رفتن به مطلب

جستجو در تالارهای گفتگو

در حال نمایش نتایج برای برچسب های 'لحظه دیدن قبولی در دانشگاه'.

  • جستجو بر اساس برچسب

    برچسب ها را با , از یکدیگر جدا نمایید.
  • جستجو بر اساس نویسنده

نوع محتوا


تالارهای گفتگو

  • انجمن نواندیشان
    • دفتر مدیریت انجمن نواندیشان
    • کارگروه های تخصصی نواندیشان
    • فروشگاه نواندیشان
  • فنی و مهندسی
    • مهندسی برق
    • مهندسی مکانیک
    • مهندسی کامپیوتر
    • مهندسی معماری
    • مهندسی شهرسازی
    • مهندسی کشاورزی
    • مهندسی محیط زیست
    • مهندسی صنایع
    • مهندسی عمران
    • مهندسی شیمی
    • مهندسی فناوری اطلاعات و IT
    • مهندسی منابع طبيعي
    • سایر رشته های فنی و مهندسی
  • علوم پزشکی
  • علوم پایه
  • ادبیات و علوم انسانی
  • فرهنگ و هنر
  • مراکز علمی
  • مطالب عمومی

جستجو در ...

نمایش نتایجی که شامل ...


تاریخ ایجاد

  • شروع

    پایان


آخرین بروزرسانی

  • شروع

    پایان


فیلتر بر اساس تعداد ...

تاریخ عضویت

  • شروع

    پایان


گروه


نام واقعی


جنسیت


محل سکونت


تخصص ها


علاقه مندی ها


عنوان توضیحات پروفایل


توضیحات داخل پروفایل


رشته تحصیلی


گرایش


مقطع تحصیلی


دانشگاه محل تحصیل


شغل

  1. سلام خوبید یکی از بهترین خاطرهای مشترک هممون همینه اون سالی که وارد دانشگاه شدید چه سالی بود...بچها احساس اون روزاتون رو بگید از روزی که اسمتون رو تو روزنامه ها دیدین و اولین روزهایی که رفتین دانشگاه چه اتفاقاتی افتاد و چه شکلی بود براتون ســــال 84 ..... من خودم اینقدر خوشحال بودم که حد نداشت مخصوصا وقتی دو بار اسممو نوشته بودن که یکیش کاردانی بود و اون یکیشم لیسانس معدن بود ولی وقتی اسممو دیدم بابایزرگم کلی ذوق کرده بود دم درمون جلو باغچمن اکثرا می نشست کل محل فهمیده بودن از بقال و همسایه و لحاف دوز :icon_pf (34):خدا بیامرزدش مامان بزرگمم 100 هزار تومن بهم داد داشتم غش میکردم من محلات تو استان مرکزیه دانشگاه آزادش قبول شدم درس خون نبودم که فقط با هوش بودم:icon_razz:(پیش دانشگاهیم بهترین دوران زندگیم بود آخه موقعه عشق و حال اون موقعه بود؟) خلاصه ما از رو نقشه رفتیم سمت محلات 4 ساعت تو راه بودم ،رسیدیم اونجا ..شهر پر از گل و بلبل خوش آب و هوا ولی دلگیـــــــرهمون اول شهر دانشگاه بود یه ماشین در بست گرفتیم من و بابام بودیمیادش به خیر کل شهر و چرخیدیم بعد به راننده تاکسی گفتیم چند گفت 300 تومن منم شنگول گفتم عجب حالی میده این شهر:gnugghender:خرج کم هوای خوب... خلاصه پس از اینکه 7 خان رستم و رد کردیم و ثبت نام شدیم اون موقعه اینترنت با دانشکاه ما غریب بود گفتم برم خوابگاه یا خونه ...خوابگاه بگیرم یا خونه....؟؟ تا اینکه یه خانواده اومدن پیش ما گفتن ما واسه پسرمون خونه گرفتیم دنبال همخونه ایم شما هم پسر خوبی به نظر میای:icon_razz:بیا با پسر ما هم خونه ای شو...که کاش نمی شدم....سر یه ماه باهاش نساختم و دعوام شد که تصمیم گرفتم برم خوابگاه و رفتم بعد از دو ترم با اونایی که تو خوابگاه حال میکردیم و بچه لوتی و با معرفت بودن خونه گرفتمو 4 سال باقی رو اونجا سپری کردیم چه دورانی بود.....
×
×
  • اضافه کردن...