رفتن به مطلب

جستجو در تالارهای گفتگو

در حال نمایش نتایج برای برچسب های 'مهلت خدا برای زندگی، داستان'.

  • جستجو بر اساس برچسب

    برچسب ها را با , از یکدیگر جدا نمایید.
  • جستجو بر اساس نویسنده

نوع محتوا


تالارهای گفتگو

  • انجمن نواندیشان
    • دفتر مدیریت انجمن نواندیشان
    • کارگروه های تخصصی نواندیشان
    • فروشگاه نواندیشان
  • فنی و مهندسی
    • مهندسی برق
    • مهندسی مکانیک
    • مهندسی کامپیوتر
    • مهندسی معماری
    • مهندسی شهرسازی
    • مهندسی کشاورزی
    • مهندسی محیط زیست
    • مهندسی صنایع
    • مهندسی عمران
    • مهندسی شیمی
    • مهندسی فناوری اطلاعات و IT
    • مهندسی منابع طبيعي
    • سایر رشته های فنی و مهندسی
  • علوم پزشکی
  • علوم پایه
  • ادبیات و علوم انسانی
  • فرهنگ و هنر
  • مراکز علمی
  • مطالب عمومی

جستجو در ...

نمایش نتایجی که شامل ...


تاریخ ایجاد

  • شروع

    پایان


آخرین بروزرسانی

  • شروع

    پایان


فیلتر بر اساس تعداد ...

تاریخ عضویت

  • شروع

    پایان


گروه


نام واقعی


جنسیت


محل سکونت


تخصص ها


علاقه مندی ها


عنوان توضیحات پروفایل


توضیحات داخل پروفایل


رشته تحصیلی


گرایش


مقطع تحصیلی


دانشگاه محل تحصیل


شغل

  1. MOrteZA Taghizadeh

    مهلت خدا برای زندگی

    یک خانم 45 ساله یک حمله قلبی داشت و در بیمارستان بستری بود. در اتاق جراحی که کم مونده بود مرگ رو تجربه کنه، خدا رو دید و پرسید آیا وقت من تمام است؟ خدا گفت: نه، شما 43 سال و 2 ماه و 8 روز دیگه عمر می کنید! در وقت مرخصی خانم تصمیم گرفت در بیمارستان بماند و عمل های زیر رو انجام بده: کشیدن پوست صورت، خالی کردن چربی ها ( لیپو ساکشن )، عمل سینه ها و جمع و جور کردن شکم. اون حالا کسی رو نداشت که بیاد موهاشو رنگ کنه و دندوناشو سفید کنه ... . از اونجایی که زمان بیشتری واسه زندگی داشت. از این رو اون تصمیم گرفت که بتونه بیشترین استفاده رو از این موقعیت (زندگی) ببره. بعد از آخرین عملش از بیمارستان مرخص شد. در وقت گذشتن از خیابان در راه منزل، با یک آمبولانس تصادف کرده و کشته شد. وقتی با خدا روبرو شد، پرسید: من فکر کردم شما فرمودید 43 سال دیگه فرصت دارم، چرا شما منو از زیر آمبولانس بیرون نکشیدید؟ خدا جواب داد: من چهره شما را تشخیص ندادم!!!
×
×
  • اضافه کردن...