - پل فیروزه، 1389، شماره 19، ویژه فرهنگ شهر، تهران» دفتر پژوهش های فرهنگی. - حبیبی، سید محسن، 1380، از شهر تا شهر، تهران: انتشارات دانشگاه تهران. - حسامیان، فرخ و دیگران، 1377، شهرنشینی در ایران، تهران: آگاه - سلطانزاده، حسین، 1367، تاریخ شهر و شهرنشینی در ایران، تهران:نشر آبی. - شهرداریها، 1382، نشریه شهرداری تهران، شماره ویژه اسکان غیر رسمی در ایران در اقتصاد شهری ، سال پنجم شماره 53. - فکوهی، ناصر، 1389، انسان شناسی توسعه و کاربردی، تهران: نشر افکار - فکوهی، ناصر، انسان شناسی شهری،1383، تهران: نشر نی فکوهی، ناصر، 1386، در هزارتوهای نظم جهانی، تهران: نشر نی. - فکوهی، ناصر، پارسا پژوه سپیده، 1381، بررسی شکل گیری هویت جمعی در اسلام آباد کرج، نامه انسان شناسی، انجمن انسان شناسی ایران، سال اول، شماره 1. - فکوهی، ناصر، پارسا پژوه سپیده، بررسی انسان شناختی محله مهران، مجله مطالعات اجتماعی ایران، انجمن جامعه شناسی ایران، دوره سوم، شماره 1. - هفت شهر، 1381، نشریه وزارت مسکن و شهرسازی، شماره ویژه، اسکان غیر رسمی در ایران، سال سوم شماره 10. - Abdelhak, O., 1998, "Acculturation et stratégie identitaire chez le migrant adulte magrébin", in, Cahier de Sociologie économique et culturelle, Institut havrais de sociologie économique et culturelle, Le Havre, 29 : 111-122. - Aldrich, B.C. & Sandhu, R.S.(eds.), 1995, Housing the Urban Poor: Policy and Practice in Developing Countries, London: Zed. - Benedict, R., F., 1934, Patterns of Culture, New York, The New American Library. - Chaney, D.(ed.), 1996, Lifestyles, London: Rutledge. - Cherni, J., 2001, "Social-Local Identity", in, D’Oriorden, T. ed., Globaslism, Localism and Identity, London:Earthscan Publications, pp. 61-80. - Erikson, E.H., 1980, Identity and the Life-Cycle, New York: Norton and Company. - Ghannam, F., 2000, "Reimagining the Global: Relocation and Local Identities in Cairo", in, Miles, M., Hall, T., Borden, I., eds., The City Culture Reader, London: Routledge, pp. 336-345. - Giddens, A., 1991, Modernity and Self-Identity:Self and Society in the late Modern Age, Stanford: Stanford University Press. - Gil, F., 1998, "Identité", in, Encyclopedie Universalis, CDRom. - Gmelch, G., Zenner, W.P.; eds.., 2002, Urban Life Reading in Urban Anthropology, Long Grove: Waveland Press. - Grafmeyer, Y., Joseph, I., 1979, L'Ecole de Chicago, naissance de l'ecologie urbaine, Paris: Editions du Champs Urbain. - Hall, S., Du Gay, P., 1996, Questions of Cultural Identity, London: Sage Publications. - Hannerz, U., 1983, Explorer la ville, Paris : Minuit. - Hannerz, U., 1987, "The World in Creolisation", Africa, 57(4):546-559. - Hannerz, U., 1990, "Cosmopolitans and Locals in World Culture", Theory, Culture and Practice 7(2-3):237-51. - Kardiner, A. & Linton, R., 1939, The Individual and his Society, New York: Columbia University Press. - Kasarda, J.D., & Parnell, A.M., eds., 1993, Third World Cities: Problems, Policies and Prospects, London: Sage. - King, A. D. ., 2004, Spaces of Global Cultures, New York: Routledge. - Lefebvre, H., 1968, Le Droit à la ville, Paris : Anthropos. - Lefebvre, H., 1970, La Révolution urbaine, Paris :Gallimard. - Lewis, O., 1961, The Children of Sanchez: Autobiography of a Mexican Family, New York: Random House. - Martin, C., 2000, Ethnologie d'un bidonville de Lima, Paris :Harmattan. - McDonough, R and G., eds., 1993, The Cultural Meaning of Urban Space, Westport CT: Bergin and Garvey. - Potter, R.B., & Lloyd Evans, S., 1998, The City in the Developing World, Harlow: Longman. - Quintana, S.M., 1998, "Children Development Understanding of Ethnicity and Race", in, Appleid & Preventive Psychology, 7:27-45. - Rapoport, A., 1999, Spatial Organization and the Built Environment, in, T. Ingold, Companion Encyclopedia of Anthropology, London: Routledge, pp. 460-502. - Raulin, A., 2001, Anthropologie Urbaine, Paris : Armand Colin. - Seabrook, J., 1996, In the Cities of the South: Scenes from a Developing World, London and New York: Verso. - Short, J.R., & Kim, Y.H., 1999, Globalization and the City, Harlow: Addison Wesley Longman. - Smith, A., 1986, State-Building and Nation-Building, in, J.Hall, ed., States in History, Oxford Blackwell, pp. 240-44. - Smith, A., 1999, The Politics of Culture: Ethnicity and Nationalism, in, T. Ingold, Oxford Companion Encyclopedia of Anthropology, London, and Rutledge, pp. 706-733. - Woodward, K., ed., 2000, Questioning Identity, Gender, Class, Nation, London: Routledge
-
- 2
-
- ناصر فکوهی
- انسان شناسی شهرها
-
(و 1 مورد دیگر)
برچسب زده شده با :