جستجو در تالارهای گفتگو
در حال نمایش نتایج برای برچسب های 'مفهوم فضیلت در اندیشه ماکیاولی'.
1 نتیجه پیدا شد
-
مفهوم فضیلت در اندیشه ماکیاولی نویسنده : تیمو لین مترجمان : محمد زرینه ۱.مقدمه بسیاری بر این باورند که مفهوم فضیلت یکی از مهمترین مفاهیم در اندیشه ماکیاولی است ما با اندکی تلاش با انواع راههای ارائه تحلیل در نوشتهها درصدد نشان دادن قدر و اهمیت این مفهوم در اندیشه ماکیاولی هستیم این نوشته کوششی مختصر در راستای نشان دادن دلایل اهمیت این مفهوم میباشد .همیشه پرداختن به مفاهیم چند وجهی در اندیشه ماکیاولی کاری دشوار بوده است. فضیلت دارای مفاهیم گوناگونی میباشد. در ابتدا ما به فهم متداول این مفهوم میپردازیم : فضیلت در خودش دارای باری مثبت میباشد. این شاید مهمترین مفهومی است که از آن در فلسفه افاده میگردد اما این مسئله در خصوص اندیشه ماکیاولی قدری نا معمول مینماید اما با وجود سختی درک آن قابل بررسی میباشد در رویکرد دوم فضیلت به معنای قابلیت و توانایی سیاسی میباشد. مرد با فضیلت در زندگی سیاسی خود به اهدافش میرسد و در گام سوم به معنای قوای بدنی است که در این مورد هم به معنای بالقوه و بالفعل آن به صورت همزمان مدنظر قرار دارد برداشت چهارم از این مفهوم به معنای توانایی است و در واقع بهرمند بودن از توانای به معنای مفید فایده بودن است.در سیاقی انتقادی برداشت از فضیلت بیشتر در کنار دیگر واژه های متناظر با آن که به معنای اقبال نیز میباشد به کار رفته است. و البته استفاده به این صورت از تعابیر و تفاسیر یا تقلیل معنای آنها به منظور روشن ساختن اختلاف در آنها امری غیر معمول یا نا متداول نیست به خصوص که برای درک دو مفهوم فضیلت و اقبال شرحهای متفاوتی وجود دارد. به این صورت که در توضیح اقبال همواره جنبه پیش بینی نشده و اتفاقی آن و مواردی منفی آن مانند بد اقبالی در زندگی لحاظ میگردد. هنگامیکه فضیلت به عنوان یک خصلت به منظور شناخت جهان و اداره آن در خصوص بشر مطرح میگردد این تفسیر در وهله اول میتواند جنبه ای اغواگر اما سادهانگارانه داشته باشد. شاید سادهانگارانه بودن آن به معنی نادیده گرفتن ابعاد دیگر این دو مفهوم است اگر نگوییم که در معانی تناقض وجود دارد اما باید اختلاف میان آنها را در این خصوص در نظر داشت. جان مک کورمیک در این خصوص مینویسد : تمایز میان فضیلت و اقبال در اساس تحقیقات ماکیاولی تا جایی است که عدم دریافت این دو تعبیر امکان نزدیک شدن ما به زاویه نظر او را غیرممکن میسازد. من فکر میکنم در این خصوص حق با مک کورمیک می باشد اهمیت این نظر آنجا به روشنی دریافته میشود که متوجه این نکته باشیم که تأثیر این مسئله در فهم درست ما از موضوعات تا کجاست. بحث در این باره نیازمند پرداختن به جزئیات مفهوم اقبال میباشد که مطرح ساختن این مسئله از حدود این نوشته فراتر خواهد رفت. به هر صورت دیدگاه من در خصوص مواجه میان دو مفهوم فضیلت و اقبال آن هم با در نظر گرفتن رویکرد ماکیاولی میتواند دارای حد زیادی از جنبه دراماتیک باشد اما هزینه آن در رویکردی آگاهانه موجب انسجام و غنای منطقی خواهد گردید. ۲. معانی فضیلت میتوان گفت که ماکیاولی از فضیلت به معنای اخلاقی آن هرگز سخنی به میان نیاورده است. به عنوان بهترین نمونه از آگاتوکلس از سیراکیوز، سیسیلی در رساله شهریار بخش هشتم نام برد که در ادامه آن ماکیاولی به تشریح دیدگاه آگاتوکلس در این عبارت می پردازد که ” همیشه مقدار از خطا و تقصیر در هر مقامی که تحت تصدی او بوده است وجود داشته” اما خطاهای او نسبت قابل توجهی با استلزام ” روح و جسم برگرفته از فضیلت” داشته است. یکی از مهمترین موارد خطا و به همان صورت موفقیت اقدام به کشتن تمامی نمایندگان (سناتورها) و ثروتمندان سیراکیوز بود.ماکیاولی در خصوص این اقدام آگاتوکلس می نویسد : ((…. هیچکس نمی توان باور کشتن یک شهروند ، خیانت به یک دوست ، بی هیچگونه اعتقاد و شفقت و بی هیچگونه تقدس باوری را بپذیرد . اینها مواردی است که موجب به ارمغان آمدن قدرت خواهند شد. و البته افتخاری را به دنبال نخواهد داشت چراکه ورود به آنچه که آگاتوکلس از فضیلت آموخته است مستلزم درگیری و گریز از خطرهایی است که با ثبات روحی او و فائق آمدن با ناملایمات ارتباط دارد به این دلیل است که کسی نمی فهمد که چرا وی اینگونه در خصوص مقامات عالی با رویکردی پست قضاوت می کند. …. )) با توجه نسبت به این مسئله آگاتوکلس دارای فضیلت نبوده و هنوز هم از آن برخوردار نمی باشد .با توجه به این پیام فضیلت و فضیلت به مثابه حربه یا ویژگی غیراخلاقی از دیدگاه افراد می تواند حالتی ممتاز و برجسته بیابد. از منظری دیگر آگاتوکلس فردی دارای فضیلت است اما این با رویکرد اخلاقی با فضیلت سازگار نیست. علاوه بر این دانستن معنای فضیلت اخلاقی ما نیازمند دانستن وجوهی دیگر از این مفهوم هستیم. در بخش پانزدهم رساله شهریار، ماکیاولی به توضیح مختصری در این مورد می پردازد : ” اگر دریافتن هرآنچه که مطلوب است ما را به دریافتن مفهوم فضیلت رهنمون می سازد دنبال کردن آن ممکن است منجر به نابودی شده یا در مورد دیگر می تواند اثرات تباه کننده اش را نمایان سازد و دست آخر و به دنبال همه اینها منجر به رفاه و سعادت گردد” . اینها همه مواردی است که این متن را دارای اهمیت و بررسی می سازد. اول از همه ما با اهمیت معقولاتی این جهانی مانند امنیت و سعادت آشنا میشویم نکته دوم مواجه شدن با این مسئله است که ما در خصوص مواردی دارای ارزش به بحث می پردازیم که در این خصوص می توان به اهمیت تمایز میان فضیلت و رذیلت اشاره داشت. نکته سوم در نظر گرفتن امکان خطاست : به این صورت که چیزها ممکن است آنطور که به نظر می رسند نباشند در اینجا رابطه ای وجود دارد که آگاهی از چیزی و پرسش از آن فضیلت محسوب می گردد یا غیر از این است : فضیلتی ، فضیلت است که خسران مادی نمی پذیرد. بیاید تا دوباره باهم به مرور این موارد بپردازیم که چرا مواردی بی آنکه واقعاً وجود داشته باشند فضیلت یا رذیلت تلقی میشوند؟ چرا ما در قضاوتهای اخلاقی خود دچار اشتباه میشویم ؟ چیزی توانایی شناخت ما را محدود ساخته و قدرت تشخیص خطا را در ما زایل ساخته است یا اینکه آموخته های ما ، ما را دچار انحراف ساخته است . پاسخ ماکیاولی ممکن است این باشد که این موارد به دو مور بینش نفسانی و اقتدار باز میگردد. ما به گونه ای شهودی قادر به درک فضیلت نخواهیم بود چون شهود ما دارای نواقصی است ، و همچنین میتوانیم در این خصوص راهنمایانی فاقد صلاحیت داشته باشیم. اما در این خصوص که چه کاری از دست ما ساخته است این مسئله روشن ایت که در نظر گرفتن موارد عرفی و پیروی از مراجع سنتی راهکار مناسبی برای ما نخواهد بود حداقل میتوان مطمئن بود که مراجع مذهبی در خصوص مسائل اخلاقی قابل اطمینان نیستند. آنچه که ایشان در خصوص فضیلت به ما آموختهاند میتواند منجر به تباهی مادی را برای ما به دنبال داشته باشد این مسئله در خصوص فلاسفه هم به همین صورت میباشد به دلیل اینکه بخش اعظمی از آنها در خصوص فضیلت به از خودگذشتگی مادی اعتقاد دارند در مقایسه ماکیاولی با صراحت به بر برشمردن مفاهیمی چون خودمحوری ، سود مداری در رویکرد به مفهوم فضیلت میپردازد : در خصوص در نظر گرفتن فضیلت در کنار مفاهیم اخلاقی به صورتی آشتی ناپذیر سازشی با سعادت دنیوی ندارد بنابراین ماکیاولی به محدود ساختن آنچه که فضیلت اخلاقی قلمداد میگردد میپردازد. سؤالی که در اینجا باقی میماند این است که آیا او به طور کلی برای فضیلت اخلاقی قائل به هیچگونه ارزشی هست یا خیر. اما باید توجه داشت که ماکیاولی در این خصوص در رساله خود اشراف کامل داشته است. بسیاری از رهبران در آثار ماکیاولی دارای فضیلت بوده از آن جهت که از نظر مهارت سیاسی از جایگاهی برجسته برخوردار میباشند آنها به نحوه تغییر جهان در جهت طرحهایشان آگاه بوده و از این نظر با فضیلت محسوب میشوند. جدای از اینکه ماکیاولی برای ما به تحلیل فضیلت میپردازد از تهدید بیهودگی نیز میگریزد اگر فضیلت به معنایی است که مردم از آن برداشت میکنند ما به طور دقیق نمیدانیم که چگونه به بسط بپردازیم . با این اوصاف آیا این مفهوم از معنای برخوردار است ؟ آیا این یک مفهوم عاری از محتوی صرفاً جهت روایت از قهرمانان تاریخی است ؟ اگر چنین بود ما نمیتوانستیم به نکات برجسته ای در خصوص فضیلت مندی آنگونه او به عنوان اهداف آن متذکر می گردد دست پیدا کنیم. در فصل هفتم از کتاب شهریار ماکیاولی او در خصوص ” امیرنشین های جدیدی که توسط اقتدار و اقبال شکل یافته اند” می نویسد. بحث محور حول این موضوع سامان یافته است که اگر امیر نشینی بر اساس فضیلت فردی استقرار یافته باشد مراحل دشواری را پشت سر گذاشته اما تضمین آن برای بقا دارای شرایطی سهل و میسر است اما در سوی دیگر اگر شرایط دستیابی به این مراحل به عواملی جدای از فضیلت فردی تکیه داشته باشد استقرار آن به سادگی انجام پذیرفته اما برای بقای آن در برابر مخاطرات جای تردید باقی میماند. ماکیاولی به ارائه دلایل مختلفی که در آن به دلایل دشواریهای این مسئله که چرا حفظ حکومتی که بر مبنای قدرت صرف قرار داشته و اثر از فضیلت در آن به چشم نمیخورد میپردازد او اینگونه اشاره میکند : دلیل آن این است که چون دوام این حکومت در گرو اراده و اقبال دیگری است چیزی که به شدت ناپایدار بوده چون بر اساس اقبال و روال عادی زندگی شخص قرار داشته و در موارد مقتضی نمیداند که چگونه فرمان براند چرا که دوستان قدرتمندی برای دفاع و حمایت از خود ندارد چرا که در طبیعت آنچه که به سرعت رشد میکند دارای ریشه های مستحکم نبوده در اولین شرایط بد آب و هوایی از پای در خواهد آمد این دلایل تقریباً به روشنی به عوامل خاطره آمیز و آنچه را که برای شهریار شدن لازم است میپردازد کسی به مرتبه شهریاری میرسد که اقبالش با فضیلتی سترگ برای ساختن بنیاد حکومتش او را یاری سازد . این موارد مقدمه ای است برای آنکه به تبین مناسب بودن شرایط سزار بورجیا بپردازیم . بورجیا در بستر قدرت بوجود آمد چراکه پدر وی یک پاپ بود : ” او بر مبنای همین اقبال قدرت را بدست آورد و به همان صورت نیز از دست داد” . او هنوز هم فضیلت خود را در گرو همین اقبال دارد و بر همین اساس سعی بر بازسازی قدرت خود دارد او هر آنچه را که لازم بود در این خصوص بر مبنای یک فرد دوراندیش و فضیلتمند انجام دهد انجام داد. نوشته های ماکیاولی حول محور این مسئله است که مجموع اقدامات بورجیا می تواند درس بسیار خوبی برای یک شهریار جدید باشد چنانکه سقوط ناگهانی او به دلیل عملکرد اشتباه او نبود بلکه ریشه در تعارضاتی داشت که سرآسر متوجه امر اقبال بود. پس از آن ماکیاولی به بیان داستانی از یک دوک می پردازد. و این نکته را تصریح می سازد که او نه در ابتدا و نه در انتها مرتکب هیچگونه اشتباهی نشده است : بورجیای ماکیاولی در حوزه گسترده عملکرد خود به گونه برجسته ای عمل کرده است. او را چنین مورد خطاب قرار می دهد “اندیشه مجرد ماکیاولی بوسیله توجه به سنت تفکر یونانی-رومی و آمیختگی آن مفهوم فضیلت نضج یافته است” و همچنین ” فضیلت و رذیلت متجلی” در بشر سامان یافته است در حقیقت اولین خطای بورجیا آخرین خطا او نیز بود : او با اینکه یکی از دشمنانش در مرتبه پاپ باشد کنار آمده بود. ماکیاولی این قسمت را با این نکته درخصوص بورجیا به اپیان می رساند که “اشتباه در خصوص این انتخاب و این علت اصلی تباهی گسترده وی شد.” البته این مسئله روشن نیست که دلیل ناکامی او به اشتباهش یا مسئله بد اقبالی باز می گردد. آنطور که به نظر می رسد ماکیاولی به تصریح دونکته در این خصوص پرداخته است که هریک به تنهایی برای ناکامی او موجه می باشد.البته به نظر نمی رسد که توجیه روشنی در این خصوص به طور مشخص داشته باشد. به نظر می رسد که در نظر گرفتن قدری ابهام و چند پهلو دانستن موضوع حالتی منطقی تر داشته باشد: ماکیاولی در این خصوص به توضیح دو امکان می پردازد که هیچ یک تکمیل کننده دیگری نمی باشد. حال چرا ابهام؟ جنارو ساسو در این خصوص اینطور می نویسد که “شخص ماکیاولی علاقه ای به درنظر گرفتن این مسئله که بورجیا در این خصوص دارای ضعف بوده در خصوص محوریت فضیلت او نداشته است.” مسئله اینجاست که او می خواسته است که براساس بیان حرف خود از مثال قابل توجهی در این زمینه استفاده کند اما مسئله این بوده است که او مثالی در این زمینه با یک فرجام ایده آل نیافته است. این موقعیت باعث شده است که او در خصوص بورجیا در یک وضعیت دو پهلو نه چندان مطلوب درخصوص دلالیل شکست بورجیا قرار گرفته است : در نظر گرفته تحلیل فضیلت در خصوص بوجیا قابل ملاحظه بوده اما از سوی دیگر سرانجام محتوم به شکست وی نیز دارای اهمیت بوده است. ماکیاولی موفق به یافتن راهی برای فائق آمدن بر این دو مسیر ابهام آمیز نداشته است. با مشاهده این وضعیت ، این مسئله پر واضح است که ماکیاولی برای پرداختن به این دو مجرا دارای نگرانی بوده است. اول اینکه نباید از شهریار خطایی سر بزند. با توجه به نکته ای که ساسو متذکرشده است به این نتیجه رهنمون می شویم که ” تمام جهد ماکیاولی بر این محور بوده است که بورجیا را مبراء از خطا در نظر بگیرد”. دوم آنکه این خطاناپذیری به جهت فضیلت وی است: فضیلت به مثابه یک خاصه صرفا به معنا دارا بودن خصائی فوق العاده نیست، اما کسی دارنده آن است از خطا مبراست. ما می توانیم در این خصوص اتفاق نظر داشته باشیم که از آنچه که بر می آمده است ماکیاولی خاپذیر بودن بورجیا را برنمی تابیده است. اما من در این خصوص که فضیلت به معنا خطا ناپذیر بودن است مردد می باشم. ماکیاولی از بورجیا درسه مرحله سخن به میان می آورد : من نمی دانم که آموختن چه چیزی مثمر ثمر ترمی باشد اما می توانم در خصوص یک شهریار تازه نفس مثالی را در خصوص عملکردهای او به میان بیاورم و در این خصوص آنطور که به نظر می رسد باید پیشگام باشم، همانگونه که از اعمال من بر آمده است از تمامی مواردی که منجر به شکل گیری یک امپراتوری بواسطه بخت و اهرم های موثر سرمشق گرفته شده است ، به هرصورت آنچه که در مورد یک امیرنشین واجد قضاوت می باشد مصون ماندن از دشمنانش می باشد [...] و من در این مورد مثالی واضح تر از اعمال این مرد نیافتم.هنگامیکه ماکیاولی به بورجیا به عنوان نمونه در راستای رویکرد به یک شهریارمی پردازد. او تنها به خصلت فضیلت محوری نمی پردازد. اما در عوض به برشماری دو نکته می پردازد و آن این است که رویکرد به او به دلیل اعمال اوست . رویکرد به بورجیا نه فقط به دلیل خصوصیت فضیلتمندی است بلکه به دلیل عملکرد اوست : رویکرد به او برگرفته از طریقی است که از اعمال او برآمده با توجه به علائقی است که او در آن جهت دست به عمل زده است. بعضی مواقع از فضیلت به مثابه به عنوان نیروی جسمانی یا بنیه یا می شود. این روشن ترین مثال از این دست می باشد که ماکیاولی در خصوص ویژگی فیزیکی به عنوان ویژگی فیزیکی صحبت می کند. در بخش ششم رساله شهریار او در خصوص همانندی افراد در مورد فضیلت و آنچه بیشتر از آن می تواند باشد چنین می گوید : عمل او مانند یک تیرانداز تیزبین است و تاهنگامیکه تیرش به هدف اصابت کند به دوردست خیره می میاند و بر این نکته نیز واقف است که کمان خود را برای اصبت تیرش به هدف و برد مناسب تاچه اندازه بکشد آنها هدف خود را بالاتر از امکان حاضر مدنظر قرار می دهند. در متن اصلی ماکیاولی در خصوص هدف به عنوان یک نیروی عمل صحبت می کند تا یک نیرو ، حتی هاروی منسفیلد که مترجم آثار ماکیاولی می باشد شاید مهمترین اثر رادر قیاس با دیگرآثار منتشره در دسترس است که به نقادی در خصوص مفهوم فضیلت می پردازد. و در نهایت باید گفت که احساس مقاومتی در خصوص پیشنهاد این متن به یک خواننده برای مطالعه احساس می شود.فضیلت به عنوان توان توان کشش و نیروی بدنی را محدود نمی کند اما می توان در راستای بکار بردن آن درست برده شود. فردگرایی همچون منلیوس کاپیتولینوس در بخش هشتم کتاب گفتار هایی بر مبنای ؟؟ بسیار به فضیلت یک پیکره پرداخته است ، اما دارای اهمیت بیشتری فضیلت ذهنی است در ابتدای امر فضیلت جسمانی به عنوان یک امر ثانوی مطرح می گردد. اگر آنها به فضیلت نیازمند باشد ، پس فضیلت به عنوان مهارت است . اینها مسائلی است که ماکیاولی در ابتدای اثر گفتارها به آن پرداخته است: این مسئله می تواند از کشورهایی سرچشمه گرفته شده باشد که شرایط سکنی در آن از وضعیت مطلوبی برخوردار باشد، کشورهایی که در آن از امکان وجد مردان با اعمال فضیلتمنشانه عاری می باشد. جاییکه در آن خرد از هرگونه ضرری که برای کشور مطبوع جلوه می کند که نهایت آنها به جز ی حاصلی چیز دیگری نیست که با درنظر گرفتن اینگونه تاثیرگذاری چشمگیر در واقع آنها نقش حافظان را برعهده دارند. ماکیاولی دارای نثری مختصر اما روشن و واضح می باشد. هنگامیکه جبر طبیعی بشر را وادار به توجه به ارزش فیزیکی به عنوان مهارتی که قوانین برای آنها حالتی ضروری خواهد داشت منجر می گردد به صورت امری ضروری بشر قوی خواهد بود که میان آنها ایجاد فاصله کرده یا آنها را در برابر هم قرار می دهد . در این شرایط جایی برای فضیلت اخلاقی وجود نخواهد داشت همانطور که منسفیلد می نویسد ” هنگامیکه فضیلت به مثابه ضرورت قوام می یابد باعث می شود که بر شرایط انتخابی ارجحیت پیدا کند، در اینجا آشکار است که دیگر حالت یک ارزش را آشکارا نخواهد داشت.” در سخنی مشابه می توان گفت که این هم نوعی مهارت است” آنطور که به نظر می رسد وادار به سنجش در این مسئله ضرورتی است که هرگز اجازه پیدا نخواهد کرد. فضیلت همچنین می تواند به مثابه توانایی قلمداد گردد . این راهی در راستای استفاده از آن در جهت مشکلات خواننده است و صورتی عام نیز دارد . در این تلقی از توانایی هر چیزی می تواند در برگیرنده توانایی باشد : اگر ما به بخش دوم کتاب گفتارها درمورد لوی توجه کنیمما به بحث ماکیاولی در فضیلت در مورد سواره نظام در بخش ۱۸ برمی خوریم و همچنین دژها در بخش۲۴ و در نهایت درباب نیروی پیاده در بخش ۳۰ مواجه هستیم. از کجا می توانیم پی ببریم که این معنای از فضیلت به معنای توانایی است؟ تمامی این موارد قابل توجه به نظر می رسد آنها می توانند هم به معنای فضیلت ارزشی و هم فضیلت به معنای مهارت باشد . این موارد از فضیلت تنها در افرادی است که از آن در خصوص همین موارد یاد شده استفاده می کنند. بعضی از آنها می توانند حالتی از سر اجبار داشته باشند ، اما ماکیاولی به سختی تلاش می کند تا در مورد این مسئله به نحوی توضیح دهد که نیرو زمانی به عنوان عنصری مطلوب تلقی می گردد که تحت کنترل باشد در این مور است که قدرت دلیل بر توانایی است. ۳- جمع بندی دومعنی متاخر از فضیلت وجود دارد که از نظر من پرداختن به آن از اهمیت چندانی برخوردار نیست . معانی دیگر آن مسئله ساز می نمایند. من در خصوص مقداری رابطه ممتد میان دو مفهوم فضیلت و اقبال صحبت خواهم کرد . من همچنین می خواهم تفسیری را به اختصار در باب زوایای ادبی ارائه دهم. اگر فضیلت در مفهوم دستوری خودداری دارای معنای پراهمیتی برای ماکیاولی باشد او مجبورخواهد بود که به فضیلت از منظر یک اخلاقگرا از زوایای مختلف نگاه کند آنچه که در اخلاقیات فضیلت محورانه دارای اهمیت می باشد ما هستیم. اهمیت آن کمتر از نتایجی است که از انتخابهای خاص ما برمی آید یا به عبارت دیگر مسئولیت های اخلاقی که ما بر اساس آن دست به عمل می زنیمدر فضیلت و فضیلت اخلاق منشانه به معنای عمل در روشهای یقینی است که منجر به یقین در روشها و تفکر در مسیرهای قطعی است. به عنوان نمونه داشتن فضیلت در خصوص بخشندگی دارای وجوه مناسب برای چیزهایی که به آن نیاز داریم نمی باشد، یا فکر کردن حقی است برای چیزهایی که بدان نیازمندیم یا چیزهایی که احساس می کنیم حق ماست تمامی این چیزها ضروری هستند. در عوض شخصیت ماکیاولی تمرکز همیشگی او را بر روی نتایج نشان میدهد. حتی هنگامیکه او درباره شخصیت صحبت میکند او میگوید که میتوان این صحبت را به اعمال و مجموعه ای از آگاهی فروکاست. شاید در مهمترین بخش رساله شهریار در فصول پانزده و شانزده او به بحث ستایش و یا نکوهش تواناییهای شهریار میپردازد در فضیلت اخلاق منشانه این تواناییها به اندیشه های پسندیده یا ناپسند باز میگردد شاید منحصراً به این صورت نباشد اما از این درجه از اهمیت برخوردار میباشد ماکیاولی هیچ گاه در این خصوص تحقیقی به عمل نیاورده است او حتی امکان سر زدن این اعمال از سوی تواناییهای شهریار را نیز در نظر نمی گیرد همانطور که این مسئله را درخصوص بورجیا دریافتیم به جای آن ماکیاولی به مسئله کردار میپردازد در بخش شانزدهم ماکیاولی سخنی از وجود آزاد به میان نمیآورد او در خصوص موانع آزاد منشی و کاربرد آزادی به سخنرانی میپردازد. شخصیت واقعی شهریار به عنوان یک ویژگی مطرح نمیگردد. آنچه که در خصوص او دارای اهمیت میباشد چیزی است که به نظر میرسد و باید دید که او از این ویژگیها چگونه در کنار یکدیگر سود میبرد. بررسی که در این دیدگاه یک طرفه از طرف من دارای اهمیت میباشد سویه های اخلاقی ماکیاولی نسبت به دلیل آنکه در این خصوص فضیلت دارای اهمیت می باشد من فکر میکنم که پرداختن به اخلاق فضیلت منشانه در دیدگاه ماکیاولی دارای اهمیت نیست ماکیاولی از این مفاهیم در راستای روشن ساختن تفسیری است که از مفهوم فضیلت از دیدگاه ماکیاولی به دست آمده است. Bibliogrphy Hulliung,Mark (1983) . Citizen Machiavelli . Princeton,New Jersey : Princeton University Press. Machiavelli,Niccolo (1985) . The Prince . Translated by Harvey C.Mansfield,Jr.Chicago : The University of Chicago Press. — (1996) . Discourses on Livy . Translated by Harvey C.Mansfield and Nathan Tarcov . Chicago : The University of Chicago Press. Mansfield,Harvey (1996) . Machiavelli s Virtue . Chicago : The University of Chicago Press. Mccormick,John P. (1993) . Addressing The Political Exception : Machiavell s Accidents and the Mixed Regime . in The American Political Science Review 87.Pp.888-900 Pitkin,Hanna Fenichel (1999) . Fortune is a Woman : Gender and Politics in the Thought of Niccolo Machiavelli . With a New Afterword . Chicago : The University of Chicago Press. Sasso,gennaro (1980) . Niccolo Machiavelli . A Very Short Introduction . Oxford : Oxford University Press. Skinner,Quentin (2000) . Machiavelli . A Very Short Introduction . Oxford : Oxford University Press. Whitfield,J.H.(1947) . Machiavelli . Oxford : Basil Blackwell . مجله فلسفه نو – شماره چهارم – فلسفه سیاسی