رفتن به مطلب

جستجو در تالارهای گفتگو

در حال نمایش نتایج برای برچسب های 'عصبانیت درونی،حال بد،حال خوب'.

  • جستجو بر اساس برچسب

    برچسب ها را با , از یکدیگر جدا نمایید.
  • جستجو بر اساس نویسنده

نوع محتوا


تالارهای گفتگو

  • انجمن نواندیشان
    • دفتر مدیریت انجمن نواندیشان
    • کارگروه های تخصصی نواندیشان
    • فروشگاه نواندیشان
  • فنی و مهندسی
    • مهندسی برق
    • مهندسی مکانیک
    • مهندسی کامپیوتر
    • مهندسی معماری
    • مهندسی شهرسازی
    • مهندسی کشاورزی
    • مهندسی محیط زیست
    • مهندسی صنایع
    • مهندسی عمران
    • مهندسی شیمی
    • مهندسی فناوری اطلاعات و IT
    • مهندسی منابع طبيعي
    • سایر رشته های فنی و مهندسی
  • علوم پزشکی
  • علوم پایه
  • ادبیات و علوم انسانی
  • فرهنگ و هنر
  • مراکز علمی
  • مطالب عمومی

جستجو در ...

نمایش نتایجی که شامل ...


تاریخ ایجاد

  • شروع

    پایان


آخرین بروزرسانی

  • شروع

    پایان


فیلتر بر اساس تعداد ...

تاریخ عضویت

  • شروع

    پایان


گروه


نام واقعی


جنسیت


محل سکونت


تخصص ها


علاقه مندی ها


عنوان توضیحات پروفایل


توضیحات داخل پروفایل


رشته تحصیلی


گرایش


مقطع تحصیلی


دانشگاه محل تحصیل


شغل

  1. عصبانیت درونی: حال بد سرخوردگی: توصیفی ناخوشایند است. گویا. عمیق. سوزان. تو می‌خواستی خوب باشی، اما خوب نخواستندت؛خوب نخواندندت. رانده شدی، بی آنکه بدانند تو بهترین ِ آنچه که می‌توانستی بودی. بدی نکردی خودخواسته. بد نبودی با آنان، فقط کمی متفاوت بودی. شاید هم زیاد. تفاوت شعله‌ای است میان دو جایگاه. یکی جایگاه تو و یکی دیگران. هرچه شعله بیشتر زبانه کشد، نزدیکی بعیدتر خواهد بود. همه‌کس نمی‌پذیرند درد سوختن را، تا از میانه‌ی آتش بگذرند. تا تفاوت را بپذیرند. اما نمی‌توانی بنشینی و فقط نظاره کنی. باید مرهمی بیابی برای زخم سرخوردگی. حال خوب: وقتی است که نسبت به خود و دیگران احساس خوبی داشته باشی. «من خوب هستم، تو خوب هستی» گاهی به واسطه‌ی یک شرط این احساس ایجاد می‌شود. یعنی احساس «خوب بودن شرطی». به عنوان مثال "من خوب هستم، زیرا با تو دوست هستم" یا "من خوب هستم، زیرا چنین شغلی دارم" و "تو خوب هستی، زیرا با من دوستی" یا "تو خوب هستی، زیرا این شغل را به من داده‌ای". گذر از حال خوب به حال بد: وقتی است که احساس «خوب بودن شرطی» من نسبت به خودم یا تو نقض می‌شود. یعنی دیگر احساس «خوب بودن» نمی‌کنم. زیرا "تا وقتی خوب بودم که تو دوست من بودی؛ حال که دوست من نیستی، پس حتماً من خوب نیستم." آنچه که من می‌خواهم، بازگشت به آن احساس خوب است. پس باید «خوب بودن»م را به خودم یا به تو اثبات کنم. مثال 1: او شخص موفقی در کارش است. اما برای او مهمتر از موفق بودن ، این است که دیگران بدانند موفق است. دوست دارد هر چند وقت یکبار با دوستان قدیمی تماس بگیرد و موفقت‌هایش را برایشان بازگو کند. اگر کسی شاهد موفق بودن او نباشد، دیگر انگیزه‌ای برای کار کردن ندارد. او همیشه به تعدادی تماشاچی نیازمند است. اما دوست دارد تماشاچی‌هایش ثابت باشند، چند دوست خاص از دوران تحصیل. مثال 2: او خیلی درس می‌خواند. انگار که با کسی مسابقه گذاشته است. می‌فهمم که یکی از قلاب‌هایش تحصیل در یک دانشگاه خوب بوده. وقتی نام کسی برده می‌شد که در دانشگاه خیلی خوبی تحصیل کرده بود، به قلاب او گیر می‌کرد و حال او بد می‌شد. می‌خواست به خودش و شاید به همه نشان دهد که می‌تواند در دانشگاه‌های خوب مدارج تحصیلی را طی کند ... . مثال 3: دوست من با دخترهای زیادی رابطه دارد. صابون او به تن خیلی‌ها مالیده. روزی دلیل این رفتارش را به من گفت. «توی دانشگاه از یه دختره خوشم می‌اومد، وقتی بهش گفتم، ضایعم کرد و رفت. منم برای اینکه نشونش بدم که برام مهم نیست و با هر کسی که بخوام می‌تونم رابطه داشته باشم، شروع کردم به دوست شدن با دخترای خوشگل دانشگاه و ...» یک دلیل مشترک: هرکدام از این اشخاص «خوب بودن شرطی» را تجربه کرده‌اند. اما به دلیلی این احساس خوب بودن توسط شخص دیگری از آنها سلب می‌شود. دقت کنید که ریشه‌ی این احساس شرطی بوده و به این دلیل است که شخصی دیگر می‌تواند باعث ایجاد یا سلب آن شود. حال شخص می‌خواهد که خود را از این احساس بد رهایی بخشد. سعی می‌کند نشان دهد که «اینطور نبوده» و او شایسته‌ی «خوب بودن» است. یعنی شایسته‌ی دوست بودن با کسی، تحصیلات عالی داشتن، پول زیاد داشتن، کار خوب و هر چیز دیگری. نکته‌ی مهم: جالب اینجاست که چون شخص زمانی احساس خوب بودن را از x می‌گرفته، یا برعکس، x احساس بد بودن را به او داده، حال می‌کوشد تا باز از همان شخص آن احساس خوب را طلب کند یا به همان x اثبات کند که "بد" نیست. آمیخته‌بودن رفتارها با عصبانیت درونی یکی از تبعات احساس بد، معمولاً عصبانیت است. عصبانیت از دست کسانی که آنرا ایجاد کرده‌اند. بارها شاید دوست داشته‌اید وقتی که احساس سرخوردگی کرده‌اید (در یک رابطه، شغل، تحصیل) بروید و بر سر دوستتان، پدر یا مادر یا کس دیگری فریاد بزنید. بگویید، نه! اشتباه می‌کند. من می‌توانم دوست/ کارمند/ محصل خوبی باشم. دوست داشته‌اید دعوایش کنید و بگویید حق ندارد این کار را کند. اما به جای آن، سکوت را انتخاب کرده‌اید. پیش خود تصمیم گرفته‌اید که «باشه، حالا نشون می‌دم کی می‌تونه» و شروع به کار و تلاش زیاد کرده‌اید. روابط اجتماعی وسیع‌تر، مدارج عملی بالاتر و ... اما همه توأم با نوعی احساس عصبانیت. ایراد آن چیست؟ در این حالت، لذت حاصل از انجام عمل، ذات عمل نیست. بدین معنی که شما از دوست شدن با من لذت نخواهید برد، بلکه از اینکه دوست دیگر شما ببیند که با من دوست شده‌اید و احیاناً از کار خود پشیمان شود، لذت می‌برید. اما عملاً دوست شما به این موضوع توجهی نخواهد داشت. یعنی به مرور زمان ارزش کارهایتان برای خودتان از بین می‌رود. خواهید دید که با این کار، نه دوستی قدیمی ملتمسانه به سراغ شما خواهد آمد، نه رئیسی با سرافکندگی مجدداً شما را به کار دعوت می‌کند و نه کسی از قضاوت درباره‌ی شما اظهار پشیمانی خواهد کرد. احساس «من خوب نیستم» یک حس درونی است که رفتار آن شخص فقط آن‌را تأیید نمود. شاید با همان رفتار من این احساس را پیدا نمی‌کردم. منشأ آن، و راه رهایی از آن فقط درون خود فرد است. راه رهایی پذیرش احساس «من خوب هستم، تو خوب هستی» به شکلی غیر شرطی کارهایتان را فقط برای خوشحال کردن خود انجام دهید. سعی نکنید چیزی را به کسی اثبات کنید. هیچ‌گاه چنین کار، اثر هنری یا اختراع، و رابطه‌ای جاودانه نخواهد بود. اگر نسبت به شخص یا اشخاصی چنین احساسی پیدا کردید، سعی کنید آن‌ها را ببخشید. لااقل وانمود به بخشیدن آن‌ها کنید. با این کار در واقع خود را می‌بخشید و از احساس خودخواسته ی «من خوب نیستم» یا «آنها خوب نیستند» رهایی می‌یابید. شاید آن موقعیت، رابطه یا هر چیزی که از دست داده‌اید هیچگاه باز نگردد. مطمئن باشید این‌ها تکرار شدنی هستند. مگر آنکه بخواهید با ادامه‌ی آنها به صورتی مرده و ذهنی، از ایجاد نوعی جدیدی از آن جلوگیری کنید. بر روی جمله‌ی آخر خوب فکر کنید
×
×
  • اضافه کردن...