رفتن به مطلب

جستجو در تالارهای گفتگو

در حال نمایش نتایج برای برچسب های 'مرگ در كاسه سر'.

  • جستجو بر اساس برچسب

    برچسب ها را با , از یکدیگر جدا نمایید.
  • جستجو بر اساس نویسنده

نوع محتوا


تالارهای گفتگو

  • انجمن نواندیشان
    • دفتر مدیریت انجمن نواندیشان
    • کارگروه های تخصصی نواندیشان
    • فروشگاه نواندیشان
  • فنی و مهندسی
    • مهندسی برق
    • مهندسی مکانیک
    • مهندسی کامپیوتر
    • مهندسی معماری
    • مهندسی شهرسازی
    • مهندسی کشاورزی
    • مهندسی محیط زیست
    • مهندسی صنایع
    • مهندسی عمران
    • مهندسی شیمی
    • مهندسی فناوری اطلاعات و IT
    • مهندسی منابع طبيعي
    • سایر رشته های فنی و مهندسی
  • علوم پزشکی
  • علوم پایه
  • ادبیات و علوم انسانی
  • فرهنگ و هنر
  • مراکز علمی
  • مطالب عمومی

جستجو در ...

نمایش نتایجی که شامل ...


تاریخ ایجاد

  • شروع

    پایان


آخرین بروزرسانی

  • شروع

    پایان


فیلتر بر اساس تعداد ...

تاریخ عضویت

  • شروع

    پایان


گروه


نام واقعی


جنسیت


محل سکونت


تخصص ها


علاقه مندی ها


عنوان توضیحات پروفایل


توضیحات داخل پروفایل


رشته تحصیلی


گرایش


مقطع تحصیلی


دانشگاه محل تحصیل


شغل

  1. spow

    داستان کوتاه مرگ در كاسه سر

    مرگ در كاسه سر نویسنده: جواد مجابي منبع: كتاب جمعه گردآلود سفري چند روزه بوديم، آشفته و خاكي و خسته، كمي گرسنه وبسيار تشنه. جاده خاكي را پرسان پيدا كره بوديم و در مسير داغ و خلوت آن تا در باغ رانده بوديم. بار ديگر نشاني را كه معمار روي تكه كاغذي برايمان نوشته بود نگاه كرديم، و پلاك و رنگ سبز در و شيرواني زرد رنگ و ديوار خزه بسته كه علامت اصلي بود همان بود كه بايد باشد. در زديم. معمار آمد دم در، تعارف كرد. رفتيم تو. چاي حاضر است. خواهر معمار آمد سلام كرد، آشنا شديم. رفت كنار زن و دخترم نشست و افتادند به وراجي. خواهر معمار، صاحب اين خانه بود. شوهرش مهندس كشاورزي بود كه در يك تصادف مرده بود. تعريف كردند تنها بوده و هست. ماشينش را براي اين كه بين دو كاميون له نشود، به سرعت از جاده خارج كرده بود، خورده بود به درخت كنار جاده. نعشش را به زحمت از شاخه زبان گنجشك پايين آورده بودند. توي كاسه سرش پر از حشراتي بود كه به زنبور عسل شباهت مي برد. حشره ها بدني زرد رنگ با بال هاي سبز داشتند. كوچكتر از زنبور بودند با نيشي پر خراش، كسي كه تا آن روز اين حشره را در آن حوالي نديده بود. زن مي گفت تا مدت ها رغبت نمي كردند عسل بخورند، جسد را كه پائين آورده بودند دست و ها و صورتش آغشته به خون و عسل بود. كاسه سر شكسته بود با تركي مهيب، درون كاسه سر پر از ان حشره ها بود. مغز را و خون را خورده بودند. حشرات شكل مغز و بجاي آن شده بودند. انگار از آغاز در آن كاسه سر جا داشته اند. شوهر مرده بود. باغ بزرگ با آن ويلاي چوبي برايشان مانده بود. ناهار را كه خورديم رفتيم به گشت باغ. دو ساعتي طول كشيد تا از جدول بندي پيچيده باغ سر دربياوريم. انواع درختان ميوه، گلبوته هاي تزييني، نباتات وحشي، سايه روشن هاي وهم انگيزي در فضاي باغ پديد آورده بودند. در تابش تند نور و بازتاب آب نماها، تنوع رنگ هاي سبز، از روشن ترين سبز كه زردي مي زد تا تندترين مايه كه به آبي مي رسيد زمينه اي بود تا گل هاي زرد و بنفش و كبود، سيل وار، زيبائي را در منظر ما شهريان بريده از طبيعت جاري سازند. گل ها كه مي شد گفت وحشي و بي نام بود. چون با آنچه در گلخانه ها و گلفروشي ديده بوديم شباهتي نداشت، تاراج زنبوران شده بود كه كندوهايشان در ته باغ مايه درآمد بيوه فراموش شده بود. در آلاچيق كه نشسته بوديم براي اولين بار آن صداي مرموز و سنگين را شنيدم. چيزي كه حس صدا بود نه صدائي كه حس شود. شب آن صدا با ضرباني چنان لخت و مداوم و مكرر در سرم طنين داشت كه نگذاشت كتابم را تمام كنم. خسته شدم از آن طنين و همهمه، خوابيدم. نيم شب صدا بيدارم كرد. انگار خواب صدا را ديده بودم، چون بيدار كه شدم صدا به گوش نمي رسيد. گوش خواباندم، صدا از كجا مي آمد، شايد صدا در سرم بود يا در خوابم اما چيزي بود كه با سماجت اتفاق مكرر خود را با حضوري دائمي اعلام مي كرد. نيم خيز در بستر سرم را به مبل تكيه دادم و دلم فرو ريخت. صدا از درون مبل بود. حركت همهمه وار هزاران نيش خراشنده كه درون چوب را بكاود. موريانه است؟ گوش دادم: صدا طغياني، يكنواخت و پرخراش بود. چراغ را روشن كردم. مبل را تكان دادم و جابجا كردم: اثري از نرمه چوب يا سوراخ هاي كوچك و مدوري كه غالبا دستكار موريانه هاي مهاجم است در زير مبل نبود. دوباره گوشم را به مبل چسباندم: صدا خراشنده و مداوم و جمعي مي آمد. بلند شدم، يك دم بخاطرم آمد كه گوشم را به ديوار بچسبانم، نكند آنجا هم... صدا همچنان از تمام ديوارها، از تمام اشياء چوبي اتاق مي آمد. اتفاقي سراسري در تمامي اشياء و ابعاد اتاقي كه در آن خواب بر من حرام شده بود جريان داشت. در گلدان چوبي منقش، و در مبل جوبي، درقفسه كتابخانه، در ميز و صندلي و رخت آويز و قاب عكس، در دسته چرخ حتي. هرجا كه دست بشر جزئي از طبيعت جنگل را از زندگي نباتيش جدا كرده بود. سرشب شراب بلوطي نوشيده بودم. بخود گفتم دنباله خيالات مستي است. همين خيال مايه خوابم شد. خوابم پر از همهمه زنبوراني بود كه گرد سرم، در كاسه سرم پرواز مي كردند. سرم را به پايه مبل نزديك كردم. صدا همچنان مي آمد، انگار جانوري از چوب، در چوب پنهان بود، جوهري قاهر با صورت چوب در ستيز بود، جانوري مرگ آسا كه با بودن و ماندن اشياء در كشاكش بود، چون روحي مرگ انديش در جسمي بظاهر پايدار كه فنا را از درون تدارك مي بيند. ديوارها پر از همهمه صدا، وسوسه فرو ريختن بود. هزاران دندان تيز، نيش پولادين، چنگال خراشيده، عمارت را در هرجايش پاك مي كرد و از درون متلاشي مي كرد. سر صبحانه به خانم صابخانه اين را گفتم. سكوت كرد. معمار، رفيق اداري من كه به دعوتش در اين خانه مهمان بودم، خنديد. گفت: خواهر، ايشان هم از صداهاي باغ بيخواب شده اند. رو به من كرد و گفت: اين صداي باد است كه در درون خانه اينطور به گوش مي رسد. انگار صداي باد، صداي درخت ها از توي ديوارها، مبل و صندلي مي آيد. گفتم: اما اين انعكاس صدا نبود. گفت: همه اين را مي گويند. پيش از اين هم مهماني داشتيم كه اصرار داشت يكي از مبل ها را بشكنيم كه اگر موريانه توي آن باشد برايش علاجي بكنيم. در اين منطقه ما از بچگي به اين صداها عادت كرده ايم. قندان چوبي را برداشت و به من داد: ببين، گوش كن! گوش كردم همان صدا مي آمد. سرم را تكان دادم: همين صداست، عينا. معمار آن را به گوشش چسباند، گوئي صدائي را براي اول بار مي شنود. دوباره گوش كرد، گفت: عجيب است! اين صداي ديگري است. گفتم: اين صدا بود كه از ديوار هم مي آمد.
×
×
  • اضافه کردن...