رفتن به مطلب

جستجو در تالارهای گفتگو

در حال نمایش نتایج برای برچسب های 'مولانا،شعر،آدم'.

  • جستجو بر اساس برچسب

    برچسب ها را با , از یکدیگر جدا نمایید.
  • جستجو بر اساس نویسنده

نوع محتوا


تالارهای گفتگو

  • انجمن نواندیشان
    • دفتر مدیریت انجمن نواندیشان
    • کارگروه های تخصصی نواندیشان
    • فروشگاه نواندیشان
  • فنی و مهندسی
    • مهندسی برق
    • مهندسی مکانیک
    • مهندسی کامپیوتر
    • مهندسی معماری
    • مهندسی شهرسازی
    • مهندسی کشاورزی
    • مهندسی محیط زیست
    • مهندسی صنایع
    • مهندسی عمران
    • مهندسی شیمی
    • مهندسی فناوری اطلاعات و IT
    • مهندسی منابع طبيعي
    • سایر رشته های فنی و مهندسی
  • علوم پزشکی
  • علوم پایه
  • ادبیات و علوم انسانی
  • فرهنگ و هنر
  • مراکز علمی
  • مطالب عمومی

جستجو در ...

نمایش نتایجی که شامل ...


تاریخ ایجاد

  • شروع

    پایان


آخرین بروزرسانی

  • شروع

    پایان


فیلتر بر اساس تعداد ...

تاریخ عضویت

  • شروع

    پایان


گروه


نام واقعی


جنسیت


محل سکونت


تخصص ها


علاقه مندی ها


عنوان توضیحات پروفایل


توضیحات داخل پروفایل


رشته تحصیلی


گرایش


مقطع تحصیلی


دانشگاه محل تحصیل


شغل

  1. آرانوس

    نه مرادم، نه مریدم

    نه مرادم، نه مریدم، نه پیامم، نه کلامم، نه سلامم، نه علیکم، نه سپیدم، نه سیاهم نه چنانم که تو گویی نه چنینم که تو خوانی و نه آنگونه که گفتند و شنیدی نه سمائم، نه زمینم، نه به زنجیرِ کسی بسته‌ام و بردۀ دینم نه سرابم، نه برای دل تنهاییِ تو جام شرابم نه گرفتار و اسیرم، نه حقیرم، نه فرستادۀ پیرم نه به هر خانقه و مسجد و میخانه فقیرم نه جهنم، نه بهشتم که چُنین است سرشتم این سخن را من از امروز نه گفتم، نه نوشتم بلکه از صبح ازل با قلمِ نور نوشتم ... حقیقت نه به رنگ است و نه بو، نه به های است و نه هوی نه به این است و نه او، نه به جام است و سبو گر به این نقطه رسیدی به تو سر بسته و در پرده بگویم تا کسی نشنود این رازِ گهربارِ جهان را : آنچه گفتند و سُرودند، تو آنی خودِ تو جان جهانیگر نهانی و عیانی تو همانی که همه عمر به دنبالِ خودت نعره زنانی تو ندانی که خود آن نقطۀ عشقی تو خود اسرارِ نهانی همه جا تو نه یک جای نه یک پای همه ای با همه ای همهمه ای تو سکوتی تو خودِ باغ بهشتی تو به خود آمده از فلسفۀ چون و چرایی به تو سوگند که این راز شنیدی و نترسیدی و بیدار شدی در همه افلاک بزرگی نه که جُزئی نه که چون آب در اندام سَبوئی تو خود اویی، به خود آی تا درِ خانه متروکۀ هر کس ننشینی و به جز روشنی شعشعۀ پرتو خود هیچ نبینی و گلِ وصل بچینی ... مولانا جلال‌الدین رومی
×
×
  • اضافه کردن...