سلام خوبید یکی از بهترین خاطرهای مشترک هممون همینه
اون سالی که وارد دانشگاه شدید چه سالی بود...بچها احساس اون روزاتون رو بگید از روزی که اسمتون رو تو روزنامه ها دیدین و اولین روزهایی که رفتین دانشگاه چه اتفاقاتی افتاد و چه شکلی بود براتون
ســــال 84 .....
من خودم اینقدر خوشحال بودم که حد نداشت مخصوصا وقتی دو بار اسممو نوشته بودن که یکیش کاردانی بود و اون یکیشم لیسانس معدن بود ولی وقتی اسممو دیدم بابایزرگم کلی ذوق کرده بود دم درمون جلو باغچمن اکثرا می نشست کل محل فهمیده بودن از بقال و همسایه و لحاف دوز :icon_pf (34):خدا بیامرزدش مامان بزرگمم 100 هزار تومن بهم داد داشتم غش میکردم
من محلات تو استان مرکزیه دانشگاه آزادش قبول شدم درس خون نبودم که فقط با هوش بودم:icon_razz:(پیش دانشگاهیم بهترین دوران زندگیم بود آخه موقعه عشق و حال اون موقعه بود؟)
خلاصه ما از رو نقشه رفتیم سمت محلات 4 ساعت تو راه بودم ،رسیدیم اونجا ..شهر پر از گل و بلبل خوش آب و هوا ولی دلگیـــــــرهمون اول شهر دانشگاه بود یه ماشین در بست گرفتیم من و بابام بودیمیادش به خیر کل شهر و چرخیدیم بعد به راننده تاکسی گفتیم چند گفت 300 تومن منم شنگول گفتم عجب حالی میده این شهر:gnugghender:خرج کم هوای خوب... خلاصه پس از اینکه 7 خان رستم و رد کردیم و ثبت نام شدیم اون موقعه اینترنت با دانشکاه ما غریب بود
گفتم برم خوابگاه یا خونه ...خوابگاه بگیرم یا خونه....؟؟
تا اینکه یه خانواده اومدن پیش ما گفتن ما واسه پسرمون خونه گرفتیم دنبال همخونه ایم شما هم پسر خوبی به نظر میای:icon_razz:بیا با پسر ما هم خونه ای شو...که کاش نمی شدم....سر یه ماه باهاش نساختم و دعوام شد که تصمیم گرفتم برم خوابگاه و رفتم بعد از دو ترم با اونایی که تو خوابگاه حال میکردیم و بچه لوتی و با معرفت بودن خونه گرفتمو 4 سال باقی رو اونجا سپری کردیم
چه دورانی بود.....