رفتن به مطلب

جستجو در تالارهای گفتگو

در حال نمایش نتایج برای برچسب های 'مساله گتیه'.

  • جستجو بر اساس برچسب

    برچسب ها را با , از یکدیگر جدا نمایید.
  • جستجو بر اساس نویسنده

نوع محتوا


تالارهای گفتگو

  • انجمن نواندیشان
    • دفتر مدیریت انجمن نواندیشان
    • کارگروه های تخصصی نواندیشان
    • فروشگاه نواندیشان
  • فنی و مهندسی
    • مهندسی برق
    • مهندسی مکانیک
    • مهندسی کامپیوتر
    • مهندسی معماری
    • مهندسی شهرسازی
    • مهندسی کشاورزی
    • مهندسی محیط زیست
    • مهندسی صنایع
    • مهندسی عمران
    • مهندسی شیمی
    • مهندسی فناوری اطلاعات و IT
    • مهندسی منابع طبيعي
    • سایر رشته های فنی و مهندسی
  • علوم پزشکی
  • علوم پایه
  • ادبیات و علوم انسانی
  • فرهنگ و هنر
  • مراکز علمی
  • مطالب عمومی

جستجو در ...

نمایش نتایجی که شامل ...


تاریخ ایجاد

  • شروع

    پایان


آخرین بروزرسانی

  • شروع

    پایان


فیلتر بر اساس تعداد ...

تاریخ عضویت

  • شروع

    پایان


گروه


نام واقعی


جنسیت


محل سکونت


تخصص ها


علاقه مندی ها


عنوان توضیحات پروفایل


توضیحات داخل پروفایل


رشته تحصیلی


گرایش


مقطع تحصیلی


دانشگاه محل تحصیل


شغل

  1. spow

    مساله گتیه

    مسأله گيته دكتر محمود خاتمي اشاره: شناخت‏شناسي در اصل به دو مسأله مي‏پردازد: نخست امكانِ شناخت كه پاسخي است به شكاكيت؛ و ديگري تبيينِ ماهيتِ شناخت كه به تعريف و تحليل مفهوم شناخت اختصاص دارد. در تحليل يا تعريف شناخت، نسبت مفهوم شناخت با مفاهيم باور، صدق و توجيه بررسي مي‏شود تا معلوم شود كه آيا باورِ صادقِ موجّه شناخت است يا نه. در اين مقاله كه به مسأله اخير مي‏پردازد نخست از پاسخ نقضي گتيه سخن مي‏رود و آن‌گاه به اختصار به رهيافت‏هايي كه فلاسفه در واكنش به پاسخ گتيه داشته‏ اند اشاره خواهد شد. I. در رساله تئتتوس كه در آن افلاطون محاورة سقراط را با رياضيدان جوان در باب ماهيتِ شناخت حكايت مي‏كند، اين پرسش نيز به بحث نهاده مي‏شود كه «آيا باور صادق، هر گاه تبييني بدان افزوده شود، شناخت است؟» اين پرسش در پي اين نتيجه‏گيري فراآمده كه باور صادق با شناخت يكي نيست. حال، اما، اگر باور صادق به مدد «تبييني» موجّه شود، آيا مي‏توان آن را «شناخت» دانست؟ سقراط با بحثي در «تبيين» نهايتاً چنين القا مي‏كند كه باورِ صادقِ تبيين‌شده نمي‏تواند شناخت باشد.(1) قرن‌ها پس از اين محاوره، به سال 1963، ادموند ل. گتيه(2) مقاله‏اي بدين عنوان منتشر ساخت: «آيا باورِ صادقِ موجّه شناخت است؟»(3) تحليل گتيه مبتني است بر تحليل جملاتي با شرايط لازم و كافي براي شناخت اين‌كه چيزي هست. وي مقالة كوتاه خويش را با اشاره به صورت‌بندي‏هاي رايجي كه فلاسفه براي تأمين شرايط لازم و كافي شناخت يك حكم، ارائه دادند آغاز مي‏نمايد. اين صورت‌بندي‏ها را مي‏توان چنين بيان كرد: S مي‏داند كه P اگر و تنها اگر (1) p صادق باشد (2) P باور داشته باشد كه P و (3) S توجيهي دارد كه باور داشته باشد كه P.(4) گتيه استدلال مي‏كند كه اين صورت‌بندي و صورت‌بندي‏هاي مشابه آن صادق نيستند؛ "زيرا شروط بيان شده در آن براي صدق گزاره «S مي‏داند كه P» شرط كافي به شمار نمي‏آيند". وي استدلال خود را با ذكر دو نكته آغاز مي‏كند: «اول آن‌كه توجيه (يا «موجّه») به آن معنايي كه توجيه S براي باور به P، شرط لازم است براي آن‌كه «S بداند كه P» به گونه‏اي است كه امكان دارد كسي در باور به گزاره‏اي كه در واقع امر كاذب است موجّه باشد. دوّم آن‌كه به ازاي هر گزاره‏اي مانند P، اگر S توجيهي داشته باشد كه باور كند كه P، و P بر Q دلالت كند، و S، Q را از P استنتاج كند و Q را به اعتبار اين استنتاج بپذيرد، آن‌گاه S در باور خود به Q هم موجّه است.»(5) گتيه با ارائة مثال‏هاي نقض(6) نشان مي‏دهد كه «باورِ صادقِ موجّه» شناخت نيست؛ زيرا صادق‌بودن و باورداشتن دو شرط لازم‏اند و نه كافي. از سوي ديگر، شروطي كه در صورت‌بندي مذكور بيان شده هر چند به ازاي حكم خاصي صادق‏اند ولي اين بدان معني نيست كه شخصي كه آن حكم را باور دارد بدان شناخت هم داشته باشد. بنابراين، ممكن است حكمي را باور داشت و براي آن باور دلايل خوبي هم داشت ولي بدان «شناخت» نداشت. گتيه تلاش مي‏كند كه اين نكته را ضمن دو مثال نقض نشان دهد. در يكي از دو مثال، فرض شده است كه شخصي به نام اسميت با شخص ديگري به نام جونز براي كسب يك شغل رقابت دارد: «فرض كنيم كه اسميت دليل محكمي در تأييد گزاره عطفي زير داشته باشد: (د) آقاي جونز كسي است كه كار را خواهد گرفت و آقاي جونز ده سكه در جيب خود دارد. دلايل اسميت در تأييد (د) ممكن است از اين دست باشد كه رئيس شركت به او اطمينان داده است كه در نهايت آقاي جونز برگزيده خواهد شد، و ديگر اين‌كه آقاي اسميت، تعداد سكه‏هاي توي جيب آقاي جونز را ده دقيقه قبل شمرده باشد. گزاره (د) مستلزم اين است كه: (ه) كسي كه كار را خواهد گرفت ده سكه در جيب خود دارد. فرض كنيم كه آقاي اسميت دلالت (د) را بر (ه) درك كند و (ه) به دليل (د) كه براي آن شواهد محكمي در دست دارد بپذيرد. در اين حالت، آقاي اسميت به روشني در اين امر موجّه است كه باور كند كه (ه) صادق است. ولي حال تصور كنيد كه آقاي اسميت، بدون اطلاع قبلي به جاي جونز خودش كار را بگيرد و نيز خود آقاي اسميت ـ‌باز بدون هيچ اطلاعي‌ـ ده سكه در جيب خود داشته باشد. در نتيجه گزارة (ه) صادق است، با آن‌كه گزاره (د) كه آقاي اسميت از آن (ه) را نتيجه گرفته، كاذب است. به اين ترتيب، در مثال ما همه امور زير صادق اند: (1) (ه) صادق است، (2) آقاي اسميت باور دارد كه (ه) صادق است، و (3) آقاي اسميت در اين امر كه باور دارد (ه) صادق است موجّه است. ولي درعين‌حال روشن است كه آقاي اسميت نمي‏داند كه (ه) صادق است؛ چون در (ه) به اعتبار تعداد سكه‏هايي در جيب خود او است صادق است، درحالي‌كه آقاي اسميت نمي‏داند كه چند سكه در جيب خود دارد، و باور خود را به (ه) بر شمارش سكه‏هاي داخل جيبِ آقاي جونز استوار كرده است و به غلط باور دارد كه آقاي جونز كسي است كه كار را خواهد گرفت.»(7) در تمام اين موارد اسميت نمي‏دانست كه چه كسي برنده است: او يا جونز؛ تمام شواهد به نفع جونز بود ولي نهايتاً اسميت برنده شد. پس مي‏شود «باورِ صادقِ موجّه» داشت ولي شناخت واقعي نداشت. در اين مثالِ نقض، گتيه دو فرض مذكور را در مورد «توجيه» نشان مي‏دهد: (1) اين‌كه كسي مي‏تواند در باور خود به نحو كاذب توجيه باشد؛ (2) اين‌كه اين توجيه مدلَّل باشد (يعني با قوانين منطقي تبيين شود). به نظر گتيه اين دو فرض در كنار هم نشان مي‏دهند كه چطور باورِ صادقِ توجيه‌شده نمي‏تواند شناخت باشد؛ زيرا باور موجّه مي‏تواند كاذب باشد و باور موجّه كاذب مي‏تواند به نتايجي برسد كه از قضا صادق‌اند.
×
×
  • اضافه کردن...