جستجو در تالارهای گفتگو
در حال نمایش نتایج برای برچسب های 'فلسفه سقراط'.
1 نتیجه پیدا شد
-
مقاله: سقراط و مامایی فلسفه نویسنده: عباس بخشی محل نشر: کیهان فرهنگی - فروردین 1383 - شماره 210 سقراط-دانای یونان-را باید یک فیلسوف شفاهی دانست.به این معنی که او بیشتر سخن میگفت تا آنکه چیزی بنویسد.چه،او رسالت خویش را در همه عمر آشکار کردن نادانی کسانی میدانست که ادعای دانایی دارند،گر چه خودش هرگز ادعای دانایی و فرزانگی نکرد.آنچه ما امروز از سقراط میدانیم به تمامی محصول روایتهایی است که دیگران از عمل و اندیشه او کردهاند.لذا اطمینان چندانی وجود ندارد که ما توان شناخت سقراط را-آنگونه که به واقع بوده است- داشته باشیم.با این همه چارهای نیست جز آنکه به این روایتهای مع الواسطه اعتماد کنیم و سقراط را در آئینه کلام شاگردان،مریدان و احیانا دشمنانش ببینیم.مقاله حاضر سه چهره نه چندان همگون از سقراط را برای ما باز مینماید. اولی سقراط گزنفون است که مردی است به تمام معنا اخلاقی و بریده از دنیا.دومی سقراط افلاطون است که فیلسوفی است به مثل(ایده)رسیده و سومی سقراط ارسطو است که آمیزهای است از سقراط، افلاطون و گزنفون با اندکی شباهت و غرابت. بحث درباره سقراط و شخصیت تاریخی او، به سبب ابهامها و پیچیدگیهای ناشی از شکوه و عظمت روح پر خروش و متلاطمش،چندان آسان نیست.تاریخ فلسفه،گواه تأثیر و نفوذ کم نظیر وی در ساحت«خود آگاهی»فیلسوفانی مانند: افلاطون،آگوستین،سهروردی،ملاصدرا، کانت،هگل،هیدگر،یاسپرس،نیچه،گادامر و...است،به طوری که سیر فلسفه را میتوان، بسط و گسترش«خود آگاهی»سقراط بر شمرد،زیرا فلسفه صورتی دیگر از خود آگاهی بوده که با سقراط آغاز میشود و در بستر تاریخ اندیشه فلسفی ادامه مییابد.به همین جهت هر کجا فلسفه هست، سقراط نیز حضور دارد.در حقیقت،سقراط خلوت نشین همه فیلسوفان تاریخ است،چون حضور او موقعیت جغرافیایی بررسیهای فلسفی را تغییر میدهد. از این که سقراط اثری مکتوب از خود بر جای نگذاشته است،به ناچار باید اندیشهها و آراء و افکار او را از دریچه نگاه هم عصرانش جست و جو کرد. در این صورت نیز کاوشگر افکار سقراط،با داوریهای متعدد و گاه به ظاهر متضاد روبرو میشود،به طوری که حداقل سه شخصیت از وی در نوشتهها،روایت شده است. سقراط-دانای یونان-را باید یک فیلسوف شفاهی دانست.به این معنی که او بیشتر سخن میگفت تا آنکه چیزی بنویسد.چه،او رسالت خویش را در همه عمر آشکار کردن نادانی کسانی میدانست که ادعای دانایی دارند،گر چه خودش هرگز ادعای دانایی و فرزانگی نکرد.آنچه ما امروز از سقراط میدانیم به تمامی محصول روایتهایی است که دیگران از عمل و اندیشه او کردهاند.لذا اطمینان چندانی وجود ندارد که ما توان شناخت سقراط را-آنگونه که به واقع بوده است- داشته باشیم.با این همه چارهای نیست جز آنکه به این روایتهای مع الواسطه اعتماد کنیم و سقراط را در آئینه کلام شاگردان،مریدان و احیانا دشمنانش ببینیم.مقاله حاضر سه چهره نه چندان همگون از سقراط را برای ما باز مینماید. اولی سقراط گزنفون است که مردی است به تمام معنا اخلاقی و بریده از دنیا.دومی سقراط افلاطون است که فیلسوفی است به مثل(ایده)رسیده و سومی سقراط ارسطو است که آمیزهای است از سقراط، افلاطون و گزنفون با اندکی شباهت و غرابت. بحث درباره سقراط و شخصیت تاریخی او، به سبب ابهامها و پیچیدگیهای ناشی از شکوه و عظمت روح پر خروش و متلاطمش،چندان آسان نیست.تاریخ فلسفه،گواه تأثیر و نفوذ کم نظیر وی در ساحت«خود آگاهی»فیلسوفانی مانند: افلاطون،آگوستین،سهروردی،ملاصدرا، کانت،هگل،هیدگر،یاسپرس،نیچه،گادامر و...است،به طوری که سیر فلسفه را میتوان، بسط و گسترش«خود آگاهی»سقراط بر شمرد،زیرا فلسفه صورتی دیگر از خود آگاهی بوده که با سقراط آغاز میشود و در بستر تاریخ اندیشه فلسفی ادامه مییابد.به همین جهت هر کجا فلسفه هست، سقراط نیز حضور دارد.در حقیقت،سقراط خلوت نشین همه فیلسوفان تاریخ است،چون حضور او موقعیت جغرافیایی بررسیهای فلسفی را تغییر میدهد. از این که سقراط اثری مکتوب از خود بر جای نگذاشته است،به ناچار باید اندیشهها و آراء و افکار او را از دریچه نگاه هم عصرانش جست و جو کرد. در این صورت نیز کاوشگر افکار سقراط،با داوریهای متعدد و گاه به ظاهر متضاد روبرو میشود،به طوری که حداقل سه شخصیت از وی در نوشتهها،روایت شده است. 1. سقراط گزنفون گزنفون دوست و شاگرد سقراط،فردی سپاهی بود.او از سقراط چهرهای میسازد که در مقابل خوشیها و لذتها،خویشتن دار و در تحمل سختیها و مرارتها،پر طاقت است.هیچگاه خود را دانا نمیشمرده،در هیچ کاری سود شخصی را در نظر نمیگرفته است. او در دوستی،فردی وفادار و در رفتار و کنش، بسیار ملایم بوده(1)و در شناخت مردم،مهارت خاصی داشته و با نشان دادن عیب آنان به خودشان، آنها را به تقوا و زهد و تحصیل فرا میخوانده است.(2) تصویر ساده و بیپیرایه گزنفون از سقراط،بیانگر انسانی است که بیش از هر چیز،پایبند به اخلاق بوده و آدمی را نیک میشناخته و از این رو،در داوری درباره آنان،تساهل میورزیده است.(3) چنین ترسیمی از سقراط،ممکن است در بعضی موارد،بسیار سادهلوحانه به نظر آید و همین امر نیز باعث شده تا برخی،داوری گزنفون را درباره سقراط،نوعی«ابتذال»و آن را تصویری بیرمق و ناچیز از آن حکیم فرزانه تلقی کنند(4)، چنانکه«برتراندراسل»،در کتاب«تاریخ فلسفه غرب»از گزنفون با تعبیر فرد بی مغز یاد میکند و میگوید:«به هنگام تقسیم مغز میان آدمیان،بهره چندانی به او نرسیده است».(5) حال اگر سخن راسل را درباره گزنفون، منصفانه تلقی نکنیم،میتوانیم بگوییم،گزنفون از شناخت تفکر فلسفی سقراط عاجز بوده و آن را به درستی درک و فهم نکرده است. 2. سقراط افلاطون سقراط در روایت افلاطون،انسانی است فیلسوف که به«مثل»رسیده است و در حقیقت، قهرمان«مثل»افلاطون،سقراط است. در همپرسههای اولیه افلاطون مانند:دفاعیه، کریتون،ائوثوفرون،لاخس،خارمیدس، پروتاگوراس و گرگیاس(6)،که وی آنها را به شیوه استاد خود نگاشته است،سقراط به صورت فیلسوفی که عمدهترین دغدغهاش در باب سرشت جوهر انسانی مانند:روح و جسم،زندگی و مرگ،معنای حیات و سرنوشت انسان است، نمایان میشود.در حقیقت افلاطون در محاورات اولیهاش میکوشد تا شخصیت واقعی سقراط را منعکس سازد،و این درست برخلاف آثار دوره میانه اوست که تعالیم استاد خود را به گونهای بازسازی میکند که خود در سلوک فلسفیاش با آن روبرو شده بود،آنگونه که از خلال آن بتواند، اندیشههای فلسفی خود را از زبان سقراط باز بگوید. از چشمانداز مکالمات یاد شده،افلاطون در عمق وجود سقراط که آن را جز از طریق رمز و مثال نمیتوان به احساس در آورد و قابل لمس ساخت، تفحص میکند.از نگاه او،حقیقت سقراط از راه رمز و مثال که در جلوههای او ظهور و بروز میکند،فهمیده میشود. سقراط افلاطونی،متفکری است که خدای عشق( sorE )وی را رهبری میکند و از رهگذر تفکر و تأمل،با نور«خیر»تماس مییابد.(7) 3. سقراط ارسطو اگر چه ارسطو پس از مرگ سقراط،چشم به جهان گشود و خود شخصا زندگی و سیر تفکر سقراط را ملاحظه نکرد،اما آگاهیهایی که او درباره اندیشه سقراط به ما میدهد،مأخوذ از منابعی است در نزد کسانی که امکان آشنایی با سقراط را یافته بودند.لذا از نظر ارسطو،سقراط هم مرد اخلاقی است،آنگونه که گزنفون ترسیم کرده و هم فیلسوف است در تلقی افلاطونی،با این تفاوت که سقراط در روایت ارسطو هر چند در ما بعد الطبیعه سیر کرده،اما به«مثل»که فرا طبیعت است،دست نیازیده است. به همین جهت،برخی تاریخ نگاران اندیشه فلسفی یونان،گزارش ارسطو درباره سقراط را، بین سقراط«گزنفونی»و سقراط«افلاطونی»دانسته و آن را متعادلتر یافتهاند.چه اینکه،در قرائت ارسطویی،وضع روشن و مشخصتری از سقراط،نشان داده میشود،(8)وضعی که وزن سقراط را نه در اخلاق میکاهد و نه در تفکر فلسفی زبان به اغراق میگشاید.آنچه ارسطو از آموزههای فلسفی سقراط یاد میکند و آن را ثمره تلاش فلسفی وی میشمارد،استدلال استقرایی( noitcudni ) و تعریف کلی( lareneG noitinifeD )،به مثابه دو کشف قابل تأمل و بنیادین در عرصه اندیشه فلسفی است.(9) روش سقراط سقراط،روش گفت و گوی خود را در دو مرحله«نیشخند»و«استخراج»به کار میبرد. الف)نیشخند سقراط میگوید:«فیلسوف نیشخندزن است»،و در این سخن او،نکتهای اساسی نهفته است که آن را از«طنز گویی»و«حقیر»شمردن دیگران متمایز میسازد.هدف سقراط از «نیشخند»،استخفاف یا مشوش کردن دیگران نبود،بلکه مقصود وی،کشف حقیقت بود و آن هم نه به عنوان موضوع تفکر نظری محض،بلکه با توجه به زندگی نیک؛یعنی آدمی برای خوب عمل کردن،باید بداند که زندگی خوب چیست.(13) در واقع نیشخند سقراط،نوعی جست و جوی حقیقت است،تا انسانها از اندوختههای پیشین و باورهای خرافی و اعتقادات گنگ و مبهم،تهی شوند و شناختی روشن و شفاف از سر دلیل و برهان درباره حقیقت و ماهیت افعال و کردار زندگی بیابند.به قول هگل:«نیشخند تلخ او،معارضه تفکر درونی اوست با اصول اخلاقی موجود.این نیشخند،ناشی از آگاهی به برتری خویش نیست، بلکه ناشی از قصد سادهدلانه است برای هدایت به سوی خیر خواهی و به سوی مثال اعلی»(14)و به تعبیر«رومانوگواردینی»،هدف نیشخند سقراط نابود کردن حریف نبود،بلکه میخواست او را آزاد کند و درونش را برای جستن حقیقت آماده سازد.(15) نیشخند سقراطی،در رویارویی با چهرههایی است که خود را بیش از آنکه هستند،جدی میگیرند،تا عوام الناس را در پس نقاب دروغین و ظاهر فریبشان به تقلید وا دارند.سقراط با روش نیشخند به مدعیان علم و دانش نشان میدهد که انبان علم بودن و قیافه حق به جانب گرفتن،چیزی جز بازتاباندن«جهل مرکب»نیست،همانگونه که برگسون میگوید:«نیشخندی که در همه جا همراه سقراط است،تنها برای آن است که عقایدی بیاساس را که به محک تفکر زده نشدهاند به کنار راند»(16)،به عنوان نمونه،روش نیشخند سقراطی،غالبا گفت و گو،همراه با جست و جوی تعریفی درباره«حقیقت»،«زیبایی»،«معرفت» و...آغاز میشود.مخاطبی که به خود اطمینان دارد و به طور جدی به آراء و عقاید خویش تکیه زده و از آن جانبداری میکند،در ابتدا،تعریفهای زیادی در برابر یکی از مفاهیم،ارایه میدهد، سقراط لب به«آفرین»میگشاید،تعریف مخاطب را که باد به غبغب انداخته میپذیرد و با قبول و رضای او،از آن تعریف نتیجهگیریهایی دقیق و صریح میکند.مخاطب پا به پای سقراط پیش میرود و سخنان او را تصدیق میکند و از اینکه میبیند،تعریفش از آنچه میپنداشته،سخت عمیقتر و پرمایهتر است،خشنود میشود،سپس ناگهان،سقراط از پیشروی باز میایستد و نشان میدهد که مقصد با مبدا در تناقض آشکار است.و این کار را پی در پی انجام میدهد و تعریفهای پیشنهادی،یکی از پس دیگری غربال میشوند و غالبا گفت و گو،نیمه کاره رها شده و بی نتیجه میماند.این عمل که از آن به«نیشخند»سقراطی یاد میشود،یقین کاذب را به ابعاد راستین آن باز میگرداند و با افشای دعویهای غاصبانه آن در عرصه معرفت،مخاطب را به دام خویش که به دست خود تنیده است،گرفتار میسازد و از همین جا میتوان دریافت که چرا«کی یرکه گور»فیلسوف و بنیانگذار اگزیستانسیالیسم،نیشخند را شبیه «عاطفه دینی»شمرده و مینویسد:«نیشخند، زمانی پدیدار میشود که به طریقی مداوم خصوصیات و زندگی محدود را با اقتضای نامحدود اخلاقی در ارتباط قرار دهیم و بدین سان، تناقض را ظاهر سازیم.»(17) از نگاه«کی یرکه گور»،سقراط از آن سنخ متفکرانی است که دریافته است«درد»ی که در آن، کیفیت خندهآور نباشد«وهم»است و مایه خندهآوری که در آن دردی نباشد«خام»است.(18) آری سقراط،روش نیشخند را از طرفی برای اثر بخش ساختن«گفت و گو»به کار میبرد و از دیگر سو،رشته پژوهشی که این نوآور بزرگ عرصه تفکر فلسفی انتخاب کرده بود،به کار بردن این شیوه را اقتضاء میکرد.بنابراین،نه میتوان نیشخند سقراطی را صرفا به عنوان نقابی تلقی کرد که سقراط،قصد خود را در پشت آن پنهان میکرده و نه میتوان گفت،سخن سقراط با این شیوه، طبیعت او بوده است.(19)،در این صورت تنها راهی که باقی میماند این که بگوییم،«نیشخند»را میبایست در راستای رسالت سقراط،که یاری رساندن به دیگران است،ارزیابی کرد،به طوری که او با چنین روشی در پی آن بود که مخاطبان، آراء و اندیشههای خود را بیان کرده و از حمل آن فارغ شوند. سقراط هرگز داعیه تعلیم نداشت،بلکه بیشتر«پرسش» میکرد و این سؤالها،متناسب با وضع و حال اشخاص مورد پرسش انتخاب میشد. ب) استخراج دومین مرحله روش«گفت و گو»ی سقراط، استخراج است.او در این حیطه،شیوه«مامایی» را در پیش میگیرد،تا مخاطب از درون نفس، خود را بیابد.زیرا او بر این باور بود،که معرفت حقیقی،از درون سر چشمه میگیرد و نمیتوان آن را به درون آدمی وارد کرد.به همین سبب،سقراط بر این نکته که زایمان پدیدهای طبیعی است،تاکید میورزید. سقراط در رساله«تئتتوس»،روش کار خود را به شیوه کار مادرش که«قابله»ی زنان آتن بود،تشبیه کرده و میگوید:«هنر زایاندن من از هر نظر شبیه کار قابلههاست...با این تفاوت که من میتوانم قبلا امتحان کنم و بفهمم که آیا روان فرزند صحیح و سالم خواهد زایید یا موجودی بیدوام و ناقص تحویل خواهد داد.به من ایراد میگیرند که فقط میپرسد،ولی خود جواب نمیدهد،ایراد بجایی است و علت آن این است که من در مورد دانایی، نازایم و خدا مرا وا میدارد که چون مامایان عمل کنم،اما هرگز به من اجازه تولید نداده است.(20) سقراط با این نگره که مسوولیتش یاری رساندن به دیگران است تا آرای خود را بیان کرده و از حمل آن فارغ شوند،به یاری همسخن خود میشتافت و او را تشویق میکرد تا بکوشد و حقیقت موضوع را خودش جست و جو کند.چه،او نمیتواند شناخت تازهای در شنونده خود پدید آورد،اما میتواند او را در کشف هسته معرفت نهفته در روح خودش مساعدت کند و آن را در وجودش بزایاند. و این شناسایی را هر فردی،میبایست از درون خود آغاز کند،زیرا معرفت،کالایی دادنی و گرفتنی نیست،بلکه باید آن را بیدار کرد و برانگیخت.و به همین جهت،«نیچه»فیلسوف آلمانی،میگوید:«فرزانگی سقراط در آن است که به روح آدمی توجه جدی دارد.»(21) سیر سقراط در عالم«نفس»به جای پژوهش در عالم«آفاق»،که مساله اصلی نخستین متفکران یونان باستان بود،رویکرد جدی او را به ماهیت روحانی انسان و مرگ ناپذیریاش نشان میدهد. از همین نقطه عزیمت،سقراط روی آورد خود را به«علم»و«معرفت»که آن را«فطرت روح» میشمرد،ظاهر میسازد و راهی نو در سپهر اندیشه فلسفی میگشاید و بن مایههای تاملات فلسفی افلاطون را پی میریزد.در عصر جدید نیز فیلسوفان بزرگی که هر یک در عرصه اندیشه فلسفی تاثیری در خور نهادهاند،با تاسی از سقراط و به دنبال روش او در گستره«فلسفیدن»،شان«اندیشه» را در عمل شناسایی،به اشیای خارجی وابسته ندانسته و بر پایه آموزههای سقراطی،بر این باور شدند که خود«فکر»،اصل حقیقت را در بر دارد. در روش«استخراج»سقراط بر دو اصل«روان شناختی»تکیه میکند. در وهله اول،سقراط با پرسشهای پی در پی و جواب ندادن خود به آنها،«دغدغه»را در دل افراد فرو میریزد و آنان را از زندگی بدون معنا و اندیشه بیتأمل بر حذر میدارد و از این طریق وادار به تفکر میکند.زیرا از نظر او،انسان تا زمانی که نسبت به فکر و اندیشهای،دچار آرامش و اطمینان است، این آرامش خیال،او را از تأمل و بررسی بیشتر باز میدارد.به همین خاطر است که سقراط در رساله «آپولوژی»میگوید:«زندگیای که عاری از تأمل و تحقیق و بررسی باشد،ارزش زیستن ندارد.»(22)به دنبال چنین رسالتی است که سقراط،خود را چون «خرمگسی»میخواند که میخواهد آرامش دروغین مردم آتن را که همچون مادیانهای تنبل میزیند،باز ستاند. پس از«دغدغه»که آرامش خیال بر هم میخورد،موسم وزیدن نسیم«اشک»در باغ باورها آغاز میگردد.و چون آدمی در اثر بررسی و تفحص و غور و خوض در مسایل،به مرز «تردید»رسیده،شک همراه با تأمل و از سر درد و دقت،آستانه ورود آدمی به سراچه شناخت و علم و یقین صادق میگردد.زیرا حرکت فکری انسان از دریچه«شک»میگذرد و پس از عبور از یقین «تقلیدی»به ساحل یقین«تحقیقی»،فرود میآید. بنابر این سقراط،انسانها را به بازبینی و بازکاوی در اندیشهها و پنداشتها-که به تلقین از محیط پیرامونی و نظام تعلیم و تربیت فراهم آمده- فرا میخواند.چه،از نظر او،قضایایی که به صورت یقینی و اصولی که به شکل جزمی در ابتدای حرکت فکری پذیرفته میشوند،رخنه در ساحت نفس و جان کرده و مانع«فهم»صواب از«من» حقیقی میگردد،و این در حالی است که آدمی پیوسته در جست و جوی معرفت نفس خویش است و در هر لحظه میبایست به دقت،اوضاع و احوال و شرایط«وجودی»خود را وارسی و معاینه کند و اصولا همین باز اندیشیها و همین روی آوردهای «انتقادی»در ساحت نفس است که به زندگی انسانها،ارزش واقعی میبخشد و آن را شایسته «زیستن»میسازد.(23) پینوشت: (1)-نک،به:کسنوفون،خاطرات سقراطی،ترجمه محمد حسن لطفی،تهران:انتشارات خوارزمی،1373،صص 8 و 9. (2)-ر،ک،به:هومن،محمود،تاریخ فلسفه،کتاب اول،تهران:کتابخانه طهوری چ دوم،1348،ص 169. (3)-ر،ک،به:یاسپرس،کارل،سقراط،ترجمه محمد حسن لطفی،تهران:انتشارات خوارزمی،1358، ص 89. (4)-نک،به:کرم،یوسف،تاریخ الفلسفه الیونانیه، بیروت:دار القلم،بیتا،ص 50. (5)-راسل،برتراند،تاریخ فلسفه غرب،ج 1،ترجمه نجف دریابندری،تهران:نشر پرواز،1365،ص 139. (6)-نک،به:گاتری،دبلیو،کی.سی،افلاطون،زندگی و آثار،ج 13،ترجمه حسن فتحی،تهران:فکر روز، بیتا. (7)-نک،به:یاسپرس،کارل،فیلسوفان بزرگ،ترجمه اسد ا... مبشری،تهران:انتشارات پیام،1353،ص 197. (8)-ر،ک،به:برن،ژان،سقراط،ترجمه سید ابو القاسم پور حسینی،تهران:انتشارات علمی و فرهنگی،1366، ص 13. (9)-نک،به:ارسطو،ما بعد الطبیعه(متافیزیک)،ترجمه محمد حسن لطفی،تهران:طرح نو،1378،ص 43 و نیز:ترجمه شرف الدین خراسانی،تهران:نشر گفتار، 1366،ص 24. (10)-گاتری،دبلیو.کی.سی،فلاسفه یونان،از طالس تا ارسطو،ترجمه حسن فتحی،تهران:فکر روز،1375، ص 89. (11)-نک،به:بخشی،عباسی،تأثیر متفکران یونان در فلسفه افلاطون،(کیهان فرهنگی،شماره 177)،ص 53. (12)-نک،به:هومن،محمود،تاریخ فلسفه،کتاب اول، ص 174. (13)-کاپلستون،فردریک،تاریخ فلسفه،ج 1،قسمت اول،ترجمه سید جلال الدین مجتبوی،تهران؛انتشارات علمی و فرهنگی،1362،ص 153. (14)-برن،ژان،سقراط،ص 121. (15)-نک به:گواردینی،رومانو،مرگ سقراط،تفسیر چهار رساله افلاطون،ترجمه محمد حسن لطفی،تهران: طرح نو،1376،ص 29. (16)-برن،ژان،سقراط،ص 123. (17)-همان،ص 128. (18)-همان،ص 128. (19)-ر،ک به:گمپرتس،تئودور،متفکران یونانی،ج 2،ترجمه محمد حسن لطفی،تهران:خوارزمی، 1375،ص 581. (20)-خراسانی،شرف الدین،از سقراط تا ارسطو،تهران: انتشارات دانشگاه ملی ایران،چاپ دوم،ص 70. (21)-پاتوچکا،یان،سقراط:آگاهی از جهل،ترجمه محمود عبادیان،تهران:هرمس،1378،ص 18. (22)-کاسیرر،ارنست،فلسفه و فرهنگ،ترجمه بزرگ نادر زاد،تهران:مؤسسه مطالعات و تحقیقات فرهنگی، 1360،ص 13. (23)-نک،به:گاتری،دبلیو،کی.سی،سقراط،زندگی و شخصیت،ج 12،ترجمه حسن فتحی،تهران:فکر روز،بیتا.
- 2 پاسخ
-
- 1
-
- فلسفه سقراط
- دیالکتیک سقراط
-
(و 3 مورد دیگر)
برچسب زده شده با :