رفتن به مطلب

جستجو در تالارهای گفتگو

در حال نمایش نتایج برای برچسب های 'مسخره است...'.

  • جستجو بر اساس برچسب

    برچسب ها را با , از یکدیگر جدا نمایید.
  • جستجو بر اساس نویسنده

نوع محتوا


تالارهای گفتگو

  • انجمن نواندیشان
    • دفتر مدیریت انجمن نواندیشان
    • کارگروه های تخصصی نواندیشان
    • فروشگاه نواندیشان
  • فنی و مهندسی
    • مهندسی برق
    • مهندسی مکانیک
    • مهندسی کامپیوتر
    • مهندسی معماری
    • مهندسی شهرسازی
    • مهندسی کشاورزی
    • مهندسی محیط زیست
    • مهندسی صنایع
    • مهندسی عمران
    • مهندسی شیمی
    • مهندسی فناوری اطلاعات و IT
    • مهندسی منابع طبيعي
    • سایر رشته های فنی و مهندسی
  • علوم پزشکی
  • علوم پایه
  • ادبیات و علوم انسانی
  • فرهنگ و هنر
  • مراکز علمی
  • مطالب عمومی

جستجو در ...

نمایش نتایجی که شامل ...


تاریخ ایجاد

  • شروع

    پایان


آخرین بروزرسانی

  • شروع

    پایان


فیلتر بر اساس تعداد ...

تاریخ عضویت

  • شروع

    پایان


گروه


نام واقعی


جنسیت


محل سکونت


تخصص ها


علاقه مندی ها


عنوان توضیحات پروفایل


توضیحات داخل پروفایل


رشته تحصیلی


گرایش


مقطع تحصیلی


دانشگاه محل تحصیل


شغل

  1. masi eng

    مسخره است...

    چرا از صحبت کردن خسته نمی شد؟ انگار هزار سال حرف داشت! از در و دیوار می گفت. از افزایش حقوق کارمندان، تورم، دولت کریمه، نماز جمعه، روابط دختر و پسر، جن و پری و ... . خدا پدر و مادر دامادشان را بیامرزد که مثل موش نشسته بود و فقط گوش می داد. من که از آشپزخانه حرفهایشان را می شنیدم کم کم حوصله ام داشت سر می رفت. مانده بودم چطور داماد بیچاره شان آنهمه انتقاد و پیشنهاد و نق و نوق بی حاصل را تحمل می کرد. مانده بودم در این شرایط سخت و بحرانی، آنهمه حرف و حدیث چطور به ذهنش رسیده بود؟! آدم یک دنیا حرف و آرزو و انتقاد و پیشنهاد داشته باشد و تا چند روز دیگر بمیرد؟ مسخره است! هرکاری کرد که تا شب کنارش بمانم قبول نکردم. از اینکه نمی توانستم این خواسته اش را قبول کنم ناراحت بودم اما چاره ای نداشتم. باید برای امتحان دوشنبه خودم را آماده می کردم و او باید میفهمید. ناسلامتی برای خودش مردی شده بود. در همین یک ماهی که ندیده بودمش انگار ۱۰ سال بزرگتر شده بود. فهم و درکش هم چند برابر شده بود. عجیب حرف پدرش را گوش می کرد. من مانده بودم چطور در مقابل خواستهای پدر یکدندگی و لجبازی قدیم را نداشت. پسرک بیچاره، انگار تازه می فهمید از دست دادن پدر در نوجوانی یعنی چه؟! آدم تازه به بلوغ فکری و جسمی رسیده باشد و با هزار امید و آرزو به آینده فکر کند، آنوقت در ۱۵ سالگی یتیم شود؟ مسخره است! خیلی دلم می خواست می توانستم او را به امامزاده ببرم و صبح تا شب کنارش بمانم. نمی فهمم او از این امامزاده ها چه دیده که روز و شب و دعا و نذر و نیازش به آنها مربوط می شود! البته شاید من هم اگر جای او بودم همین کار را می کردم. آخر مادر بودن و پسر بزرگتر را از دست دادن آنقدر سخت هست که برای جلوگیری از آن آدم دست به هر کاری بزند. بهر حال من باید بر می گشتم و الا می بایست قید امتحان دوشنبه را بزنم. لعنت به این امتحانات! همه چیزمان شده امتحان دادن! می خوانیم برای امتحان. فکر می کنیم برای امتحان. راه می رویم برای امتحان. می میریم برای امتحان. رنج می کشیم برای امتحان. عزیز از دست می دهیم برای امتحان. له می شویم برای امتحان. می سوزیم برای امتحان. روز و شب و زندگی و مرگ و فکر و ذکر و خوبی و بدی مان شده امتحان! اصلا آفریده شدیم برای امتحان شدن! اینهمه رنج بکشیم و سیاهی ببینیم برای امتحان شدن، آنوقت بهمان بگویند دعا کنیم تا از این امتحانات سربلند بیرون بیاییم؟! مسخره است! امتحان دادن مسخره است. خوشی مسخره است. کار مسخره است. پیشرفت مسخره است. خانه و ماشین و تعطیلات و تفریحات مسخره است. مادر و پدر و زن و فرزند مسخره است. دختر دم بخت مسخره است. پسر نوجوان مسخره است. همسر تحصیلکرده مسخره است. پدر پولدار مسخره است. خواهر دلسوز مسخره است. دنیا مسخره است. عشق مسخره است. زندگی مسخره است.همه چیز مسخره است. همه چیز مسخره است... همه چیز... چي از نظر شما مسخره است...؟
×
×
  • اضافه کردن...