رفتن به مطلب

جستجو در تالارهای گفتگو

در حال نمایش نتایج برای برچسب های 'عمیق اما مبهم و عجیب'.

  • جستجو بر اساس برچسب

    برچسب ها را با , از یکدیگر جدا نمایید.
  • جستجو بر اساس نویسنده

نوع محتوا


تالارهای گفتگو

  • انجمن نواندیشان
    • دفتر مدیریت انجمن نواندیشان
    • کارگروه های تخصصی نواندیشان
    • فروشگاه نواندیشان
  • فنی و مهندسی
    • مهندسی برق
    • مهندسی مکانیک
    • مهندسی کامپیوتر
    • مهندسی معماری
    • مهندسی شهرسازی
    • مهندسی کشاورزی
    • مهندسی محیط زیست
    • مهندسی صنایع
    • مهندسی عمران
    • مهندسی شیمی
    • مهندسی فناوری اطلاعات و IT
    • مهندسی منابع طبيعي
    • سایر رشته های فنی و مهندسی
  • علوم پزشکی
  • علوم پایه
  • ادبیات و علوم انسانی
  • فرهنگ و هنر
  • مراکز علمی
  • مطالب عمومی

جستجو در ...

نمایش نتایجی که شامل ...


تاریخ ایجاد

  • شروع

    پایان


آخرین بروزرسانی

  • شروع

    پایان


فیلتر بر اساس تعداد ...

تاریخ عضویت

  • شروع

    پایان


گروه


نام واقعی


جنسیت


محل سکونت


تخصص ها


علاقه مندی ها


عنوان توضیحات پروفایل


توضیحات داخل پروفایل


رشته تحصیلی


گرایش


مقطع تحصیلی


دانشگاه محل تحصیل


شغل

  1. Just Mechanic

    عمیق اما مبهم و عجیب

    بعضی شب‌ها که خوابم نمی‌برد شروع می‌کنم به فکر کردن در مورد آدم‌هایی که ممکن است در تنهاییشان به من فکر کنند. یعنی شروع می‌کنم به شمردن این آدم‌ها و بعد به این فکر می‌کنم چقدر خوب است که کسی در تنهایی‌اش به آدم فکر کند. حس عجیب و جالبی است. بعد با خودم فکر می‌کنم که فلانی که ممکن است در تنهاییش به من فکر کند، در این شرایط به چه چیز فکر می‌کند. راستش تا به حال خیلی به منشاء این لذت فکر کرده‌ام. برای من که لذت عمیقی است وقتی مطمئن می‌شوم کسی در تنهاییش به من فکر می‌کند و در مورد من فکرهای خوبی می‌کند. مثلاً فلانی که دوست صمیمی من است لابد در تنهایی‌اش بار‌ها به من فکر کرده و یاد خاطرات خوبش با من افتاده. لابد فلان دوست دیگر وقتی در تنهایی‌اش به من فکر می‌کند فلان خصلتم را تحسین می‌کند و مادرم که در تنهاییش به من فکر می‌کند به من افتخار می‌کند یا نگرانم می شود. خلاصه اینکه برای من لذت خیلی عمیقی است که فکر کنم همین طور که دارم زندگی‌ام را می‌کنم در ذهن کسی حضور داشته باشم و در حافظه او به یک معنا جاودانه شوم. یعنی فلان کار و حرفم در ذهن کسی همیشه بماند یا کسی باشد که مثلاً در آن طرف دنیا گاهی در تنهایی‌اش به یاد من بیفتد و مثلاً تحسینم کنم یا دلش برای من تنگ شود یا حسرت روز‌ها و لحظه‌های با هم بودنمان را بخورد. نمی‌دانم تا به حال دیده‌ای وقتی کسی نوشته‌ای در وبلاگش یا جای دیگری می‌نویسد و به طور غیر مستقیم (طوری که فقط خودش و تو می‌دانید) روی حرفش با توست یا دارد تو را توصیف می‌کند چه لذتی دارد؟ حس می‌کنی بخشی از زندگی‌ات، بخشی از بودنت جاودانه شده است. حس می‌کنی همینطور که داشتی زندگی می‌کردی، یکی بخشی از تو را نگه داشته برای جاودانه شدن. راستش این احساس لذت خیلی شبیه حس جاودانگی است و یک جورایی‌‌ همان نیاز را ارضا می‌کند. نمی‌دانم چطور، ولی عوارض این دو احساس خیلی شبیه هم است. بگذار مثال روشن تری بزنم. فرض کن در کودکی دوستی داشتی (دختر یا پسرش فرقی نمی‌کند) و سال‌ها از هم دور بوده‌اید. بعد او در اینترنت خاطره‌ای از آن روز‌ها و بودنش با تو یا علاقه اش به تو را با نوستالژی عمیقی شرح داده است. وقتی می‌بینی لحظات با هم بودنتان را با این جزئیات و با این احساسات شرح داده، ناخودآگاه حس می‌کنی انگار کودکی‌ات گم نشده، تمام نشده، فانی نشده. حس می‌کنی کودکی‌ات هست؛ هرچند دیگر از آن فاصله گرفته‌ای. حس می‌کنی بودنت در این لحظه خلاصه نشده، یک جور تاریخ داری برای خودت، ریشه داری، هستی. خلاصه اینکه لذت عمیق و عجیبی است این لذتِ در دیگران جریان داشتن. اینکه زندگی‌ات را بکنی و بخش‌های مختلف آن در روح دیگران ضبط شود و برای همیشه باقی بماند. اینکه خودت را بین دیگران پخش کنی و دوباره از لابه لای حرف‌ها و فکر‌ها و دوست داشتن‌هایشان به خودت برگردی. خیلی لذت بخش است وقتی کسی که تو را دوست دارد برایت تعریف می‌کند وقتی سال‌ها قبل تو در صندلی جلوی تاکسی نشسته بودی و او در صندلی عقب، چطور وقتی نور ماشین‌های روبرویی روی صورتت می‌افتاده، بی‌آنکه تو حواست باشد، از دیدن نیم رخت لذت می‌برده و در دلش از بودن با تو خوشحال بوده. لذت عجیب و عمیقی است. امیدوارم منظورم را فهمیده باشی.
×
×
  • اضافه کردن...