رفتن به مطلب

جستجو در تالارهای گفتگو

در حال نمایش نتایج برای برچسب های 'مقدمه ای بر ادبیات بدون سبک'.

  • جستجو بر اساس برچسب

    برچسب ها را با , از یکدیگر جدا نمایید.
  • جستجو بر اساس نویسنده

نوع محتوا


تالارهای گفتگو

  • انجمن نواندیشان
    • دفتر مدیریت انجمن نواندیشان
    • کارگروه های تخصصی نواندیشان
    • فروشگاه نواندیشان
  • فنی و مهندسی
    • مهندسی برق
    • مهندسی مکانیک
    • مهندسی کامپیوتر
    • مهندسی معماری
    • مهندسی شهرسازی
    • مهندسی کشاورزی
    • مهندسی محیط زیست
    • مهندسی صنایع
    • مهندسی عمران
    • مهندسی شیمی
    • مهندسی فناوری اطلاعات و IT
    • مهندسی منابع طبيعي
    • سایر رشته های فنی و مهندسی
  • علوم پزشکی
  • علوم پایه
  • ادبیات و علوم انسانی
  • فرهنگ و هنر
  • مراکز علمی
  • مطالب عمومی

جستجو در ...

نمایش نتایجی که شامل ...


تاریخ ایجاد

  • شروع

    پایان


آخرین بروزرسانی

  • شروع

    پایان


فیلتر بر اساس تعداد ...

تاریخ عضویت

  • شروع

    پایان


گروه


نام واقعی


جنسیت


محل سکونت


تخصص ها


علاقه مندی ها


عنوان توضیحات پروفایل


توضیحات داخل پروفایل


رشته تحصیلی


گرایش


مقطع تحصیلی


دانشگاه محل تحصیل


شغل

  1. spow

    مقدمه ای بر ادبیات بدون سبک

    قانون بی رحم هنر مقدمه ای بر ادبیات بدون سبک «قانون بی رحم هنر»، تعبیری که پروست در «زمان بازیافته» از آن سخن می گفت، گذار دردناکی بود که زندگی را به زبان سوق می داد. مشخصه ادبیات در قیاس با سایر اشکال نوشته و نوشتن، ابلاغ و اجرای همین قانون است. از جنبه ای دیگر، قانون بی رحم هنر چیزی به جز سبک نیست. مشروط بر آنکه سبک را واحدی متمایز از تکنیک و شیوه های نوشتار قلمداد `در زبان جلوه می کند. سبک، مفهوم دشواری است. به راحتی نمی توان از آن حرف زد یا مکان دقیق وقوع آن را در اثر ادبی تعیین کرد. از منظر دلوز، این همه تاکید و اصرار بر مفهومی به اسم «متن» فقط برای سرپوش گذاشتن بر بحرانی است که سبک، یعنی دلیل وجودی ادبیات، را تهدید می کند. اما در نوشته همیشه زندگی از طریق سبک بروز پیدا نمی کند. اتفاقا دشواری سبک و به دنبال آن، ادبیات از همین جا ناشی می شود. نوشته به جای زندگی به زیسته و زیست پذیر گرایش بیشتری دارد. طبق «قانون بی رحم هنر» ادبیات، فقط در وضعیت هایی ممکن می شود که پیشاپیش زیسته ها و زیست پذیرها ناممکن شده باشند. از این رو، خطر ادبیات، خطری که نویسنده به مصاف آن می رود، پذیرش مرگ و شادمانی قدرت دردناک زندگی در عرصه هایی به جز فردیت یا تجربه انسانی زبان است. نویسنده در تداوم نقش اسطوره ای خود همچنان از سرزمین مردگان باز می گردد و در قبال زندگی بیگانه ای بیش نیست. اگر سبک، تجلی زندگی در زبان باشد، زیسته ها به شکل خاطره و زیست پذیر ها به شکل تجربه در زبان ظهور پیدا می کنند و ادبیات بر حسب تعمیم قانون بی رحم هنر، نه نقل خاطره هاست و نه محملی برای بازگویی تجربیات. به زعم دلوز، آنچه نویسنده می نویسد دردناک تر از آن است که در حافظه بگنجد و در عین حال سبک تر از آن است که در تجربه درج شود. به همین دلیل نویسنده به بلاهتی بنیادین دچار است. بلاهت نویسنده اصطلاحی که فلوبر از آن دفاع می کرد به دلیل بی کفایتی در ماجراجویی یا حاصل ضعف حافظه نیست. بلکه نتیجه شیدایی ناشی از برخورد با لبه های بیرونی زبان است. همزمان با حک شدن کلمات بر صفحه کاغذ، نویسنده زبان را هل می دهد تا به محدوده های غایی خود اصابت کند. مکان اصابت، همان جایی است که به آن سبک می گوییم. در لحظه برخورد، زبان ناممکنی خود را لمس می کند. بنابراین سبک، وجه غیرزبانی زبان است. دقیقا همان چیزهایی که زبان ناتوان از بازنمایی آنهاست، در سبک تجلی می کند. سبک نه با کلمات که با صداها، رنگ ها و بوها حضور خود را اعلام می کند. هم اینک نیروهای محافظه کاری که ادبیات را محاصره کرده اند، منادی ادبیات بدون سبک اند. در این انگاره که غالبا در لفافه و به تلویح بیان می کنند، نقل خاطره هایی از سر گذرانده و شرح ماجراجویی مترادف با واحدی به اسم ادبیات ذکر می شود. در غیاب سبک، برای ادبیات به جز مبادله معناها و بده بستان تجربه ها چیز دیگری باقی نمی ماند که آن هم در نظام تشویق و تنبیه، مسابقه یا قرعه کشی های زمان بندی شده حل و فصل می شود. نوشتن به سادگی در تحمیل فرم های حاضرآماده بیانی بر ماده ای به شکل خاطره یا تجربه تحمیل می شود. حال آنکه ادبیات در نفس خود صرفا زمانی شکل می گیرد که از زبان و از همه قدرت های بیانی خود عزل شده باشد. دلوز در پاسخ به پرسشی که در پی دلیل وجودی ادبیات بود، چنین می گوید: «شرمساری از انسان بودن چه دلیلی از این بهتر برای نوشتن؟» بدیهی است که شرم احساسی اجتماعی است. شرم همواره در حضور دیگران شکل می گیرد. از جنبه ای دیگر، شرم ما را به استعاره خودمان در نگاه دیگران مبدل می کند. به همین دلیل، زندگی نویسنده با وضعیت زندگی در اثر نویسنده هم ارز نیست. فرد شرمنده به واسطه وجودش شرمنده نیست. شرمندگی معلول علیت قانون است. در واقع همان طور که در کافکا نیز می بینیم، این قانون است که مولد شرمساری است. شرم از این بابت مفهومی فردی یا مقوله ای شخصی محسوب نمی شود، بلکه قاعده ای است جهان شمول. اما شرم با حس گناه در تقابل است. نویسنده در عین شرمنده بودن از پذیرش اتهام گناه کار بودن سر باز می زند. در جمع بندی می توان این طور نتیجه گرفت که نوشتن راه چاره ای است برای وضعیتی که انسان بودن مایه شرمساری است. صداها، رنگ ها و بوهایی که از لابه لای سطرهای متون ادبی حس می کنیم از جانب موجود زنده است که در هیئت انسان نیست. سبک، پایان فردیت نویسنده است. سبک به خودی خود گویای آن است که ادبیات از جنس زبان نیست، بلکه با زبان ممکن می شود. یکی از وجوه اشتراک شعر و داستان نویسی امروز با در نظر گرفتن همه تفاوت ها و جنبه های فرمی و اجرایی، انصراف از قبول فرآیندی به نام سبک است. حتی از بعد کمیت نویسندگان و شاعران سبک پرداز به تقلیل گراییده اند. در عوض، خاطره نویسی و شرح تجربه ها بازارگرمی پیدا کرده اند. منتقد نمی تواند به آنچه در اثر ادبی هست بسنده کند. گاه آنچه نیست اهمیت بیشتری پیدا می کند و از قضا غیاب سبک، در زمینه ای تاریخی به مراتب مهم تر از مولفه های موجود در آثار ادبی است. ادبیات بدون سبک، حامل این ایده نیز هست که هیچ وضعیت تحمل ناپذیری وجود ندارد و به تبع آن نوشتنی ها در زیسته ها و زیست پذیرها به راحتی خلاصه می شوند. مطبوعات هم در ترویج ادبیات بدون سهم بی تاثیر نبودند. ستایش از زیسته ها و زیست پذیرها و لاپوشانی جنبه ناممکن حیات، عینا همان اموری بود که دلیل وجودی صفحه ها و ستون های ادبی روزنامه ها و نشریات را توجیه می کرد. خلاصه آنکه «قانون بی رحم هنر» مشمول رافت قرار گرفت و در هیاهوی کاندیداها، برنده ها و «کلاسیک های مدت دار» منسوخ شد. ادبیات بدون سبک، ناتوانی خود را با مهارت پشت ایده رمانتیکی نبوغ مخفی می کند. بر این منوال همیشه چهره هایی تازه، آثاری جدیدتر و شاهکارهایی در راهند که عن قریب حق مطلب را ادا می کنند که اگر چنین نشد، نباید عجله کرد. نفر بعدی به زودی از راه می رسد. در کل چیزی شبیه به طنز دهخدا زمانی که حرافی سیاستمداران زمانه اش را به سخره می گرفت: «یار باقی، صحبت باقی». این نبوغ به عکس تصور قرن نوزدهمی ها، خیلی سریع کشف می شود و به راحتی مورد ستایش تقدیر واقع می شود. گرچه ستایندگان چند صباحی بعد هیچ رغبتی برای بازخوانی و حتی خواندن این «کلاسیک های موقتی» ندارند. پروست به فراست دریافته بود که ادبیات مدرن از چارچوب نبوغ بیرون افتاده است. «قانون بی رحم هنر» کوششی بی وقفه، چیزی از جنس احتضاری بی پایان را شرط شکل گیری هنر تعیین می کرد. قانونی که مدنظر او بود، خطر بیرونی را در زبان به شکل خطری درونی در می آورد. خطری که اتفاقات و وقایع جهان را مخدوش می کند و نویسنده را وامی دارد تا صداها را اشتباهی بگیرد. «چیزی که باید می نوشتم چیز دیگری بود و خیلی طولانی تر، بیشتر از حد یک نفر. چقدر باید می نوشتم! ... صبح ها که قصه ام را قطع می کردم برای حکم اعدامی مهلت می گرفتم تا شب رشته داستان را پی بگیرم.» وجود سبک، مستلزم تلقی ادبیات به جلوه پدیده ای جمعی است. اما نه جمعی که از قبل وجود دارند و همین حالا هم حی و حاضرند. جمعی که به وجود نیامده اند. نیستند. ولی می آیند. یا همان که پروست می گوید: چیزی بیشتر از حد یک نفر. پویا رفویی
×
×
  • اضافه کردن...