خندیدم!
به آن دخترک ِ موقهوهای ِ چشم سیاه ِ خوش باور ِعاشق،
عاشق ِ "یکی" دست نیافتنیتر از همه،
خندیدم.
و توی آینهی قدی
خودم را دیدم قد کشیدهتر از همیشه،
خیلی زود،
خیلی نزدیک،
صدای شکستن آمد!
چیزی توی قلبم شکست،
له شد،
صد پاره شد،
تازه فهمیدم که
من ِ لعنتی بزرگ شدم
مثل آدم بزرگهای نفهم
به عشق ِ ناب ِ او خندیدم
بزرگ شدم
یا
ادای آدم بزرگها را درآوردم... .